کتاب خورشید را دوباره بیدار کنیم
معرفی کتاب خورشید را دوباره بیدار کنیم
کتاب خورشید را دوباره بیدار کنیم نوشتهٔ سیدمجید حسینی در انتشارات حکمت و عرفان منتشر شده است.
درباره کتاب خورشید را دوباره بیدار کنیم
پدیدهٔ هولناک اعتیاد، مدتها است که بسیاری از افراد بهویژه نوجوانان و جوانان را گرفتار خود کرده است. ابعاد پیچیدهٔ این رویداد و لایههای تأثیرگذار آن در سطوح مختلف فردی و اجتماعی، اهمیت بازخوانی آن را چندبرابر کرده است. یکی از این سطوح مهم، بررسی ابعاد فرهنگی است که اهمیت فراوانی دارد؛ چراکه نقش فرهنگ بهعنوان یک معیار قابلتوجه در دوری از این پدیده، بسیار پررنگ است. در این میان روایت افرادی که در این مسیر گرفتار شده و مشکلات آن را لمس و درک کردهاند، بهتنهایی میتواند درسها و عبرتهای قابلتأملی برای دیگران و کسانی که ممکن است در این مسیر لغزنده و ناهموار قرار گیرند، داشته باشد. کتاب خورشید را دوباره بیدار کنیم مجموعهای از روایتهای واقعی از افرادی است که درگیر اعتیاد بودند.
خواندن کتاب خورشید را دوباره بیدار کنیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که خودشان یا اطرافیانشان درگیر اعتیاد هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خورشید را دوباره بیدار کنیم
«روزی جایش میان وسایل کهنه زیرزمین بود و حالا باید برای دیدنش روزها قبل وقت ملاقات گرفت. سیاوش روزهایی نه چندان دور معتاد و کارتنخواب بود و حالا مدیر داخلی یک شرکت هواپیمایی است. همه چیز را خواست خدا میداند و میگوید: «اگر خدا نمیخواست من هنوز هم در آن منجلابی که درون آن بودم دست و پا میزدم». او یک معتاد پاک شده است که به قول خودش تجربههای تلخی را در زندگی داشته است. این مرد شیکپوش که روزی ژندهپوش بود، میگوید:
«در خانوادهای متوسط به دنیا آمدم. دو خواهر و یک برادر دارم که همگی از من بزرگتر هستند. در واقع من تهتغاری خانه بودم. پدرم راننده خودروی سنگین بود و خیلی وقتها در خانه نبود و در جادهها رانندگی میکرد. همین مسأله باعث میشد که برادر بزرگم حکم پدرمان را داشته باشد و من و خواهرانم نیز خیلی از وی حساب میبردیم.
اما این ماجرا باعث میشد که من همیشه از برادرم بترسم. اخلاق تندی داشت و چون خیلی از من قوی هیکلتر بود همیشه از وی واهمه داشتم. چند باری نیز که مادرم از دست شیطنتهای من به وی شکایت کرده بود، کتک مفصلی از او خوردم.
همین زهر چشم کافی بود تا هر وقت برادرم به خانه میآمد و شیطنتی کرده بودم به زیرزمین بروم و خودم را از تیررس نگاههای غضب آلود وی دور کنم.
پدرم هر ماه یکبار به خانه میآمد و سری میزد و پس از چند روز هم دوباره به سفر میرفت. اما یکبار سوغات پدرم افیون بود. پدرم به تریاک معتاد بود. یک شب وقتی از خواب بیدار شدم وی را در اتاق خواب دیدم که مشغول کشیدن تریاک است.
آن زمان اصلا نمیدانستم که این ماده چیست و به همین دلیل آرام کنارش نشستم. پدرم نیز که انگار میخواست در حق من خوبی کند مقداری سوخته تریاک به من داد و گفت «بیا توهم بکش!» آن شب فکر میکردم پدرم در حقم لطف کرده است اما همان بود که من را به سمت نابودی کشید.
به جای خرید کتاب، مواد میخریدم
از آن شب دیگر همه زندگیام تریاک شده بود. آن موقع تازه برای کنکور ثبت نام کرده بودم و بهانهام برای رفتن به زیرزمین جور شده بود کتابهایم را جمع میکردم و به بهانه درس خواندن به زیرزمین میرفتم.
اوایل از تریاکهای پدرم برمیداشتم اما وقتی پدرم دوباره به مسافرت رفت مجبور بودم هر طور شده مواد را تهیه کنم.
پول توجیبیهایم را جمع میکردم و به جای خرید کتاب برای کنکور مواد میخریدم و در زیرزمین میکشیدم.
اوایل هیچکس نمیفهمید سعی میکردم طوری رفتار کنم که برادرم شکی به من نکند. تا یک سال توانستم موضوع را از دید بقیه مخفی نگه دارم. اما بعدها مصرفم زیاد شده بود و خودم هم ضعیفتر شده بودم. احساس میکردم نگاههای برادرم تغییر کرده است و مادرم نیز بیشتر مواظب رفتوآمدم است.
آن سال کنکور قبول نشدم و باید به سربازی میرفتم. در دو سال خدمت سربازی، مواد مخدر را کنار گذاشتم اما با تمامشدن سربازی دوباره معتاد شدم اما اینبار شدیدتر. برادرم پس از سربازی من ازدواج کرده بود و از خانه ما رفته بود و این مسأله این فرصت را به من میداد که راحتتر مواد مصرف کنم.»
حجم
۴۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۴۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه