کتاب نقاشی جادویی
معرفی کتاب نقاشی جادویی
کتاب نقاشی جادویی نوشتهٔ زینب امیری ماجد است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی داستانی است که «لوسی» آن را راوایت میکند.
درباره کتاب نقاشی جادویی
کتاب نقاشی جادویی از زبان شخصیتی به نام «لوسی» روایت میشود. خانوادهٔ لوسی در شهر ریو در برزیل زندگی میکنند، اما لوسی با «خاله ماریا» در فرانسه و در شهر پاریس زندگی میکند. خالهٔ لوسی در واقع همسایهٔ اوست و همیشه پیش او نیست. او یکروزدرمیان به لوسی سر میزند. مادر لوسی به خالهاش سفارش کرده که به او غذاهای سالم بدهد. لوسی اینها را در ابتدای داستان حاضر میگوید. او ادامه میدهد و درمورد ساختمان و همسایهها و غذاها نیز سخن میگوید.
خواندن کتاب نقاشی جادویی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نقاشی جادویی
«غذا، سبزیجات بود. هویچ آب پز، سیب زمینی، نخودفرنگی و قارچ کبابی غذاهای امروز ما بود. من یک هویج آب پز، یک سیب زمینی آب پز، مقدار زیادی نخود فرنگی همچنین مقدار زیادی قارچ کبابی برداشتم. بعد به قسمت دسر رفتیم. از بین سه دسر یک دسر را باید برمی داشتیم. البته، دسر نبود. در اصل تنقلات بود. از بین یک بیسکویت کاراملی شکلاتی، یک تکه شکلات تلخ ویک آبنبات با طعم آناناس باید یکی را انتخاب میکردیم. اگر آبنبات ها چوبی بودند، برمی داشتم; ولی نبودند. من و پانته آ بیسکویت برداشتیم. ادنا، آبنبات وسوفی شکلات برداشته بود. دور تا دور سالن غذا خوری میز های سه نفره، چهار نفره و پنج نفره چیده شده بودما باید روی یک میز چهارنفره می نشستیم. وقتی داشتیم غذا میخوردیم، یاد مادرم افتادم. اگر الان به خانه زنگ بزند، می فهمد من نیستم. یکدفعه ترسیدم. اگر الان خاله فهمیده باشد، چه کار می کند؟ از بلندگوها صداهایی می آید. شبیه صدای خانم مهندس است. به صدا اهمیت نمی دهم.
سوفی می گوید: ((پاشو!))
به حرف سوفی هم اهمیت نمی دهم. شاید با ادنا یا پانته آ است. شاید هم با من است. پانته ا من را تکان می دهد و می پرسد: ((کجایی؟))
می گویم: ((چیه؟))
سوفی می گوید: ((از بلندگو اسم تو را صدا زدند. گفتند که باید به سالن اول بروی.))
گفتم: ((واقعا؟))
ادنا گفت: ((آره.))
بلند می شوم وبه سمت آسانسور می روم.
سوفی می گوید: ((می خواهی با تو بیایم؟))
گفتم: ((نه ممنون.))
به سالن اول می روم. در آسانسور که باز می شود خاله من را بغل میکند.
-خاله! شما اینجا چه کار می کنید؟
-نگرانت شدم.
بعداز لحظه ای مکث کردن ادامه داد: ((یک اتاق را اجاره کرده ام که پیش تو باشم.))
خاله را بغل کردم وگفتم: ((ممنون.))
بعد با خاله به سالن غذا خوری رفتیم تا شام را کامل بخوریم. اتاق خاله، اتاق شماره یک در سالن اول است. فردا صبح ساعت ۹ بیدار شدم. ساعت ۹:۳۰ هم پانته آ بیدار شد. ساعت که ۱۰ شد زنگ اتاق ما به صدا در آمد. پانته ا در را باز کرد. یک خانم با میز چرخ دار چند طبقه، پشت در بود. لباس آن خانم سیاه وسفید مثل لباس بقیه بود. پانته آمن را صدا زد تا به نزدیک در برویم. آن خانم صبحانه آورده بود. یک بسته نان تست و یک تکه کره به ما دادوگفت: ((هر کدام از شما می تواند یک پیاله مربا بردارد.))
من مربای توت فرنگی وپانته آ مربای هویج برداشت. وارد اتاق شدیم وشروع به خوردن صبحانه کردیم. وقتی ساعت ۱۱ شد، خانم مهندس از پشت بلند گو گفت: ((همهٔ بچه ها به سالن پنچم بروند.))»
حجم
۷۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۷۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه