کتاب هزار افسان
معرفی کتاب هزار افسان
کتاب هزار افسان نوشتهٔ حمیرا برزیده است. این رمان را انتشارات نظری منتشر کرده است.
درباره کتاب هزار افسان
اتفاقات کتاب هزار افسان در سال ۲۵۲ میلادی میگذرد و حدود ۱۰ سال از تاجگذاری شاهپور اول گذشته است. شخصیتهای اصلی کتاب ویستا، انوش، ایرج از طبقهٔ بالا و خاص جامعه نیستند. آنها از طبقهٔ نیوشگان یا شنوندگان هستند که شامل افراد معمولی جامعه میشود. آنها میخوانند و مینویسند و با هنر خود، کتابها را زیبا میکنند و کتابخوانی را ترویج میکنند. در این زمان مانی میانشان میآید. او را پیشوا میخوانند. با ورود پیشوا به جمع هنرمندان، شور و نشاط حکمفرما میشود. او کارهای نگارگران و تذهیبکاران را بررسی و اظهارنظر میکند، زیرا خود نگارگر و خطاط است. مانی به تشویق ویستا و دختران دیگری میپردازد که باظرافت حاشیه کتابها را نقاشی میکنند. در این میان داستانی عاشقانه و پرفرازونشیب میان ویستا و انوش شکل میگیرد. دختر و پسری که دل به هم میبازند اما نمیدانند زندگی برایشان برنامههای متفاوتی دارد.
خواندن کتاب هزار افسان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هزار افسان
«باران بهاری عصرگاهی هوا را لطیف و دلپذیر کرده بود. عطر خاک باران خورده مشام را نوازش می داد. آسمان تابلویی زیبا از طیف های رنگ های سفید، آبی و خاکستری را به نمایش گذاشته بود که به آن وسعت بیشتری می بخشید. به نظر می آمد که رنگ ها مانند مایع سیالی حرکت می کنند، در هم می روند، باز و جمع می شوند. انسان با دیدن آسمان به فکر فرو می رفت که این همه فوران رنگ از کجاست. چه معمایی در پس آن است و چه کسی قادر است این گونه با رنگ ها و نقش ها بازی کند و آنها را هدایت کند. ابرها لطیف و پر مانند بودند. انگار بیننده را دعوت می کردند که آنها را بردارد و متعلق به خود کند.
در آن شب، مانستان بزرگ نیز مانند آسمان پذیرای رنگ ها و نقش های گوناگون می شد. رنگ و نقش روح ها سبک و سیال، لطیف و آمادهٔ جنبش می شدند. انگار میل به عروج و رهایی پیدا می کردند. مانستان مرکب از پنج تالار بود که یکی برای کتب و تصاویر و یکی برای روزه و بیانات و یکی برای پرستش و اعتراف و یکی برای تعلیمات مذهبی و یکی برای برگزیدگان بیمار تخصیص داده شده بود. این مانستان نیز مانند سایر معابد و صومعه ها دارای سه رئیس بود که از برگزیدگان بودند. یکی از آنها امور مذهبی را اداره می کرد، دیگری متصدی پاداش و تشویق بود و سومی مسئولیت امور صدقات و نذورات را به عهده داشت. همکیشان موظف بودند که به دستورات این سه برگزیده عمل می کنند و برای خود کاری نکنند. به غیز از بخش پرستاری که به برگزیدگان بیمار اختصاص داشت حائلی بین تالارها وجود نداشت و پیروان کیش به هر یک از تالارها می توانستند رفت و آمد کنند.
حیاط مانستان زیبا و خرم بود. باران بهاری به گوش درختان نجوا کرده بود. سرو، درخت مقدس همیشه سبز که در نظر پارسیان درخت زندگی و یادگار زرتشت نیز محسوب می شد، سربلند و سر فراز قد برافراشته بود. نخل که با آب و هوای خوزستان سازگار بود وهمچنین انار از گیاهان مقدسی بودند که در حیاط مانستان کاشته شده بودند. چند جوان وارد حیاط شدند. ایرج گفت: افسوس که در این جا، درخت بَس تخمه یا همه تخمه نیست. درختی که بر بنیان افسانه ها تخمهٔ همهٔ گیاهان از آن است و بهره های درمانی بسیار دارد، درختی که همای بر آن آشیان دارد. یکی از جوانان به ایرج گفت: توکه به پزشکی دلبستگی داری، شاید بتوانی آنرا در جهان بیرون پیدا کنی و بیماری ها را درمان کنی.
این چند مرد جوان با کسب اجازه از برگزیدگان، زودتر از سایر همکیشان آمده بودند تا در امر نظافت و آراستگی مانستان یاری کنند. پس از پاکیزگی و بازدید آتشدان، عود ها در عودستان گذاشته شد. چراغ های پیه سوز سنگی، سفالی و فلزی را نیز در جای خود قرار دادند. دراین چراغها، بیشتر از چربی گیاهان استفاده می شد. البته گل نیز که هدیه ای از عالم روحانی و مظهر جاویدان سرزمین پارسی بود هرگز فراموش نمی شد. قرار بود دختران گل های سرخ با خود بیاورند تا در گلدان های سنگی در تالار کتب و تصاویر قرار داده شوند. آوازهٔ گل های سرخ این شهر به سایر شهرها نیز رسیده بود.
عصر هنگام، زمین و آسمان را به دست غروب سپرده بود. ستون های زرد و نارنجی آسمان، خورشید را به سمت مغرب بدرقه می کردند. همکیشان نماز عصر گاهی را قبل از آمدن به مانستان خوانده بودند و اینک گاه نماز مغرب بود. بعد از خواندن نماز وارد تالار شدند. کم کم سایر همکیشان نیز می آمدند تا به آنها ملحق شوند. عده ای هم که دیرتر می رسیدند باید در حیاط مانستان می ماندند که آن هم صفای خود را داشت. برگزیدگان شروع به خواندن دعا کردند. دعا ادامه یافت تا شب با همهٔ شگفتی ها و رمز و رازهای خود فرا رسید. یکی از برگزیدگان شروع به خواندن آوازهای مقدس کرد. هر چه تکخوان می خواند حاضران مجلس دسته جمعی تکرار می کردند. اگر آوازهای جمعیت نبود، آوازهای تکخوان اثری نداشت. آوازهای جمعیت مانند گلهایی بودند که در دست تکخوان گذاشته می شد تا او را بیشتر و بیشتر به وجد آورده و به خواندن بر انگیزاند.»
حجم
۱۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۱۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه