کتاب بزمی به صرف آب
معرفی کتاب بزمی به صرف آب
کتاب بزمی به صرف آب نوشتهٔ طیبه مهران پور است و اندیشه معاصر آن را منتشر کرده است. گوشهای از سبک زندگی شهید محمود مهرانپور در این کتاب آمده است.
درباره کتاب بزمی به صرف آب
شهید محمود مهرانپور سیزدهم آذر ۱۳۳۲، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش عباس، در شرکت واحد کار میکرد و مادرش، صدرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته حسابداری درس خواند. حسابدار بود. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان لشکر۱۶ قزوین در جبهه حضور یافت. چهارم خرداد ۱۳۶۰، در اهواز بر اثر اصابت گلوله شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. برادرش اسدالله نیز شهید شده است.
کتاب بزمی به صرف آب گوشهای از سبک زندگی این شهید بزرگوار است.
خواندن کتاب بزمی به صرف آب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران کتابهای زندگینامهٔ شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بزمی به صرف آب
«این پسرِ خاص و محجوب، حسابی دل مرا برده بود... آنقدر که هرچه میگفت، با جان و دل میپذیرفتم.
وقتی داشتیم برای جشن عروسیمان برنامه میریختیم، گفت: «موافقی جشنمان را در سالن اجتماعات یک پرورشگاه بگیریم؟» این طفلکها که هیچوقت مجلس عروسی دعوت نمیشوند.
پیشنهادش را با سر قبول کردم و در دل، تحسین کردم آنهمه مهربانی را.
در ادامهٔ برنامهریزی برای سور و سات عروسی، محمود گفت: «من دوست دارم مجلسمان در نهایت سادگی باشد. شکر خدا که هم اقوام من و هم خویشان تو، دستشان به دهنشان میرسد. اگر حرفی نداری شام ندهیم تا نشان بدهیم که اینطوری هم میشود عروسی گرفت. بی هیچ حرفی پذیرفتم. حتی وقتی که دو دل بود شیرینی بدهیم یا نه، چیزی نگفتم و زمانی هم که تصمیم خودش را گرفت که فقط با آب خالی از مهمانها پذیرایی کنیم، هر دو لبخند رضایتمندانهای زدیم.
هنر محمود، زبانزد همه بود. او کارتهای عروسی را هم با خط زیبای خودش نوشت.
هیچ چیز این مراسم، شبیه عروسیهای دیگر نبود، ازجمله عروس و دامادش!
دروغ چرا؟... همیشه در رویا، خودم را در لباس عروس تصور کرده بودم و مثل هر دختر دیگری، آرزوی پوشیدن لباس سفید پُفی و مرواریددوزی شده را داشتم، اما این آرزو برای وقتی بود که محمود نبود. حالا با محمود من خودم را یک فرشتهٔ خوشبخت میدیدم، بی آنکه لباس سفید به تن داشته باشم.
ما هر دو با شور و حال خاصی ترتیب یک جشن خاص را میدادیم، جشنی که خوشایند پدر محمود نبود. او که وضع مالی خوبی داشت و دلش میخواست بهترین و باشکوهترین مراسم را برای پسرش بگیرد، شب عروسی با آن پیراهن لیمویی شیک و آستینکوتاهش، گیر افتاده بود وسط مجلسی که عروس و دامادش را نمیشد از بقیه مهمانها تشخیص داد. بزمیبه صرفِ آب!
پدر محمود از شدت ناراحتی قهر کرده بود و آنقدر عصبانی بود که هیچ چیزی نمیتوانست گره ابروهایش را باز کند. او خیال میکرد که محمود آبرویش را برده، غافل از آن که همین پسر، آبرویش میشود در دنیا و آخرت...
***
آن شب؛ گروه سرود بچههای بیسرپرست پرورشگاه، به مجلسمان رونق دادند. وقتی بعد از اجرای برنامهشان، با محبت خاصی دور محمود حلقه زدند و او را عمو خطاب کردند و تبریک گفتند، دانستم که از قبل، میانشان الفت و آشنایی بوده. بعدها که شنیدم محمود دو سه روز در هفته را میرفته پیششان و بهشان رسیدگی میکرده، به خودم گفتم: «هنوز نشناختیاش!»
آن شب؛ "مریم"؛ دخترک زیبا و خردسالِ "آقا منصور"، به خواست محمود، برای مهمانان دکلمه خواند. همان دختری که محمود همیشه آرزو میکرد خدا مثلش را به او هم بدهد، دختری که مثل مریم، با حنجرهاش فرهنگساز باشد.»
حجم
۱۴۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۱۴۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
نظرات کاربران
خیلی کتاب جالبی بود؛ داستان کتاب حول محور جریان عروسی شهید محمود مهرانپور و همسرشونه. شاید توی کمتر از یک ساعت این کتاب شیرین رو به اتمام برسونید. برای عوض کردن حال کتاب مناسبیه..!
عالی بود