کتاب زندگی پسماند صفر در سی روز
معرفی کتاب زندگی پسماند صفر در سی روز
کتاب زندگی پسماند صفر در سی روز نوشتهٔ آنیتا واندیک است که با ترجمهٔ نوشین کرمیاننسب در انتشارات سبزان منتشر شده است. این کتاب به شما یاد میدهد زبالههای خود را تا هشتاد درصد کاهش دهید.
درباره کتاب زندگی پسماند صفر در سی روز
کتاب زندگی پسماند صفر در سی روز با معرفی راهکارهای عملی به افراد علاقهمند به سبک زندگی پایدار، آنها را در کاهش متوسط حجم زبالههای تولیدی یاری میکند. این کتاب پیش از هر چیز بر چرایی و اهمیت رویآوردن به روشهای سازگار با محیطزیست تأکید دارد. به باور نویسنده، در صورت نداشتن یک پشتوانۀ اعتقادی، اهمیت و عمل به محتوای کتاب بهمرورزمان به فراموشی سپرده خواهد شد.
یکی از نقاط مثبت این کتابْ توضیح مهمترین مسائل مربوط به محیطزیست با قلمی ساده و روان است، بهطوری که مطالب آن میتواند برای همهٔ افراد جامعه کارایی داشته باشد و هدف نهایی آن را محقق کند.
خواندن کتاب زبالههای خود را تا هشتاد درصد کاهش دهید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به سبک زندگی پایدار پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زبالههای خود را تا هشتاد درصد کاهش دهید
«در حالی که سر میز نهارخوریای که پُر بود از مجسمههای چینیِ مادرشوهرم، گریه میکردم، با خودم فکر کردم که چطور شد که سر از اینجا درآوردم؟ روز وحشتناکی را سر کار گذرانده بودم و عصر به خانهٔ پدرشوهرم که بهخاطر تسویهٔ بدهیهایمان تازه به آنجا نقلمکان کرده بودیم، برگشته بودم تا کارتنهای وسایلی را که با خود به آنجا آورده بودیم سروسامان دهم. انگار دیوارِ سدی شکسته بود و من نمیدانستم که چطور باید جلوی آن را بگیرم. تنها چیزی که میتوانستم به آن فکر کنم این بود که چطور سر از اینجا درآوردم؟
روی کاغذ، زندگیام مثال بارزی از موفقیت بود. کسی بودم که والدینم از بابتم کمترین دغدغهای نداشتند: با معدل عالی از دبیرستان فارغالتحصیل شده بودم. شغل کارمندی پردرآمدی داشتم و کمدم پر بود از لباسهای برند روز. زندگیام در ظاهر بیعیب و نقص بود.
والدینم من را با این طرز فکر بار آورده بودند که پول برای رسیدن به خوشبختی ضروری است. آنها بهعنوان کارگران مهاجر تنگدستی که همواره با بیپولی دست و پنجه نرم میکردند، پول را راهحل همهٔ مشکلات خود میدانستند. بنابراین، من همان کاری را انجام دادم که از یک فرزند ارشد خانوادهٔ چینی مهاجر انتظار میرفت. سخت تلاش کردم، نمرات خوبی گرفتم و دستآخر یک شغل پردرآمد پیدا کردم. از نردبان ترقی اداره بالا رفتم، در حالی که از علایق، سرگرمیها و خلاقیت خود برای رسیدن به رؤیای بزرگ استرالیایی (و آمریکایی) چشم پوشیدم.
در سن بیستوششسالگی، مدیر یک شرکت بزرگ مهندسی شدم و درآمدم از کل چیزی که والدینم تا به آن زمان دریافت میکردند بیشتر بود. روزی که با «فاجعهٔ شکسته شدن سد زندگیام» مواجه شدم، یک روز معمولی در اداره بود. یادم میآید که در اتاق جلسهٔ طبقهٔ ششم نشسته بودم و در حالی که به رئیسم، رئیس رئیسم و رئیس اصلی نگاه میکردم، با خودم فکر کردم، همین؟ این چیزی است که قرار است در پنج، ده یا پانزده سال آینده بشوم؟ فهمیدم که اگر این مسیر را همینطور ادامه دهم، تمام امیدم به داشتن زندگیای که حقیقتاً به خودم تعلق داشته باشد ـ زندگیای که با دستبند طلا۹ به اسارت گرفته نشده باشد ـ برای همیشه از دست خواهد رفت.
به دنبال آن، این سؤال برایم پیش آمد: با زندگیام چه کار میخواهم بکنم؟
این سؤالات ذهنم را درگیر کرده بودند و وقتی شک و تردید باعث درماندگیام شد، همسرم به چشمانم خیره شد و گفت: «تو باید کارت را رها کنی؛ این شغل دارد تو را از پا درمیآورد»، البته با توجه به اینکه من آدم کاری و پولدوستی بودم، برای طفره از آن، بهانههای زیادی آوردم. باید پول قسط خانه را میپرداختیم و یک درآمدْ کفاف زندگیمان را نمیداد. به پول نیاز داشتیم، اما همسرم یکدندهتر از این حرفها بود. میدانستم که اگر کاری برای درماندگی هرروزهام نکنم، ممکن است او را از دست بدهم.
روز بعد، از کارم استعفا دادم.»
حجم
۴۹۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
حجم
۴۹۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه