دانلود و خرید کتاب مولکول های شادی لورتا گرزیانو برونینگ ترجمه امیرحسین خزیمه
تصویر جلد کتاب مولکول های شادی

کتاب مولکول های شادی

معرفی کتاب مولکول های شادی

کتاب مولکول های شادی نوشتهٔ لورتا گرزیانو برونینگ با ترجمهٔ امیرحسین خزیمه در انتشارات شمشاد منتشر شده است.

درباره کتاب مولکول های شادی

احساسی که ما به آن «شادی» می‌گوییم، از ۴ مولکول مغزی ریشه می‌گیرد. این ۴ مولکول با نام‌های دوپامین، اندورفین، اکسی‌توسین و سروتونین شناخته می‌شوند. این «مولکول‌ های شادی» وقتی زیاد می‌شوند که مغز متوجه چیزی بشود که برای بقا خوب باشد.

هر مولکول نوع متفاوتی از احساس خوب را تحریک می‌کند. دوپامین احساس لذت پیداکردن چیزی که دنبالش هستیم را تحریک می‌کند. احساسِ «کشفش کردم!». اندورفین درد را سرکوب می‌کند و احساسی می‌دهد که به‌عنوان «سرخوشی» شناخته می‌شود. اکسی‌توسین احساس امنیت در کنار دیگران را ایجاد می‌کند که این روزها به آن «رابطه» می‌گوییم و سروتونین احساس مورد احترام دیگران بودن یا «غرور» را ایجاد می‌کند. این کتاب به شما کمک می‌کند مولکول های شادی زندگی خودتان را بشناسید و بتوانید فرمان شادی زندگی‌تان را دستتان بگیرید. 

خواندن کتاب مولکول های شادی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

این کتاب را به تمام کسانی که در جست‌وجوی یک زندگی شاد آرام هستند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مولکول های شادی

«مغز پستانداری بدن رو تحریک می‌کنه که به‌سمت چیزهایی حرکت کنه که مولکول‌های شادی رو تحریک می‌کنن؛ و از چیزهایی که مولکول‌های ناشادی رو تحریک می‌کنن دوری کنه. شما می‌تونید جلوی عمل کردن براساس یک تکانهٔ نوروشیمیایی رو بگیرید، اما اون موقع مغزتون یک تکانهٔ دیگه تولید می‌کنه. شما همیشه در حال استفاده از مولکول‌های عصبی هستید تا تصمیم بگیرید چی براتون خوبه و از چی دوری کنید. قشر مغزتون با جهت‌دهی، توجه و فیلتر کردن اطلاعات کمک می‌کنه. اما مغز لیمبیک جرقّهٔ رفتارتون رو می‌زنه.

ما برای سر درآوردن از فراز و فرودهای مولکول‌های مغزی سختی می‌کشیم، چون از منطق کلامی ما تبعیت نمی‌کنن. اونا از سیستم عاملی که از نیاکانمون به ارث بردیم تبعیت می‌کنن. وقتی بدونید مغز پستانداری چطور کار می‌کنه، آسون‌تر می‌تونید با فراز و فرودهای مولکول‌های عصبیتون کنار بیایید.

مولکول‌های شادی برای این‌که همیشه روشن باشن تکامل پیدا نکردن. اونا تکامل پیدا کردن تا بقای شما رو بیشتر کنن. این مسئله این‌طور به‌نظر نمی‌رسه، چون مغز پستانداری تعریف خودش رو از بقا داره. با این‌که بچه‌ها درک واقع‌بینانه‌ای از بقا ندارن، مغز پستانداری به تجربه‌های زودهنگام تکیه می‌کنه! و به بقای ژن‌هاتون به اندازهٔ بقای بدنتون اهمیت می‌ده.

این مغز دمدمی‌مزاج مسئلهٔ آدم بودن رو پیچیده می‌کنه. ما انتخابی نداریم جز این‌که با مغزی که داریم زندگی کنیم. اگه بدونید چطور کار می‌کنه، می‌تونید مولکول‌های شادی بیشتری ازش بگیرید و از مولکول‌های ناشادی بیشتر دوری کنید.

احمقانه‌ست که قشر مغزتون رو آدم‌خوبه بدونید و سیستم لیمبیک رو آدم‌بده. شما به هردوشون نیاز دارید تا بفهمید دور و اطرافتون چه خبره. قشر مغز دنیا رو آشوبی از جزئیات می‌بینه تا اینکه لیمبیک برچسب خوب و بد رو روی اون‌ها می‌زنه. مهم‌تر این‌که، قشر مغز نمی‌تونه مولکول‌های شادی تولید کنه. اگه می‌خواید شاد باشید باید از سیستم لیمبیک بخوایدش.

اما قشر مغز و سیستم لیمبیکتون با کلمه‌ها کار نمی‌کنن. علتش هم اینه که سیستم لیمبیک نمی‌تونه زبان رو پردازش کنه. وقتی با خودتون صحبت می‌کنید همه‌ش توی قشر مغزتون اتفاق می‌افته. سیستم لیمبیکتون هیچ‌وقت با کلمات بهتون نمی‌گه که چرا مولکول‌های شادی یا ناشادی رو فوران داده. حیوونا تکانه‌های نوروشیمیایی‌شون رو بدون خواستن توضیح کلامی می‌پذیرن. به همین خاطره که حیوونا می‌تونن کمک کنن سر از کار مغز خودمون دربیاریم. اینجا هدفمون تجلیل از حیوونا یا تکانه‌های اولیه نیست. هدف سر درآوردن از فراز و فرود مولکول‌های عصبی خودمونه.»

123456
۱۴۰۲/۰۱/۰۳

این همون کتاب عادتهای یک مغز شاد میباشد

پردیس ابوعلی
۱۴۰۳/۰۳/۲۵

این کتاب واقعا عالیه متن روان و خوبی هم داره با این کتاب میشه دلیل خیلی از رفتارهامون رو متوجه بشیم

mahkame_sh
۱۴۰۱/۰۸/۲۳

خوب بود و کاربردی

هرکسی تجربهٔ گذشته‌ای از درد اجتماعی داره. همهٔ ما با وابستگی به دیگران برای زنده موندنمون به دنیا اومدیم. به‌عنوان بچه، یاد می‌گیریم وقتی که تهدید می‌شیم حمایت دیگران رو جلب کنیم. ولی دیر یا زود، اون حمایت رو از دست می‌دیم. همهٔ پستاندارا، گذاری از وابستگی به سمت استقلال رو در مسیرشون دارن. اگه این اتفاق نمی‌افتاد، با مردن والدین گونه‌شون منقرض می‌شد. وقتی یک پستاندار محافظت بزرگ‌ترها رو از دست می‌ده، خطری که ادراک می‌شه کورتیزول رو تحریک می‌کنه. این اتفاق مغزش رو برنامه‌نویسی می‌کنه که در آینده به از دست دادن حمایت اجتماعی واکنش نشون بده.
کاربر ۴۱۴۸۸۹۰
رابطهٔ بین دوپامین و بقا همیشه واضح نیست. برای مثال، با اینکه بازی‌های کامپیوتری نیازهای واقعی رو برطرف نمی‌کنن، باعث تحریک دوپامین می‌شن. بازی‌های کامپیوتری با امتیاز دادن، بهتون پاداشی می‌دن که ذهنتون ممکنه با پاداش اجتماعی مرتبط بدونه‌شون. شما با فعال کردن مکانیسم -بگرد و پیداش کن- که برای جست‌وجوی غذا تکامل پیدا کرده امتیاز می‌گیرین. هر نوبت با کسب امتیازی که دنبالشین دوپامین فوران می‌کنه. اگه وقتی که حال بدی دارید بازی کامپیوتری بهتون احساس خوبی بده، مغزتون یاد می‌گیره که این راهیه برای دور کردن احساس بد. از نظر مغز پستانداری، بازی خطرات بقا رو دفع می‌کنه. دفعهٔ بعدی که حس بدی داشتید، امتیاز گرفتن توی بازی کامپیوتری راهیه که مغز برای گرفتن حس خوب می‌شناسه.
احسان رضاپور
«انتظار پاداش» هست که دوپامین رو فعال می‌کنه.
احسان رضاپور
هر مغزی براساس اطلاعاتی که به خوردش رفته انتظارات رو می‌سازه. اگه به مغزتون یه عالمه ورودی درمورد زجر بدین، مدارهایی می‌سازید که برای پیدا کردن زجر بیشتر مناسبن. دنیا به‌نظرتون خیلی بد خواهد اومد و نیّات خوبتون شما رو با یه عالمه کورتیزول تنها می‌ذارن.
کاربر ۴۱۴۸۸۹۰
«نشئهٔ دونده‌ها» تجربهٔ خوب شناخته‌شدهٔ اندورفینه. اما دویدن روزانهٔ معمولی شما رو «نشئه» نمی‌کنه. شما باید بیشتر از ظرفیتتون و تا مرز زجر به خودتون فشار بیارید تا اون حس خوب رو به دست بیارید. این ضرورتاً راه خوبی برای افزایش بقا نیست. اندورفین برای انگیزه دادن به شما برای درد کشیدن تکامل پیدا نکرده. تکامل پیدا کرده تا کمک کنه از درد فرار کنید.
احسان رضاپور
من منظورم این نیست که باید مثل گرازهای وحشی رفتار کنیم، منظور اینه که تلاشی که برای رفع نیازهامون می‌کنیم ما رو تبدیل به آدمی که هستیم می‌کنه. خوک اهلی این پتانسیل رو داره که یک گراز باشه، ولی وقتی که نیازهاش توسط مزرعه‌دار برآورده می‌شن، صفت‌های گراز رو بیان نمی‌کنه. یک خوک اهلی صفت‌های جوانی یک گراز وحشی رو داره، چون با چالش‌های بقا مواجه نشده تا صفات بالغانه رو بروز بده. چالش‌های بقا مدرکی بر این نیستند که چیزی در دنیا اشتباهه. اونا شاهد اینن که شما یک فرد بالغ آزاد هستید، نه یک حیوون مزرعه.
کاربر ۴۱۴۸۸۹۰
من منظورم این نیست که باید مثل گرازهای وحشی رفتار کنیم، منظور اینه که تلاشی که برای رفع نیازهامون می‌کنیم ما رو تبدیل به آدمی که هستیم می‌کنه. خوک اهلی این پتانسیل رو داره که یک گراز باشه، ولی وقتی که نیازهاش توسط مزرعه‌دار برآورده می‌شن، صفت‌های گراز رو بیان نمی‌کنه. یک خوک اهلی صفت‌های جوانی یک گراز وحشی رو داره، چون با چالش‌های بقا مواجه نشده تا صفات بالغانه رو بروز بده. چالش‌های بقا مدرکی بر این نیستند که چیزی در دنیا اشتباهه. اونا شاهد اینن که شما یک فرد بالغ آزاد هستید، نه یک حیوون مزرعه.
کاربر ۴۱۴۸۸۹۰
از نقطه‌نظر بقا، داده‌های ورودی‌ای که قبل از لحظهٔ درد تجربه می‌کنید اطلاعات اساسی هستن. اونا به شما این امکان رو می‌دن که سیگنال‌های خطر پیشرفته رو بشناسید و در نتیجه از آسیب پرهیز کنید.
کاربر ۴۱۴۸۸۹۰
مادرهای پستاندار می‌تونن تعداد فرزند کمتری داشته باشن و مقدار بیشتری روی هرکدوم سرمایه‌گذاری کنن. سرمایه‌گذاری مادرانه به پستاندارا کمک می‌کنه به‌جای این‌که از قبل برنامه‌نویسی شده باشن، مغزهایی داشته باشن که از تجربه آموزش بگیره.
کاربر ۴۱۴۸۸۹۰
یک جریان یک‌نواخت کورتیزول براتون احساسِ -باید بلافاصله «یه کاری بکنم»- رو می‌آره تا از فاجعه پیشگیری کنه. اما هرکاری بکنید کورتیزول متوقف نمی‌شه چون شما اون رو با افکار خودتون می‌سازید. به فکر آینده بودن تهدیدکننده‌ترین فکر رو ایجاد می‌کنه: واقعیت اینه که یه روزی دنیا بدون شما ادامه می‌ده. این فکر اون‌قدری آزاردهنده‌ست که آدما ترجیح می‌دن فکر کنن دنیا با مردن اونا تموم می‌شه. من طی یک سخنرانی درمورد ذخایر انرژی آینده متوجه این موضوع شدم. وقتی به مخاطبا نموداری نشون داده شد که بیان‌گر ذخایر انرژی صد سال بعد از امروز بود، هرکسی باید دنیایی رو تصور می‌کرد که خودش عضوی از اون نباشه. این کورتیزول رو تحریک می‌کنه، و ما دنبال توضیح منطقی می‌گردیم.
کاربر ۴۱۴۸۸۹۰

حجم

۳۴۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۱۹ صفحه

حجم

۳۴۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۱۹ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
۸,۱۰۰
۷۰%
تومان