کتاب پنج راز مربی فروش
معرفی کتاب پنج راز مربی فروش
کتاب پنج راز مربی فروش نوشتهٔ هیلمون سوری و کوری بری با ترجمهٔ مهدی عباس زاده در انتشارات دیده بان قلم فرتاک منتشر شده است.
درباره کتاب پنج راز مربی فروش
مربیگری، فعالیتی است که بیشترین تأثیر را بر عملکرد فردی انسان در یک گروه دارد و خصوصاً این قضیه در فروش بیشتر صدق میکند. یک مربی فروش بر عملکرد نظارت کرده، چالشها را تشخیص داده و برای تسریع بهبود فرد تلاش میکند. شخصیت اصلی این کتاب، آرلو است و گامبهگام با او پیش میرویم. او در تلاش است تا به یک مدیر فروش بزرگ تبدیل شود. امکانات ناچیز سازمانش بهطور تصادفی او را در زمان یادگیری مربیگری به مسیر روشنگری هدایت میکند.
چند فصل اول این کتاب، زمینه و یک الگوی کاملاً آشنا از آرلو را نشان میدهد. مدیر فروش جوانی که میخواهد کارهای بزرگ انجام دهد، اما از آموزش، رهبری و مربیگری در داخل سازمان برخوردار نیست تا او را به جایی که میخواهد برساند.
در فصل ۶ او یک چهارچوب مهم برای سنجش ارتباط با تیم خود یاد میگیرد. سپس، در فصلهای ۷ تا ۱۲ میبینیم که آرلو هر یک از عناصر چهارچوب را یاد میگیرد. در پایان این کتاب، یافتههای آرلو را خلاصه کرده و سپس به منابع مازاد از جمله کتاب کار مربیگری و پیشنهاد ویژهای از دانشگاه کلوزلوپ اشاره میکنیم.
کتاب پنج راز مربی فروش راهنمایی کامل برای کسانی است که میخواهند یک مربی فروش موفق باشند.
خواندن کتاب پنج راز مربی فروش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که علاقه دارند در کسبوکارشان رشد کنند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پنج راز مربی فروش
«در انتهای این دالان معترضان، نور کمتر و کمتر میشد و آرلو عقب کشید، ترس از این داشت اگر فرار کند طعنهها بلندتر شود. تقریباً میتوانست انعکاس کار شکست خوردهاش را در کف صاف سیمانی زیر پایش ببیند. یک پا به عقب گذاشت. او میدانست که مستحق این کار است. به کل شرکت ضرر رسانده بود.
در دستهای آرلو جعبهای مقوایی با وسایلش بود که هیچ چیز قابلتوجهی در آن نبود. چند هدفون، چند کتاب، یک پلاک «خوشآمدی، ستارهٔ راک» که فقط چند ماه قبل در نخستین روز کاریاش آن را دریافت کرده بود.
تعدادی از کیف شرکت جامانده بود که فکر میکرد باید آنها را بگذارد، اما نمیخواست ناسپاس به نظر برسد. اگر میدانست که اینطور تحقیر میشود، همه چیز را جا میگذاشت.
«شرم بر تو!» پشت سر او صداهای بیشتری به گوش میرسید و نور بیشتر میشد. این صدا، صدای طعنهآمیز دستگاه خرید خودکار و خورشید سوزان پیش رو به هنگام ترک هتل وگاس را به یاد او میآورد.
آرلو در حال پیادهروی بود. خسته شده بود. آمار و ارقام حاکی از شکست کامل وی بودند.
«برو بیرون!» صدای آخر، بلندتر از بقیه بود. این صدای یک آدم قدبلند و بدون نقاب بود که او میشناخت. «تو هرگز به درد این کار نمیخوری...
رینگ- رینگ- رینگ
رینگ- رینگ- رینگ
زنگ هشدار با صدای نامطلوبی او را بیدار کرد و آرلو با نفسهای بریده پر از اضطراب صاف نشست. هنوز هم صدای «شرم بر تو» در گوشش طنینانداز بود!
ساعت ۵:۳۰ صبح بود. معمولاً سحرخیز بود، کابوس تکراری آرلو را وسوسه کرد تا چرت بزند. قصد نداشت به آنجا برگردد. هیچوقت.
او شب گذشته را در حالی به خانه بازگشته بود که گروه تیم فروش به امید یک پایان معجزهآسا و قهرمانانه در پایان ماه، فعالیتهای خود را جمعبندی میکردند؛ اما این اتفاق هرگز رخ نداد.
وقتی پاهایش را روی زمین سرد چوبی گذاشت، آهی کشید. از پنجرهٔ اتاق خواب متوجه شد که شهر علیرغم وجود چراغهای خیابانی که هر گوشهٔ تاریکی را روشن میکنند، هنوز در خواب است.
آپارتمان کوچکش در برج هیل مایهٔ افتخار او بود. وی عهد کرده بود که تا سیسالگی تنها بدون هماتاقی زندگی کند، غذا و سرویس بهداشتی و وقت- وقت گرانبهای خود را- با کسی به اشتراک نگذارد. زمان زیادی نداشت که صرف بازی دارت و گپهای آنلاین با کسانی کند که بهندرت عکس و پروفایلشان با خود واقعیشان که در ملاقات حاضر میشوند، مطابقت داشت.»
حجم
۲۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
حجم
۲۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه