کتاب آفتاب لب بام
معرفی کتاب آفتاب لب بام
کتاب آفتاب لب بام نوشتهٔ سعید وزیری است. این کتاب زندگانی داستانی استاد محمد پروین گنابادی است که انتشارات نظری منتشر کرده است.
درباره کتاب آفتاب لب بام
محمدِ پروینِ گُنابادی در سال ۱۲۸۲ در کاخک گناباد متولد شد. کارهای آموزشی ایشان در سطوح مختلف است و از دبستان شروع و به تدریس در دانشگاه تهران خاتمه یافت. در تنظیم لغتنامه دهخدا بسیار فعال بود و بسیاری از سرفصلهای این لغتنامه را نوشت و بسیاری دیگر را اصلاح کرد. او در چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۵۷ در تهران درگذشت. ایشان از پژوهشگران مشهور حوزه ادبیات بودند و کتاب آفتاب لب بام زندگی این مرد بزرگ را در قالب داستانی جذاب روایت میکند.
خواندن کتاب آفتاب لب بام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان زندگی استاد محمد پروین گنابادی پیشنهاد میکنیم.
درباره کتاب آفتاب لب بام
«آنهایی که برای مصاحبه آمده بودند، مانده بودند معطل، اگر عروسم پادرمیانی نکرده بود، گروه روزنامهنگاران ناگزیر میشدند بروند و با برگهای سرگردان حاشیه پیادهرو مصاحبه کنند... البته اگر ذوق این کار را داشتند...
من قیافغه روزنامهنگاران را نمیدیدم ولی صدای گفتوشنیدشان را با زنم میشنیدم. روزنامهنگاران حسابی مستأصل و درمانده شده بودند.... یکی از آنان، مرتب میگفت: خانم، شما بزرگواری بفرمائید ما فقط چند دقیقه وقت آقا را میگیریم.... فقط چند دقیقه.... آن وقت عکسش را توی مجله ما چاپ میشود... مجله ما.... این حرف را که زد من مرگ خودم را دیدم.... میتوانستم بفهمم چه میگویند...
ولی زنم گفت: بیخود اصرار نکنید، من شما آدمهای بیکاره رامیشناسم، شما آخر سر آقا را دق مرگ میکنید. آن وقت من بیوه میشوم. بعد که دق کرد و مُرد.. شما میروید پی کارِ خودتان و بعد برای زنهای نازنازیتان تعریف میکنید که خوب استاد را فرستادیم سینه قبرستان..
زنش هم بییار و یاور شد، امروز یا فرداست که زنِ خسرو هم بهانه بیاورد که مادرتان خل و چل است باید بفرستیمش دیوونه خانه.. شاید هم خودش از ایوان بالایی پرت شود پایین.. این زن که از دست پسر و عروسش دارو نمیخورد... استاد هم که مرده.. باید درباره مرگ این زن هم یک خبر داغ بنویسیم نه.. کور خواندهاید، آقا بیمار است.. ملاقاتی هم نمیپذیرد.. یعنی دکتر حکم کرده.. «دکتر آیدین»!
زنم فقط دکتر آیدین را میشناسد.. فقط حرف او را قبول دارد، فقط او را دکتر میداند.
صدایی آرام و ملایم شنیده میشود.. صدای یکی از مترجمان خوب زبان فارسی است که به من هم لطف دارد.. صدای ملایم مترجم رمانهای فرنگی به زنم میگوید: خانم عزیز، چرا عصبانی هستید، ما از آقا تلفنی وقت ملاقات گرفتیم، شما از ایشان بپرسید، اگر حالشان مساعد نبود میرویم و پشتِ سرمان را هم نگاه نمیکنیم...
زنم میخندد... من!.. از آقا بپرسم من محل سگ هم به آقا نمیگذارم.... میدانید... آقا...؟! معلوم است که نمیدانید من درست یک سال است که آقا را ندیدهام.
صدایی با موذیگری میگوید: چرا خانم؟ نکند استاد دلش پیش زن دیگری است... امّا نه.. خانم، پیرمرد، استاد همه ماست...
عروسم میگوید: معذرت میخواهم آقایان، بفرمائید بالا. عروسم، زن فهمیدهای است.. او خسرو پسر بزرگم را تحمل میکند.. کمتر زنی میتواند با خسرو زندگی کند.. همانطور که من زنم را تحمل میکنم.. عروسم که پادرمیانی میکند زنم تسلیم میشود.. او هم حرف عروس را تکرار میکند که: بفرمائید بالا.. بعد با خودش بلند، بلند حرف میزند.. آخر این عروس مرا روانی میکند... دو سال است که آقا رفته توی بالاخانه، انگار سیمرغ است که درقله قاف جا خوش کرده.. آن وقت توقع دارد من هم هر روز بروم آنجا.. دلم برای زنم میسوزد.. اگر من بمیرم او تنها میشود... هیچ کس او را تحمل نمیکند.. ایرج... خیلی به ایرج امید داشتم.. ولی از وقتی از آمریکا آمده امیدم مبدل به یأس شده.. زنِ خسرو صبور است.. اما خسرو.. خودش نیاز به کمک دارد..
صدای زنم که شنیده نمیشود، صدای پای روزنامهنگاران را میشناسم.. آنان برابر ایوان آجری طبقه اول رسیدهاند.»
حجم
۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
نظرات کاربران
رحمت خدا به ایشان و همه شیعیان حضرت شاه اولیا.