کتاب جادوی قصه ها در هزار و یکشب
معرفی کتاب جادوی قصه ها در هزار و یکشب
کتاب الکترونیکی «جادوی قصه ها در هزار و یکشب» نوشتهٔ مسعود میری در انتشارات ورا چاپ شده است. در این کتاب به بهانهٔ بررسی شش داستان از هزارویکشب، چرایی اهمیت این کتاب و زوایای مختلف آن با نگاهی موشکافانه بررسی شده است.
درباره کتاب جادوی قصه ها در هزار و یکشب
هزارویکشب کتابی است که از شرق تا غرب، نویسندگان و اندیشمندانی صاحبنام را شیفتهٔ خود کرده است. اما چه چیز این کتاب را بدل به ابر متنی کرده است که تا این اندازه بر ادبیات جهان تأثیر گذاشته است؟ این همان سؤالی است که کتاب جادوی قصهها تلاش دارد به آن پاسخ گوید.
جادوی قصهها در هزارویکشب از دو دفتر تشکیل شده است:
قصّههای دفتر اوّل از بیاضهای مردم ماوراءالنهر برگزیده شده است. این قصّهها در دورهای به نگارش درآمده که تأثیر فرهنگ و زبانِ ازبکی و ترکی را در آن بهوفور میتوان شناسایی کرد. در رسالهٔ اوّل جز آنکه به وجه زبان (روایت و سخن که همانا شکلهای طبیعی زبان را نمایان میسازند) توجّه شود، کاری دیگر صورت نگرفته است. دفتر دوم به تحلیل ساختاری، معنایی و هرمنوتیکی شش قصّه اختصاص دارد.
کتاب جادوی قصه ها در هزار و یکشب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به مطالعهٔ ادبیات فولکلور پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب جادوی قصه ها در هزار و یکشب
«ملیکه فرمود که، چهل کنیز ماه پیکر بقچهٔ سروپای را گرفته، روان شدند. چون بدانجا رسیدند، شاهزاده را در لباس قلندری دیدند. عجب جوانی تماشا کردند، که، هر کدام دل بر باد دادند. بابا عرب، شاهزاده را طلبیده، خدمت خود آورد. لباس ها را پوشانیدند و بر تکاور سوار کردند و به عزّت تمام شاهزاده را آورده، در خانه درآورده، ملیکه را با شاه زاده عقد کردند و چهل شبانه روز چهار باغ را آیین بندی کردند. پدر ملیکه، این واقعه را شنیده، ذوقی کرده، شهر اصفهان را او نیز آذین بندی کرده، به مردم انعام [و] احسانها داده، به آرزوی و به آرمان خود رسیدند. امّا فیروز شاه به عیش و عشرت قرار گرفته، مویی از عالمغم نمیخورد. روز] ی [شاهزاده را بخواطر پدر و مادرش رسید. به دل میگفت: "من هم پدری و مادری داشتم، ایشان چشم انتظار من دارند." گفته، گریان شد. ملیکه و شاه اصفهان پرسیدند: «ای فرزند چرا گریه میسازید؟ شاهزاده، واقعهٔ پدر و مادر خود را عرض نمود، شاه اصفهان فرمود، وزارت خانه، فراش خانه را بار کرده، مع سرا پرده، خزینه و دفینه و چهار صد کس آق اولی و چهارصد غلام حلقه در گوش و چهارصد غلام مرصعپوش همراه کرد و چندین تکاور، از هر جنس سپارش کرده، بعده ملیکه را بر هودجی سوار کرده، همراهی چندین کنیز ماه لقا و خواجه سرایان و خدمت کاران را همراه کرده، ایشان را روبراه کرده و یکدیگر را وداع نموده، شاه اصفهان رجعت کرده، آمده، در مقام مکان خود قرار گرفت. شاه را اینجا گذارید، اکنون شما دو کلمه از شاهزاده و ملیکه شنوید. شاهزاده و ملیکه با این جماعه راه چین [و] ماچین را پیش گرفته، روان شدند. مدت چندین ماه راه طی کرده، می رفتند، تا بسر حد چین [و] ماچین رسیدند. قره ولان خبردار شده، واقعهٔ حالی را دانسته، از برای عادل شاه خبر آوردند که: «ای عادل شاه چه نشسته ای که، اینکه فرزندت فیروز شاه با تجمّل بسیار، داخل ولایت ما گردیده، آمده استاده اند.» القصّه، عادل شاه به خوش وقتی تمام به قراولان زر و ساز بسیار و خلعتهای ملوکانه کرم نمود و قره ولان سر فراز گردیدند. بعد از آن، عادل شاه با ارکان دولت و با سپاه بسیار برآمده، راهی شد، دید که فرزندش آمده استاده است. از تکاور فرود آمده، فرزند را در آغوشِ جان کشیده، مهربانی ها نموده، به عزت تمام شاهزاده و ملیکه و این جماعه را در ولایت چین دَور آورده در جای خود قرار داد. بعدِهِ چهل شبانه روز شهر چین و ماچین را آذین بستند. بعد از فراغ صحبت، فیروز شاه رو به جانب پدر کرده، گفت: «ای پدر بزرگوار، بدان که من فرزند بابا عرب می باشم و گرنه به کجا بُوَد که من به مراد خود میرسیدم و من زادچهٔ بابا عربم." عادل شاه گفت: "ای بابا عرب، طلب از من چه می طلبی؟ این خدمت که تو کردی هر چه می خواسته باشی، از برای تو مهیا سازم». بابا عرب گفت: زندگیِ سَرِ شما را می طلبم." دوباره عادل شاه گفت: "طلب!" بابا عرب گفت: زندگی سَرِ شما را می طلبم.»
حجم
۶۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۵۲ صفحه
حجم
۶۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۵۲ صفحه