دانلود و خرید کتاب آواز درناها فاطمه ظهیری
تصویر جلد کتاب آواز درناها

کتاب آواز درناها

نویسنده:فاطمه ظهیری
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب آواز درناها

کتاب آواز درناها مجموعه داستانی کوتاه از فاطمه ظهیری است و انتشارات آناپل آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب آواز درناها

 ۲۲ داستان نوجوان در این کتاب زندگی می‌کند، داستان‌هایی به رنگ شربت شاه توت و با طعم یک لیوان شکلات داغ. احساس عجیبی است نه؟ اگر می‌خواهی همراه شخصیت‌ها به کنار حوض پر از اردک بروی و به آواز درناها گوش بدهی کافی است با لبخند به کتاب آواز درناها نگاه کنی و تق تق تق تق در خانهٔ فاطمه ظهیری را بزنی! او همیشه کنار تو خواهد بود؛ مثل بوی یک ادکلن، این قدر نزدیک که شاید فکرش را هم نمی‌کردی! چقدر خوب که به دیدنش آمدی! حالا می‌توانی سوار بر بال‌هایش به پرواز درآیی و لحظه‌های رنگارنگی را در دنیای خیال‌انگیز داستان‌های او تجربه کنی.

خواندن کتاب آواز درناها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانان و جوانان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آواز درناها

«از توی گذر بازار که می‌آمدیم دلم می‌خواست ساعت ها همان جا بمانم و به آن همه شکلات رنگارنگ و جورواجور نگاه کنم. توی فکر بودم که برای لیلا و خانم محمدی شکلات های قرمز قلبی بخرم که بابا دستم را کشید وگفت: اول زیارت بعد سوغاتی.. تمام بازار پر شده بود از بوی فلافل هایی که توی تشتی پر از روغن سوخته جلز و ولز می کردند، آنقدر دستفروش کنار دیوارها نشسته بود که با دیدنشان سرم گیج می رفت...بی خود نبود وقتی وسایلم را جمع نمی کردم مامان می گفت اتاقت شده عینهو بازار شام .... یک لحظه انگار مامان را دیدم پشت ویترین یکی از مغازه ها صورتش خیس گریه بود، چشم هایم را تیز کردم یک لحظه ایستادم، بابا دوباره دستم را کشید: گفتم که اول زیارت بعد شکلات برای لیلا وخانم محمدی....

خنده‌ام گرفت: بابایی فکر آدم رو هم می خونی، از کجا فهمیدی می خوام برا کیا شکلات بخرم؟!

- خوب دیگه ما اینیم دیگه ... زود باش که وقت تنگه، باید تا شب نشده برگردیم هتل.

یاد عمه و عروسک موطلایی افتادم. البته به بابا نگفته بودم، عمه دوست نداشت راز دلش پخش شود. کاش می‌توانستم عروسک موطلایی را برای عمه پیدا کنم.

توی صحن که رسیدیم بابا گفت زیر سایه درخت منتظرش باشم، صدای عمه انگار از دوردست‌ها مثل وزش نسیمی به صورتم می‌خورد. بلند شدم به طرف در ورودی حرم رفتم، می خواستم تا بابا نیامده عروسک را بگیرم. انگار سنگفرش ها ی کف صحن تکان می خوردند. نزدیکتر که شدم عروسک ها را دیدم که هرکدام آرام آرام از در بیرون می آیند. لابه لای آدمها، چشم هایم را فشاردادم ودوباره باز کردم واقعا همه عروسک ها راه می رفتند. جیغ بلندی کشیدم. هیچکس به من نگاهی نکرد سرجایم میخکوب شده بودم، خرس سفید پشمالو با چشمهای گردش درست روبه رویم ایستاده بود، قلبم تند تند می زد، مردم می آمدند و می رفتند صدای عمه با هوهوی باد دور سرم می پیچید: عمه همین خوبه همین رو بردار برو پولش رو بده به خادما. ایشالا حا جتم برآورده بشه... .»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

حجم

۱۱۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان