کتاب مرز بی نهایت
معرفی کتاب مرز بی نهایت
کتاب مرز بی نهایت نوشته مهری سالک است. کتاب مرز بی نهایت را انتشارات نسل روشن منتشر کرده است. این کتاب داستانی جالب درباره اتفاقت زندگی یک زن در بیمارستان است.
درباره کتاب مرز بی نهایت
راوی میگوید احساس کردم سبک شدهام، توی هوا شناورم از آن بالا همهٔ اتاق را میدیدم. تخت شمارهٔ ۳ خالی بود، توی تخت شمارهٔ ۴ جوانی در حالت اغما، پرستاری نزدیکش ایستاده بود، میدانستم که توی تظاهرات خیابانی تیر خورده. تخت شمارهٔ ۲ یک زن نسبتاً چاقی که سر و پایش باندپیچی شده بود؛ پرستارها میگفتند که خودسوزی کرده، چشمانش باز و به سقف اتاق خیره شده بود.
اینها تجربیات دختری است که روی تخت بیمارستان است و همه تلاش میکنند زنده نگهش دارند. خواهرش با دوست پسرش مدتها قبل فرار کرده است چون پدرشان معتقد بوده اول دختر اول باید ازدواج کند و بعد از فرار دختر کوچکش همواره راوی را مقصر میدانسته. کتاب مرز بی نهایت روایت دست و پنجه نرم کردن با مرگ است.
خواندن کتاب مرز بی نهایت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب مرز بی نهایت
«این سردردهای لعنتی رهایم نمیکند. جراح با سابقهای است عینکش را از روی میز برمیدارد و برای سومین بار به MRI زیر نور چراغ خیره میشود نگاهش را دنبال میکنم. یک نقطهٔ سیاه کنار تصویر نیمکرهٔ چپ مغزم دهان کجی میکند، باور نمیکنم که علت همهٔ سردردهایم این نقطه باشد. این لعنتی از کجا پیدا شد؟ چرا حالا؟ حالا که میرفتم تا خوشبختی را در لحظه لحظهٔ زندگیام بچشم.
نگاهش را از چشمانم میدزدد و با انگشتانش بازی میکند. صدایش توی گوشم میپیچد متأسفم خیلی دیر شده. سرم از درد سنگین شده، یک نفر دستم را فشار میدهد چشم باز میکنم خانم جلیلی با آن چشمهای مهربانش کنارم ایستاده میخندد.»
_ باز کجا سیر میکردی؟ من به آقای صدیقی زنگ زدم خیلی نگرانت بود میگفت که از سه ماه پیش که جواب درخواست ازدواجش رو ندادی غیبت زده و هیچ خبری ازت نداشت تا فردا میرسه اینجا.
خب من شیفتم تمامه، باید برم کاری نداری؟
_ درد خیلی درد دارم! یه کاری بکن.
_ باشه میگم دوز مرفینت رو بالا ببرن.
«صداهای درهم و برهمی میشنوم توی هوا معلق هستم دستها و پاهایم را نمیتوانم تکان دهم ولی در عین حال حرکت میکنم گیج و منگ به هر طرف روانم حبابهایی به شکل بادکنکهای رنگارنگ احاطهام کردهاند.»
یک صدای مردانه
_ دکتر کجا بودی خیلی دیر کردی من دیگه داشتم میرفتم.
_ توی ترافیک مونده بودم همهٔ راهها رو بستن ملت ریختن تو خیابون.
_ چرا چی میگن؟
_ میگن رأی منو پس بده.
صدای خندهٔ چند نفر.
_ بیان اینجا پشیمون میشن.
یک صدای مردانه.
_ چشماتو باز کن خانمم.
نور شدید یک چراغ را پشت پلکهایم حس میکنم.
«دوستم پروین زیر گوشم میگوید: گولش رو نخور میگن زن داره یه دختر هم داره!
صدایش را از بین امواج خروشان دریا میشنوم، دستهایش را به طرفم دراز کرده: با من ازدواج میکنی؟
ستارهها از آسمان پایین میآیند میچرخند دوباره بالا میروند، اشکهای تنهایی یک مرد میغلتد با پشت دست پاکشان میکند.
_ زنم به من خیانت کرد، دخترم رو با خودش به سوئد برد.
دستهایش را به طرفم دراز میکند به طرفش میروم ناگهان کوچک میشود کوچکتر و مثل یک حباب توی هوا میترکد.»
حجم
۳۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶ صفحه
حجم
۳۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶ صفحه