دانلود و خرید کتاب دختران ناخدا زهرا قورچیان
تصویر جلد کتاب دختران ناخدا

کتاب دختران ناخدا

معرفی کتاب دختران ناخدا

کتاب دختران ناخدا مجموعه داستان کوتاه نوشته زهرا قورچیان است.

این مجموعه داستان اولین اثر زهرا قورچیان است. او دوره نویسندگی را در کارگاه‌های داستان‌نویسی فرهنگ‌سرای فردوس گذراند و از استادانی مانند جعفر توزنده جانی و مهدی طهوری داستان نویسی را فراگرفت. این کتاب یازده داستان به نام‌های رنگین‌کمان، عید و عاشورا، باز هم تنهایی، شادمانه، نمک وآلبالو، صندل‌های قادر، دست بر گریبان زندگی، راهیان آفتاب، فردا دیر است، دختران ناخدا و مرغ بهشت دارد.

کتاب دختران ناخدا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

دوست‌داران داستان کوتاه و علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران را به خواندن کتاب دختران ناخدا دعوت می‌کنیم.

بخشی از کتاب دختران ناخدا

در فصل تابستان، گاهی که به نزدیکی روستایی می‌رسیدند، صدای شغال‌ها ـ که دسته‌جمعی زوزه می‌کشیدند ـ مسافران را به وحشت می‌انداخت و ایوب می‌خندید و برایشان می‌گفت: در تاریکی انگور را با گِل خورده‌اند و از دل‌درد این‌چنین ناله می‌کنند! و می‌گفت: نوید است برای رسیدن به آبادی.

ایوب، یار راه و ماه می‌شد و افسار و فانوس به دست. گاهی کودکی را بر دوش می‌کشید تا بر پشت قاطر، جای بیشتر برای والدین کودک باشد یا مبادا پای قاطر بلغزد و او بیفتد.

در لحظه‌ وصال، صاحب‌خانه از دیدن ایوب نیز دلشاد می‌شد و او را پیک خوش‌خبر خطاب می‌کرد.

در راه بازگشت، ایوب، سبکبال سراشیبی کوهستان را به سرعت و سواره طی می‌کرد و مشقت‌های راه رفته تلافی می‌شد، به خصوص که هربار خورجین‌ها پر و پیمان بود و شاید هم قالیچه‌ نفیس لوله‌ شده و بسته بر زین حیوان، حالش را خوب می‌کرد. وقتی شادی و قیل و قال فرزندان و لبخند زنش را به یاد می‌آورد، آواز می‌خواند و از انعکاس صدای خود لذت می‌برد.

در روزهای سرد زمستانی پیش می‌آمد که جوراب‌ پشمی داخل چکمه یخ می‌زد و ایوب سرِ حوصله آن‌ها را گرم می‌کرد و به کمک بچه‌ها از پایش می‌کَند. در فاصله‌ی زمانی که ایوب برود و مسافران رفته را بازگرداند و به پای ماشین برساند، کارهای خانه را انجام می‌داد؛ علف‌ها را جابجا می‌کرد، انگور می‌چید و گردو پایین می‌کرد، قاطرش را تیمار می‌کرد، جلویش جو و یونجه می‌ریخت، با او درد دل می‌کرد، شیر می‌دوشید و در فصل تولد بره و بزغاله با ظرفی پر از آغوض به خانه می‌آمد.

در شب‌های بلند زمستان، کتاب تاریخی و کتاب‌های تعزیه و کلیله و دمنه را با صدای بلند می‌خواند و زن و فرزندان در نور گردسوز با شوق فراوان سرتا پا گوش می‌شدند و گاه از او چیزی می‌پرسیدند و او هم با اشتیاق جوابشان را می‌داد.

روزی از روز‌های گرم تابستان که فقط صدای ویز‌ویز چند مگس به گوش می‌رسید، بشیر پسر بزرگ خانواده، خودش را به خانه رساند و با دستپاچگی و بریده‌ بریده به مادرش گفت: ننه بیا آقا جان با لطفعلی دعوایش شده.

ماه‌بانو که به آخر دعوا رسیده بود، همسرش را می‌دید که داد می‌زد و می‌گفت: هیچ غلطی نمی‌کنی. خوب معلوم است از آدمی مثل تو بیشتر از این هم نمی‌شود توقع داشت؛ کسی که برای مزدورانی بدتر از خودش چاپلوسی می‌کند، باید همیشه برای یک لقمه نان سرگردان باشد.

ماه‌بانو دست زمخت و سنگین شوهر را کشید و او را به طرف خانه برد. شاهدان هم با هم حرف می‌زدند و در حالی که حق را به ایوب می‌دادند، پراکنده می‌شدند.

پاییزِ رنگرنگ و نجیب از راه می‌رسید و اهالی روستا، مانند مورچه در تکاپو بودند و حاصل زحماتشان را در پستوهای کم‌نور خانه‌ها اندوخته می‌کردند و بخشی را با سختی به شهر برده تا به فروش برسانند.

زیر سقف کاه‌گِلی و تیر‌های چوبی، بوی سبزی صحرایی و خاک‌شیر الک‌شده و بوی تند پوست گردو پر می‌شد. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۹۰ صفحه

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۹۰ صفحه

قیمت:
۱۳,۹۰۰
تومان