کتاب هنر در لحظه زندگی کردن
معرفی کتاب هنر در لحظه زندگی کردن
خلاصهکتاب هنر در لحظه زندگی کردن نوشتهٔ شانا نیکوئست و ترجمهٔ رضا اردلان است و شنیدار آن را منتشر کرده است. فرمول رهایی از اضطراب و دستیابی به زندگی شاد در این کتاب آمده است.
درباره خلاصهکتاب هنر در لحظه زندگی کردن
هر آنکه هستی، هر چقدر تنها باشی، جهان خودش را به پندار و آرزوهایت تقدیم خواهد کرد.
این داستانی عاشقانه همچون تمام داستانهایی است. داستانی در مورد اینکه به خودتان اجازه دهید دوستتان داشته باشند؛ با تمام معایب، زخمها و جلوههای بیدرخشش شما! این بیشک عمیقترین تحول در زندگی شانا نیکوئست بوده است که تاکنون با آن مواجه میشوید.
این خلاصه کتاب همچنین نوعی دعوت است. دستی که از این سوی صفحاتِ کتاب به سمت شما دراز میشود و شما را به سفری مشابه دعوت میکند؛ چون این بزرگترین و چالشبرانگیزترین و باارزشترین تحول عمیق در دوران بزرگسالی بوده است.
کتاب «هنرِ در لحظه زندگی کردن» همچون هزار دعوتنامه باشد و در هر صفحه، شما را فرا بخواند که بار سنگین مقایسه، رقابت و خستگی را پشت سر بگذارید. این کتاب کاری میکند که رها شوید و یک زندگی سرشار از معنی و ارتباط، همراه با عشقی بیچون و چرا بسازید.
خواندن خلاصهکتاب هنر در لحظه زندگی کردن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند در لحظه زندگی کنند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از خلاصهکتاب هنر در لحظه زندگی کردن
«سه سال پیش، یک روزِ شنبه، در حالی که خسته و دلزده به سقف اتاق هتلی در دالاس نگاه میکردم به خودم گفتم: «اگر کسی میخواهد زندگی الآن من را داشته باشد، من حرفی ندارم؛ اما این زندگی برای من تمام شده است و من به روش جدیدی برای زندگی کردن نیاز دارم.»
سی و شش ساله بودم. یازده سال از ازدواجم با آرون میگذشت. دو پسر داشتیم؛ یکی شش ساله و دیگری یک ساله. در حال تمام کردن نوشتن یک کتاب بودم. زندگیام را دوست داشتم؛ عاشق همسرم بودم، فرزندانم را میپرستیدم، خدا را شاکر بودم که نویسندهام؛ اما دیگر زندگی برایم طوری شده بود که انگار یک گاری کوچک قرمز را با خودم میکشیدم و همین طور که میکشیدم، چنان آن را پر و سنگین کرده بودم که به سختی میتوانستم به کشیدنش ادامه دهم. آن گاری کوچک، زندگی من بود و وزنی که کشیدن آن را متحمل میشدم داشت من را از بین میبُرد.
زندگیام را دوست داشتم، اما به کسی تبدیل شده بودم که دلم نمیخواست وجود داشته باشد؛ به کسی تبدیل شده بودم که نمیخواستم باشم!
کمی بعد از روشن شدن آن جرقه در من در آن عصر روز شنبه، یکی از استادانم از من دعوت کرد تا او را در مراسمی در سانفرانسیسکو همراهی کنم. بین رفتن و نرفتن مانده بودم. نمیخواستم از فرزندانم دور باشم. اصلاً دیگر نمیتوانستم تصمیم بگیرم چه کاری را باید و چه کاری را نباید انجام دهم. به همین خاطر ایمیل او را مدتی بیجواب گذاشتم و سپس کمی بعد، جوابی پرت، بیربط و متناقض در پاسخ فرستادم. پاسخم درباره این بود که چقدر زندگیام با چیزی که فکر میکردم متفاوت است و اینکه هر چقدر تلاش میکنم، نمیتوانم درکی از موقعیتم به دست بیاورم و نمیتوانم این وضعیت را متوقف کنم. او بلافاصله به ایمیلم پاسخ داد و این خط از نوشتهاش بود که توجهم را جلب کرد: «توقف کن. همین الآن. زندگیات را از درونت تغییر بده!»
در آن لحظه اصلاً نمیدانستم تغییر زندگیام از درون یعنی چه؟ حالا پس از گذشت بیش از سه سال، خدا را شاکرم که وقتی به گذشته نگاه میکنم متوجه میشوم که این کار را کردهام؛ هرچند از طریق راهی پرپیچ و خم و طولانی!
من ابتدا تمام راههای بیرونی را امتحان کردم. تصور میکردم تغییراتی که لازم داشتم مربوط به مدیریت زمان است یا شاید میبایست از نظافتچی میخواستم بیشتر به خانه سر بزند. خیلی زود فهمیدم این جریان در مورد مدیریت زمان، خانهداری، فهرست کارها یا زمانبندیها نیست. این سفر در مورد عشق است؛ در مورد ارزشها، خدا، اصلاً اینکه شناختن او و مورد مهر او قرار گرفتن، به نحوی که همهچیز زیر و رو شود یعنی چه؟
من زندگیام را از درون تغییر دادم و میخواهم شما را به این امر خلاقانه، چالشبرانگیز و متحول کننده دعوت کنم. قطعاً به کار و تلاش نیاز دارید. من در این راه بارها شکست خوردم و دوباره شروع کردم؛ درخواست کمک، مرحمت و التماس دعا داشتم. هنوز هم به پایان این سفر نرسیدهام و راه زیادی در پیش دارم؛ اما آنقدر در این مسیر تازه و زیبا پیش رفتهام که بدانم میخواهم باقی روزهای عمرم را چگونه بگذرانم.»
حجم
۲۶۷٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه
حجم
۲۶۷٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خلاصه هست و فقط ۲۰ صفحه حداقل توضیح بدین که کتاب کامل نیست
بسیار عالی