دانلود رایگان کتاب انگار همه بیگناه هستند شعبان مرتضی‌زاده نوری
تصویر جلد کتاب انگار همه بیگناه هستند

کتاب انگار همه بیگناه هستند

معرفی کتاب انگار همه بیگناه هستند

«انگار همه بیگناه هستند» مجموعه داستان‌های کوتاهی از شعبان مرتضی‌زاده نوری(-۱۳۵۹) است. این کتاب ۱۴ داستان کوتاه از این نویسنده معاصر ایرانی را در خود دارد. در یکی از داستان‌های کوتاه این کتاب به نام «دو پیرمرد» می‌خوانیم: «دو پیرمرد داخل اتوبوس، کنار هم نشسته‌اند و با هم صحبت می‌کنند هر دو مانندِ هم لباس پوشیده‌اند هر دو دستمال گردن دارند، عینک قاب طلا زده‌اند و کت و شلوار مشکی پوشیده‌اند. یکی‌شان حاج احمد، قبلا تاجر فرش بوده و از گذشته درخشانش برای دوستش تعریف می‌کند. هر از گاهی حاج محمود هم مانندِ اون یاد گذشته‌ها می‌کند حاج محمود قبلاً تاجر آهن بود. اتوبوس در هر ایستگاه می‌ایستد و مسافرین سوار و پیاده می‌شدند. معلوم نبود این دو پیرمرد مُتِمَکّن، چطور اینجا داخل اتوبوس سر در آوردند!؟ اصلاً تاجر فرش چه سنخیتی با تاجر آهن دارد!؟ همچنان صحبت می‌کردند اتوبوس تقریبا خالی شد و به آخر خط نزدیک می‌شد صدای راننده به گوش می‌رسید. آخر خط «خانه سالمندان» لحظه‌ای بعد دو پیرمرد با عصاهای شبیه هم از اتوبوس پیاده شدند و به سمت در بزرگی که نیم باز بود، حرکت کردند. حاج احمدگفت: - حاج محمود هفته بعد پنجشنبه، یادت باشه وقتی می‌خواهیم برویم سر قبر زنمون بهشت زهرا، گل را از داخل آسایشگاه بخریم چون گل اونجا خیلی گرونه.»
faezeh
۱۴۰۱/۰۶/۰۴

اصلا داستاناش جذاب نبودن تا اینجا ک من خوندم.علاقه مند نشدم بقیه شو بخونم. ابکی بودن و پیش پا افتاده. ساید بقیه داستانا جذاب باشن ولی من تصمیم گرفتم دیگه ادامه کتابو نخونم

«میمْ‌را..!»♡'
۱۴۰۱/۰۶/۰۹

داستان های کوتاه داشت متن روان داشت اما نه جذاب بود نه زیبا نه اموزنده بیشتر هم زندگی رو سیاه و تیره نشون میداد

Mohammad Bagheri
۱۴۰۱/۰۶/۱۱

بد نبود ولی داستان هاش خیلی هم جذاب نبود، فکر کنم بخاطر فضای تیره و تاری که داستان ها داشتن. به نظرم بعضی داستان ها هم بی پایان رها شده بود.

⚖️وکیل بعد از این⚖️
۱۴۰۱/۰۷/۱۳

سومین کتابی که در طاقچه مطالعه کردم. کتاب متن روانی داشت چون هیچ ایده و پردازش خاصی درکار نبود. بیشتر شبیه نوشته های تلگرامی بود تا کتابی با داستان های کوتاه. نویسنده سعی داشت مثل صادق هدایت و نویسنده هایی که پوچگرا هستن

- بیشتر
کاربر ۵۱۱۸۴۹۳
۱۴۰۱/۰۷/۱۰

پیشنهاد نمیکنم کتابی بود که حس های منفی و پوچی القا میکرد

sara
۱۴۰۱/۰۷/۰۱

راستش دوسش نداشتم😕

maria
۱۴۰۱/۰۸/۲۷

تا آخر نخوندم،داستان های قدیمی و کسل کننده!

mania1990
۱۴۰۱/۰۸/۲۵

خیلی خام و گاه سر سری.... ننشست به دل انگونه که باید..!

137785
۱۴۰۱/۰۶/۳۰

سلام این کتاب متن روانی داشت اما اصلا جذاب نبود و همه اش داستان پردازی های که هیچ مفهومی نداشتن و همه اش میخواد بگه تو بیگناه به دنیا اومدی خودت نخواستی بیایی این حرفا و نویسنده میخواد رو ذهن

- بیشتر
zodiac™
۱۴۰۲/۰۹/۰۳

کتاب خوبیه .یه سری داستانهای جالبی داره که خوندنش باعث تصویرسازی خوبی تو ذهن میشه .ممنون از عوامل برنامه خوب طاقچه.

«نصف عمر آدمی حماقته، نصف دیگرش هم دست و پا زدن تو این حماقت»
athena
این بدن از دست شماها زجرها کشیده...
athena
بیخود نیست که می‌گن بهشت زیر پای مادران است. بریم اون دنیا، شاید مزه زندگی را فهمیدیم.
Dina
گدا همیشه گدا است، مقصر روزگاره که ما رو محتاج این گدا گشنه‌ها کرده....
Mohi:/
«می‌خواهند هر چه زودتر دَفنَم کنند» صدای «لا اله الاّ الله» می‌آید. روی جسدم نشسته‌ام. جسدی که در تابوت روی دستهای مردم به سمت قبرستان در حرکت است. زانوهایم را روی سینه‌هایم جمع کردم و تکیه گاه چانه‌ام کردم، دستهایم را دورش حلقه زدم و به جمعیت نگاه می‌کنم. به چپ و راست تاب می‌خورم. به جسدم، که رویش نشسته‌ام، خیره شده‌ام با کفن تمیزی پوشیده شده‌ام. باورم نمی‌شود مرده باشم و این همه جمعیت مُردنم را تائید کنند. همانطور که نشسته‌ام سَر بر می‌گردانم. پاهای کبودم از کفن بیرون است. شصت پاهایم را با طناب به هم بسته‌اند مثل همه مرده‌ها. سر بر می‌گردانم و کفن سفیدی که صورتم را پوشانده، نگاه می‌کنم. کفن به قدری به صورتم چسبیده که انگار پارچه‌ای کشی روی صورتم کشیده‌اند. چانه‌ام با رد چاله‌ای کوچک معلوم است. برآمدگی سبیلم، که همیشه به پُرپُشتی و زیبائیش می‌بالیدم مشخص است. همه
کاربر ۵۹۰۷۷۲۰
روزا دانشگاه را بهانه می‌کردم می‌رفتم دَدَر، گور پدرِ کانون گرم خانواده، مگه آدم چند بار دنیا می‌آد، کانون گرم خانواده مال اونایی که گرمای بیرون خونه را نچشیده باشند.
Dina
امروز صبح قبل از اینکه بمیرم خواستم بروم حمام که مرگ اجازه نداد، چه بهتر، عوضش الان حسابی من را می‌شُویَند. راحت دراز بکشی و چند نفر بشُویَندت. باید حسی خوبی داشته باشد آنهم کی؟ زن و بچه‌هایت که عارشان می‌آمد نگاهت کنند. خوب بشویید، که این بدن از دست شماها زجرها کشیده...
Dina
بچه‌ها اینها همه حرفه، قسمت مِسمَت، همه شاهکلاهی که سرما بدبخت بیچاره‌ها می‌گذارند تا زیر بار این زندگی سگی جا نزنیم
baran
مردم، اگر چه ظاهرشون مخالفه، باطنشون مشتاقه
Mohi:/
زنیکه دهاتی با عینک دودی، پارچه توری انداخته روی صورتش، یکی ندونه فکر می‌کنه زن رئیس جمهوره!
Dina

حجم

۴۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

حجم

۴۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

قیمت:
رایگان