کتاب پناهگاه
معرفی کتاب پناهگاه
کتاب پناهگاه نوشتۀ روبین مریل و ترجمۀ مینا میرزایی است. این کتاب را انتشارات علمی منتشر کرده است.
درباره کتاب پناهگاه
کتاب پناهگاه روایتگر ماجرایی احساسی با درونمایهای عاشقانه است که با دین مسیحیت درهمآمیخته و این نکته را موردتوجه قرار داده که ارزش انسانها بهدلیل چیزهایی غیر از آن است که اکنون افراد را با آن میسنجند؛ چیزهایی چون پرهیزکاری، درستکاری، اعتقاد راسخ به پیامبران، تفکر و یکتاپرستی.
«مگی» زنی است که تصمیم میگیرد بنا به درخواستی که احساس میکند از سوی خداوند بهسوی او روانه شده است، سوار بر اتومبیلش شود و به دل جاده بزند؛ بیخبر از اوضاع نابسامان آبوهوا و مقصدی که در پیش دارد. مگی را نشانهها بهسوی کلیسایی هدایت میکنند؛ جایی که در آن به بیخانمانها پناه داده شده و حالا او نیز به یکی از افراد آنجا مبدل میشود؛ جایی که «گالن» یکی از متصدیان امورش است.
خواندن کتاب پناهگاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای ادبی خارجی میتوانند از مخاطبان این کتاب باشند.
درباره روبین مریل
روبین مریل یک نویسندۀ برندۀ جایزه است که در روستایی در ماین با خانواده زندگی میکند.
بخشی از کتاب پناهگاه
«هیچ دلیل خوبی برای رفتن به سمت مین نداشت بااینحال، هنگامی که با ماشین از خانهاش خارج شد فرمان به سمت راست حرکت کرد. خودبهخود این اتفاق افتاد بدون اینکه بخواهد بیش از حد درموردش فکر کند. درست است؛ او میخواست به شلوغی برخورد نکند و تا حدی میدانست که اگر به سمت شمال حرکت کند برایش بهتر خواهد بود. درست است؛ او علاقۀ شدیدی به استیفن کینگ داشت و درحالیکه خودش نمیخواست در ذهنش احساس ترس و وحشت کند ناخودآگاه به سمت همچنین حس آشنایی رفته بود. سالهای سال بود که در خیالاتش به دنیای استیفن کینگ فرار کرده بود. اکنون، زمانش رسیده بود که دیگر واقعاً فرار کند و فقط معقول بود که به سمت کاسل راک برود. مشکل این بود که او گزارش هواشناسی را بررسی نکرده بود. مشکل همیشه این بود که مگی اهل عمل نبود. همیشه تنها براساس احساساتش عمل میکرد، هرچند اخیراً روی آنها کار میکرد؛ بنابراین چند ساعت پس از حرکتش، حدود ساعت دو بعدازظهر شنبه خود را تکوتنها در ماشین آی نود و پنج دید و عقربهٔ بنزین ماشین را دید که از میزان استاندارد خود خارج شده بود و شیشهپاککنهایی که در آن شرایط تا حدی مفید بودند و بهشدت کار میکردند. تمام چیزهایی را که میدید سفید بود.
ادی، سگی از نژاد، تریر بهترین دوستش بود که در کنار او نشسته بود. مگی از اینکه او آنقدر آرام بود تعجب کرد. او قطعاً نمیترسید. کاملاً مطمئن بود که مگی به او در این طوفان کمک میکند.
دعا
همانطور که مگی سعی داشت از اعتماد راسخ ادی تقلید کند، دوباره دعا کرد و گفت: خدایا، لطفاً این ماشین را درستش کن. هنگام ترک خانهاش هم همین را کرده بود بهشدت احساس کرده بود که خدا به او میگوید آنجا را ترک کند. آنجور خانهای که باید باشد نبود؛ سپس با اطمینان سوار ماشین شده بود، اما از آن زمان به بعد، خدا کاملاً ساکت مانده بود.
هیچ خبری نبود. مگی به عقربهٔ بنزین نگاه کرد و به پرکردن آن فکر میکرد، اما نمیخواست که کرک بفهمد او کجاست و هیچ پولی هم از خودش نداشت، تنها کارت اعتباری کرک را با خود به همراه داشت همین موضوع به اندازهٔ کافی بد بود که ماشین کمریاش هم به اسم کرک بود و در بیمه ثبت شده بود.»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه