کتاب کوهستان میان ما
معرفی کتاب کوهستان میان ما
کتاب کوهستان میان ما نوشتهٔ چارلز مارتین و ترجمهٔ مهناز حقیقت است و انتشارات مهراندیش آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب کوهستان میان ما
کولاک، دو غریبه را در منطقهای سردسیر زمینگیر میکند. آنها با یکدیگر توافق میکنند که به طور مشترک هواپیمایی را کرایه کنند؛ به این امید که به کمک آن به خانه بازگردند. بن پین جراحی مجرب است که از یک همایش بازمیگردد و اشلی ناکس، نویسندهٔ روزنامه، قرار است چند روز دیگر ازدواج کند. اما زمانی که حادثهای پیشبینینشده رخ میدهد، خود را زخمی و گرفتار در بخشی متروکه از منطقهٔ یوتاه مییابند که کیلومترها به دور از هرگونه آبادی و تمدن واقع شده است. بدون غذا و سرپناه و تنها با دراختیارداشتن تجهیزات کوهنوردی. به نظر میرسد شانس چندانی برای زندهماندن ندارند؛ اما آنها با تکیه بر یکدیگر پیوندی را رقم میزنند که خیلی زود به رابطهای عمیق تبدیل میشود. با گذشت روزها و سپس هفتهها، امیدشان برای نجات رنگ میبازد. دیگر نمیتوانند با اطمینان، نجات خود را از این سرزمین دورافتاده متصور شوند. حتی اگر بتوانند نجات یابند، این تجربه چه تاثیرات ماندگاری بر زندگی آنها خواهد گذاشت؟ کوهستان میان ما ماجرایی جذاب است که مشتاقانه آن را تا انتها دنبال خواهید کرد؛ چراکه این کتاب باور شما را به قدرت عشق دگرگون خواهد ساخت.
سال ۲۰۱۷ فیلمی براساس این داستان با بازی کیت وینسلت و ادریس البا ساخته شد.
خواندن کتاب کوهستان میان ما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای هیجانانگیز و پرماجرا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کوهستان میان ما
«چشمانداز زشتی بود. خاکستری، دلگیر، ماه ژانویه به نظر طولانیتر شده بود. در صفحهٔ تلویزیون پشتِ سرم، عدهای در استودیویی در نیویورک نشسته بودند و حرفهای اعتراضآمیز میزدند. پیشانیام را به شیشه فشردم. در باند هواپیما، افرادی با لباسهای زرد، چمدانهایی که بهصورت مارپیچ اطرافِ هواپیما قرار داشتند را با قطار حمل میکردند، و برف را بهصورت دَوَرانی در دود اگزوزشان بهجا میگذاشتند. کنار من، یک خلبان خسته با کلاهی در دست، روی جعبهٔ چرمی رنگ و رو رفتهٔ پروازش نشسته بود، امیدش به آخرین پرواز بود تا شب را در تختخوابِ خودش بخوابد.
سمت غرب، ابرها باند فرودگاه را پوشانده بودند؛ میزانِ دید نزدیک به صفر بود، اما با توجه به جریان باد، ابرها میآمدند و میرفتند. و دریچهٔ امیدی پیدا میشد. فرودگاه سالت لیک سیتی با کوهها محاصره شده است. سمتِ شرق، کوهها با قلههای پربرف از بالای ابرها سر برافراشتهاند. کوهها همیشه برای من جذابیت داشتند. برای یک لحظه، کنجکاو شدم بدانم آنطرف کوهها چیست.
پرواز من ساعت ۶:۰۷ عصر برنامهریزی شده بود، اما با توجه به تأخیرها بهنظر میآمد شبانه پرواز کند. البته اگر پروازی صورت میگرفت. آزرده از علامت تأخیر که در حال چشمک زدن بود، به کنجی در طبقهٔ همکف رفتم، مجاور یک دیوار، فایلهای بیمارانم را روی پاهایم باز کردم و شروع به خواندنِ گزارشها، تشخیص بیماریها و نسخهها در داخل فایل دیجیتالیام کردم. افرادی که قبل از آمدنم ویزیتشان کرده بودم. با وجود اینکه بزرگسالان را هم درمان میکردم، اما بیشتر پروندههای روی پایم متعلق به کودکان بود. سالها پیش راشل، همسرم، من را متقاعد کرد که کارم را روی پزشکی ورزشیِ کودکان متمرکز کنم. او درست میگفت. من از اینکه میدیدم آنها موقع راه رفتن لنگ میزنند، آزردهخاطر میشدم، اما عاشق تماشای دویدن آنها بودم.
خیلی کار داشتم که انجام بدهم، ولی نمایشگر باتری در دستگاه ضبطصوت دیجیتالیام، با رنگ قرمز چشمک میزد، پس به فروشگاه در ترمینال رفتم و متوجه شدم که میتوانم با چهار دلار دو باتری یا با هفت دلار دوازده باتری بخرم. به خانم فروشنده هفت دلار دادم، باتریها را در دستگاهم گذاشتم، و بقیهٔ دَه باتری را داخل کولهپشتیام جا دادم.»
حجم
۳۸۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۶۴ صفحه
حجم
۳۸۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۶۴ صفحه
نظرات کاربران
قشنگ بود ولی کاش بره تو طاقچهی بی نهایت که اکثرا بتونن استفادا کنن.
بنظر سانسورشده برخی جاها،ولی عالی عالی عالی،خصوصا وقتی بلافاصله فیلمش رو تماشا کنی تا آخر عمرت میشه زیباترین رمان عاشقانه ای که خوندی