دانلود رایگان کتاب شنتیا فریده زندی
تصویر جلد کتاب شنتیا

کتاب شنتیا

نویسنده:فریده زندی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۲۷۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شنتیا

کتاب شنتیا نوشتهٔ فریده زندی است. انتشارات متخصصان این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب شنتیا

کتاب شنتیا رمانی ایرانی است که در ۱۱ فصل نوشته شده است. در ابتدای این رمان، با محیطی که در آن برف می‌بارید، روبه‌رو می‌شویم. راوی می‌گوید که هر ۲ دستش را به چهارچوب پنجرهٔ اتاقش تکیه‌گاه کرده و به آسمان چشم دوخته که چه سخاوتمندانه می‌بارید. دانه‌های ریز و تندتند و سکوت محض! به‌بیانِ این راوی، انگار آرامش خدا با هر دانه برف به زمین سقوط می‌کرد. آن‌قدر آن صبح آرام و دل‌نشین بود که مثل تصویری رؤیایی و قشنگ بر پرده ذهن راوی می‌نشست و جا خوش می‌کرد. چشم‌هایش را بست و همان‌طور که ذهنش به ۱۲ سال پیش پر می‌کشید، صدای بوم‌بوم منظم قلبش هم تندتر می‌شد. این راوی کیست و قصه چیست؟

خواندن کتاب شنتیا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شنتیا

«از آخرین دیدارم با شنتیا سیزده ماه گذشت و البته تصمیمم برای پایان دادن به رابطه‌ای که عشق و رنج را توأمان برایم به ارمغان آورده بود، هرگز رنگ سستی و پشیمانی به خود ندید. یک هفته بعد از آن روز تلخ جدایی، شنتیا برخلاف ادعایش شش ماه تمام شب و روز برای برگرداندن من هر چه که از دستش برمی‌آمد انجام داد. هر روز از ساعات اولیه صبح زنگ در خانهٔ ما به صدا درمی‌آمد و طبق روال همیشه من حاضر به دیدار او نمی‌شدم و پدر گاهی با ملایمت و گاهی به‌ناچار با تندی سعی می‌کرد او را نسبت به تصمیمی که گرفته شده متقاعد کند. همهٔ شش ماهی که روز و شب او به تلخی و انتظار گذشت، ثانیه ثانیهٔ زندگی من هم از جان کندن سخت‌تر سپری شد. اینکه او را آن‌قدر نزدیک حس می‌کردم اما نمی‌شد که برای من باشد، اینکه فریادش را، صدای التماسش را می‌شنیدم و من محکوم به این بودم که ضجه‌هایم را در درونم خفه کنم و بی‌تفاوت باشم. محکوم بودم که در خلأ بی جاذبهٔ دنیایی که نداشتنش آن را رقم زده بود تا آخرین نفس زندگی کنم. هنوز عاشق بودم اما دیگر اجازهٔ عاشقی کردن نداشتم. شاید باورش غیرممکن باشد اما آن‌قدر بر تصمیمم قاطعانه ایستاده بودم که در طول شش ماه به‌جز چند بار خیلی محدود و آن‌هم به‌صورت مخفی برای مراجعه به پزشک از خانه بیرون نیامدم. نه خودم دلیلی برای گشت‌وگذار بیرون از خانه داشتم و نه صلاح بود که حتی برای ثانیه‌ای هم با شنتیا روبه‌رو شوم. شش ماه در سکوت، فکر و غمی که قابل توصیف نبود، اما در آرامش و امنیت چهاردیواری اتاقم زندگی کردم. افسرده بودم، عاشق بودم اما بازهم می‌جنگیدم. بعد از آن روز تلخ موبایلم را هم برای همیشه خاموش کردم و هیچ راه ارتباطی باقی نگذاشتم. می‌دانستم که به وقت دل‌تنگی‌هایم نباید راهی پیش رویم بازمانده باشد که سست شوم و نگویم که چه بر جان پریشان من گذشت. نگویم از شب‌هایی که صبح نمی‌شد و من هم تصور نمی‌کردم از طغیان غمی که بر جانم افتاده بود، به سپیدهٔ صبح برسم. آن حس، آن حال زار و پریشان دست‌مایهٔ رؤیا و خیالی بود که ریشه‌اش را از جسمم جدا کرده بودم. شش ماه در برابر التماس‌ها، فریادها و تهدیدهایش دوام آوردم و در این بین شاید مظلوم‌ترین فرد من بودم که هیچ‌کس حتی مادر خودم هم نفهمید که چه بر دلم گذشت و همه فقط به‌دنبال راهی برای آرام و متقاعد کردن شنتیا بودند. درست بعد از شش ماه صبح اولین روزی که دیگر خبری از او نشد، دل‌شوره و بی‌قراری‌های من هم هزار برابر شد. یک روز گذشت، یک هفته و سپس یک ماه در بی‌خبری مطلق از او سپری شد. بالاخره طاقتم تمام شد. دل‌شورهٔ بی‌سابقه‌ای به جانم افتاده بود. حصر خانگی را شکستم و برای باخبر شدن از حالش از خانه بیرون زدم. نمی‌دانستم چه باید بکنم.»

راه‍ی
۱۴۰۲/۰۴/۱۳

سلام .خب راستش داستانش عاشقانه است در مورد شکست عشقی و ایناست و اینکه به ما یاد میده که تو زندگیمون حتا با اینکه یه چیزی رو خیلی دوست داشته باشیم ولی بازم در موردش فکر کنیم بعد تصمیم بگیریم

- بیشتر
شادی
۱۴۰۲/۰۴/۲۹

خیلیییییییییی قشنگ بود براووو. ولی یه پیشنهاد دارم ، خانم فریده زندی روال داستان پردازیت طوری بود که میشه داستانو ادامه بدی و جلد دوم رو ازش در بیاری و یه پایان دیگه هم براش بسازی

کاربر ۶۹۳۵۵۰۲
۱۴۰۲/۰۵/۰۶

سلام، کتاب بسیار دلنشینی بود و من باهاش همراه شدم، لحظه به لحظه قابل تصور بود و قلم نویسنده خیلی خوب بود و تمام ماجرا را دقیق گفته بود... و داستانش زیاد ساده و از اوناییکه اولش از آخرش معلومه

- بیشتر
کاربر ۶۹۳۰۳۰۶
۱۴۰۲/۰۴/۲۸

بدون شک پیشنهاد خوندن این کتاب را دارم. داستان پردازی جذاب و قلم شیوا و پربار...

زهرا
۱۴۰۲/۰۴/۲۸

به شدت عالی و زیبا بود. از این بهتر نمیشه احساسات راوی داستان را بیان کرد. کاملا حسش را لمس می کنی.

کاربر 6397580
۱۴۰۲/۰۵/۰۷

به عنوان یک نویسنده از داستان پردازی، نگارش ادبی و نحوه همراه کردن خواننده با کتاب بسیار لذت بردم. عالی بود

کاربر ۵۵۲۵۵۵۹
۱۴۰۲/۰۵/۰۷

عالی بود و تا آخر نخونی کنار نمیره

کاربر ۶۸۱۴۴۲۷
۱۴۰۲/۰۴/۲۸

خوب بود لطفا از این نویسنده بزارید و خانم فریده زندی رمان شما به شدت عالی ‌و زیبا بود اما شما ( اسم زن شاهین و شنتیا رو یادم نی) فک کنم نگین بود اونو همیشه بچه نشون دادی ما

- بیشتر
لیلا
۱۴۰۲/۰۴/۲۶

از قشنگ ترین رمان هایی بود که تا الان خوندم.

mahsa
۱۴۰۲/۰۴/۲۶

یکی از آرایه های ادبی در ادبیات فارسی آرایه تکرار است که اتفاقا نویسنده خیلی هوشمندانه استفاده کرده . این رمان بار ادبی قوی داره

هرلحظه را باید در زمان خودش زندگی کرد
toranjkhanoom
گاهی آن‌قدر بدبختی‌های جدیدت غیرقابل‌باور است که تنها آرزویت این می‌شود که برگردی حتی به یک ساعت قبل با داشتن همان بدبختی‌های قدیم، با همان رنج‌هایی که به آن‌ها عادت کرده بودی
luna
نگاهمان به هم دوخته شد عمیق و کش‌دار. پر از عشق، پر از نیاز، پر از حس ناب و خالصانهٔ دوست داشتن، پر از آرزوهایی که برای برآورده شدن بال‌بال می‌زدند. هر بار که بیشتر می‌دیدمش، بی‌پرواتر می‌خواستمش...
toranjkhanoom
دریای عسلی چشم‌هایی که صاحب حقیقی تمام آرزوهایم بود... هنوز هم بود... اقرار می‌کنم که هنوز هم بود... اقرار می‌کنم که او هرگز تمام نشده بود... عشقش برای من گناهکار تمام نشده بود...
Dina.m
وای بر عشقی که بعد از سال‌ها هنوز زیرپوستی جانی داشته باشد و به‌یک‌باره مجال پیدا کند تا سر باز کند.
taranom:)
گاهی آن‌قدر بدبختی‌های جدیدت غیرقابل‌باور است که تنها آرزویت این می‌شود که برگردی حتی به یک ساعت قبل با داشتن همان بدبختی‌های قدیم، با همان رنج‌هایی که به آن‌ها عادت کرده بودی و من که چقدر دلم می‌خواست برمی‌گشتم به صبح همان روز با پنجرهٔ باز اتاق تنهایی‌هایم و تماشای بارش بی‌امان و سخاوتمندانهٔ برف... کاش همان لحظه تلفن را برمی‌داشتم و دوباره گرهٔ به‌هم‌پیچیدهٔ تقدیر سه نفرمان را می‌چیدم...
mahsa
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن در راه عشق وسوسه اهرمن بسی‌ست پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن
rima
-تو دلیل من برای نفس کشیدنی. می‌خوام همهٔ بهترین‌های دنیا برای تو باشه.
golsa
یعنی می‌شود خاطره‌ها از مغز آدم بپرد؟ وقتی که حساب روز و ساعت و حتی دقیقه و ثانیه‌هایش هم برایت زنده است. بیچاره من که هرچه تقلا می‌کنم باز همه‌جا بن‌بست است. همان جا که من خسته و از نفس افتاده بازهم به هوای سرابی که همان زلالی نگاه‌های عسلی‌ات است، سینه‌خیز می‌آیم که... دنیایی است چشم‌هایت...
mahsa
امان از آن دریای عسلی چشم‌هایش که به ساحل آرامش زندگیم زد، طوفان به پا کرد و تا مرز جنون در من پیش رفت و حالا دیگر نبود...
mahsa
شاید از خیلی‌ها شنیده بودم و یا بارها در کتاب‌ها خوانده بودم که کسی می‌گفت تمام تنم از شوق می‌سوزد؛ اما درکش برای من فقط در حد همان شنیدن و خواندن لحظه‌ای بود. ولی آن لحظه تمام تنم می‌سوخت و من خودم تجربه‌اش کردم که این حرارت عجیب، این گرمای وحشتناک، زیباترین و فریبنده‌ترین آتشی است که به جان آدم می‌افتد و به‌جای نابود کردن تو، خاکستر کردن تو، به شکلی دلبرانه تو را می‌سوزاند که جانت هزاران برابر شادتر و پر امیدتر از قبل از ریشه سر باز می‌زند و شکوفا می‌شود.
mahsa
-بابا نمی‌دونم باید چطور ازت معذرت‌خواهی کنم؛ اما از زندگی خود شما و مامان یاد گرفتم که بنیان یه خانواده، آرامش یه زندگی همراهیه. یاد گرفتم که تو هر شرایطی باید هم‌نفس همسرم باشم. اگه دختر شما نبودم شاید انتخابم الآن این نبود. بابا گریه‌ام می‌گیره بیشتر این توضیح بدم فقط بدون خیلی عاشقتم
امین انصاری
هر چیزی در زندگی که از تعادل بگذرد در نهایت به جایی می‌رسد که با دل‌زدگی و مشکلات فراوان همراه می‌شود.
کاربر imdreeam
روزی تجربه‌های گذشته‌ات برایت آن‌قدر درس بزرگی می‌شوند که از اینکه زمانی آن‌طور خودت را به خاطرشان آزار داده‌ای پشیمان و متعجب می‌شوی و حتی از خدا بابت تمام آن اتفاقات به‌ظاهر ناگوار هم تشکر می‌کنی؛
golsa
زندگی بازی عجیبی دارد. گاهی درست لحظه‌ای که نفس‌های آخرش را می‌کشی نوش دارویی به جانت تزریق می‌کند و تو را ترغیب می‌کند که دوباره روی پاهایت بایستی و به جنگ وسط میدان ادامه دهی.
malihe
برای ساختن یه زندگی ایده‌آل هنوز روزهایی مونده که باید باهاشون مواجه بشی و تلخی‌شون رو حس کنی تا برات عادی بشه. تا به چشم خودت ببینی که وحشتناک‌ترین اتفاقات و ترس‌های دنیا هم بالاخره می‌گذره.
کاربر ۸۵۷۱۰۰۳
بی تو نگرانم حال من چون پروانه تویی نور چشمم تویی تو دردانه کوچه به کوچه مجنونم و شبگردم کجایی بانو من در پی تو می‌گردم بی‌تابم دریابم دیوانه آن صورت جذابم
♡☆♡𝐏𝐀𝐑𝐈𝐒𝐀𝐍♡☆♡
می‌خوابم در خواب منی گوهر کمیابم با من باش من عاشق آن لحظه نابم عاشقی با تو عجب دردسری دارد با تو گلخانه دل نیلوفری دارد
♡☆♡𝐏𝐀𝐑𝐈𝐒𝐀𝐍♡☆♡
روزی تجربه‌های گذشته‌ات برایت آن‌قدر درس بزرگی می‌شوند که از اینکه زمانی آن‌طور خودت را به خاطرشان آزار داده‌ای پشیمان و متعجب می‌شوی و حتی از خدا بابت تمام آن اتفاقات به‌ظاهر ناگوار هم تشکر می‌کنی؛
golsa
مثل دونده‌ای که در بین راه زمین می‌خورد، زخمی می‌شود، عقب می‌ماند، اما در نهایت بازهم تسلیم نمی‌شود و با درد از جا برمی‌خیزد، لنگان‌لنگان پیش می‌رود تا به دردش عادت کند، عادت که کرد به‌یک‌باره جان می‌گیرد، دیگر ترسش از زخمی شدن هم ریخته است، گام‌هایش بلندتر و انرژی‌اش چند برابر می‌شود، زمین زیر پاهایش سنگین است پس اوج می‌گیرد و پرواز می‌کند و در نقطه پایان فرود می‌آید. این می‌شود که تجربه‌هایش اگرچه تلخ بود و مدتی زمین‌گیرش کرد اما همین که غرور و ترس را در وجودش کشت توانست فاصله‌ها را به‌سرعت پر کند و خط پایان را بااقتدار لمس کند.
درخت آلبالو

حجم

۲۸۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۵۴ صفحه

حجم

۲۸۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۵۴ صفحه

قیمت:
رایگان