کتاب شکلات برای قلب مادران
معرفی کتاب شکلات برای قلب مادران
کتاب شکلات برای قلب مادران نوشتهٔ کی آلن بوخ و ترجمهٔ عفت حیدری است. انتشارات نسل نواندیش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر مفهوم مادربودن را از طریق جستارهایی گوناگون مرور و بازگویی کرده است.
درباره کتاب شکلات برای قلب مادران
کتاب شکلات برای قلب مادران داستانهای الهامبخشی درمورد «مادر» را در بر گرفته است؛ مادرها به عنوان عضوی از خانواده که بهظاهر سادهترین و در واقع مشکلترین وظایف را بر عهده دارند. نویسنده گفته است که داستانهای آموزنده و واقعی این کتاب را همراه با عشقی بیقیدوشرط که فقط یک مادر میتواند فراهم کند، به ما تعارف میکند.
این کتاب که در ۷ فصل نوشته شده است، با فصلی تحتعنوان «شیر و شیرینی» آغاز شده و با فصلی به نام «لطیفههای خانوادگی» پایان گرفته است. هر فصل با جملهای خواندنی از افرادی که میشناسیم آغاز شده است. برای نمونه «اپرا وینفری» (مجری مشهور امریکایی) در آغاز فصل دوم گفته است که «بیولوژی حداقل چیزی است که باعث میشود، فردی مادر شود».
خواندن کتاب شکلات برای قلب مادران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ ناداستان و جستار پیرامون دشواریها و آسودگیهای مادربودن و مفهوم آن پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب شکلات برای قلب مادران
«به نوهٔ پنج سالهام قول داده بودم او را برای اسکی به کوههای کالیفرنیا، نزدیک دریاچهٔ پییر، ببرم. بیصبرانه منتظر رسیدن این موقعیت بودم تا پسرک را میان بازوانم بگیرم و به چشمان خندانش خیره شوم. از چند ماه قبل از آن، آموزش اسکی را با او شروع کرده بودم. او در تمام این مدت، روزهایش را با آویزان شدن از طناب بکسل و سر خوردن از تپه میگذراند.
اینکه چند بار زمین میخورد چندان مهم نبود، چرا که باز با شوق و ذوق دستهایش را به طرف آسمان بالا میبرد و بلند میشد. یادم میآید به او میگفتم: جاستین، من از اینکه زود وانمیدهی، خوشم میآید.
قبل از اینکه دوباره به کالیفرنیا پرواز کنیم، جاستین را با این تفکر که میتوانی برای هر کاری که انجام میدهی، هدفی داشته باشی و با وجود همهٔ موانع و اتفاقات در پی تحقق آن باشی، آشنا کردم.
بعد از چند بار صحبت تلفنی، بالاخره تصمیم گرفتیم به هدف خود، یعنی کمی تفریح بههمراه ماجراجویی، برسیم. مهم نبود این ماجراها چه باشد. به او گفتم آنچه را به آن فکر میکند، در ذهنش نگه دارد. خود من هم همین کار را کردم.
تا اینکه یک روز آفتابی و درخشان، جاستین را سوار ماشین کردم و به او گفتم مشکل کوچکی پیش آمده که باید در مورد آن صحبت کنیم. دیشب النینو، منفجر شده و حالا هشت اینچ برف و پودر سفید روی این کوهها ریخته شده است. شرایط برای اسکی عالی است اما وضعیت جاده مشکلساز است. برف و یخ جاده به این ماشین اجارهای، اجازهٔ حرکت نمیدهد، علاوه بر اینکه ما زنجیر چرخ هم نداریم. در واقع ما زنجیر چرخ نداشتیم و من هیچ وقت تصمیم نگرفته بودم یکی از آنها را بخرم؛ چرا باید زنجیر چرخ میخریدم در حالیکه نمیتوانستم آن را درست و حسابی روی لاستیکهای ماشین ببندم! جاستین نگاهی به من کرد و با لبخندی حکیمانه گفت، برویم مادربزرگ. راه افتادیم و راهمان را به تدریج در سربالایی گذرگاه کوهستانی پیدا کردیم. تا جایی که چشم کار میکرد برف و یخ بود. هشت ماشین در جاده مانده بودند و رانندههای آنها در حال بستن زنجیرچرخهایشان بودند و خانوادهها و همراهانشان آنها را تشویق میکردند. منظرهٔ جالبی نبود. بهخصوص مواجهه با چنین اتفاقی برای نوهام چندان مناسب نبود.
بنابراین به این نتیجه رسیدم تا برای سرگرم کردن جاستین، تفریح مناسبتری را جایگزین کنم. گفتم خوب، جاستین ممکن است اسکی، دردسرساز باشد. چطور است به جای آن، برگردیم و یک فیلم تماشا کنیم؟
جاستین در جواب گفت، مادربزرگ، میدانی چیزی را که بیش از همه در خودمان میپسندم این است که زود از میدان بهدر نمیرویم؟!»
حجم
۱۳۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۳۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه