کتاب کوزای یاغی
معرفی کتاب کوزای یاغی
کتاب کوزای یاغی نوشته عثمان شاهین است. این کتاب را انتشارت شانی منتشر کرده است. رمان کوزای یاغی روایت یک زخم بر زخمهای دیگر است. زخمی که پوسته زخمهای دیگر را میشکافد و جریانهای دیگری از گذشتهای فراموش نشده، واضح و روشن در آن نفوذ میکند.
درباره کتاب کوزای یاغی
تلاش عثمان شاهین در جلبتوجه خوانندگان به اتفاقات تلخ و ناهنجاری که در رمان کوزای یاغی رخ میدهد، ریشه در اندوهها و سختیهای مداومی است که مردم روستانشین در زمان گذشته متحمل شدهاند. در این رمان رنجی عجیب و غیرمنتظره رخ میدهد که ماحصل رفتار آقا بکیر خان اصیل از زادگاه فیرات است. علاقه خان به همسر دوم که زن دلخواه اوست، باعث میشود نسبت به همسر اول خود و ۲ فرزندش عمر و کوزا بیتفاوتی نشان دهد. همین اختلاف، سبب بغضی در سینه کوزا میشود و خشم او را مثل آتشفشانی شعلهور میکند.
در واقع رمان کوزای یاغی با ازدواج زنی از قبیله هالف با خان قبیله فیرات آغاز میشود که با آمدن دومین همسر خان به عمارت، مشکلات زن اول در قالب کلمات به تصویر کشیده میشود. این مشکلات سبب میشود او به همراه دو فرزند خود به نامهای «عمر» و «کوزا» از عمارت خارج شود و زندگی مستقلی داشته باشد و بهسختی فرزندانش را بزرگ کند.
خواندن کتاب کوزای یاغی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات ترکیه و داستانهای درام میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
درباره عثمان شاهین
عثمان شاهین در سال ۱۹۴۰ در ارسلانكوی شهرستان توروسلار استان هرسین متولد شد. در مؤسسه روستای دجله دیاریکر و مؤسسه آموزشی دانشگاه قاضی آنکارا رشته تربیتبدنی را به پایان رساند. در دبیرستانهای اورفسه، لطيه، ایز میت و استانبول به دبیری پرداخت. بعد از کودتای ۱۲ سپتامبر بهخاطر تبعید شدن مجبور به بازنشستگی شد. او از نویسندههای مشهور ترکیه است و اولین رمانش به نام «باد سرخ» جایزه بزرگ تی. آر. تی را دریافت کرد. همچنین داستانها و رمانهای دیگری از ایشان در جشنوارههای مختلف جایزه دریافت کردهاند. برخی از داستانهای ایشان به زبانهای انگلیسی، چینی و کره جنوبی منتشر شده است. تاکنون از روی ۱۳ داستان او فیلم ساختهاند. فیلمهایی که در مراسمهای فیلم داخلی و خارجی برای سینمای ترکیه ۵۸ جایزه دریافت کردهاند و موفق بودهاند.
بخشی از کتاب کوزای یاغی
«پدربزرگم «ماماتو» قدی بلند، چهرهای سرد و جسور و پر از چینوچروک داشت. ریشهای قرمز مسیاش صورت پر خطوطش را میپوشاند. او زمانی در کوههای «البستان»، «آدیامان» و «هالف» یاغیگری کرده بود و به همین دلیل از گذشته خود اصلاً حرفی به میان نمیآورد. اغلب میگفت:
خون فراموش نمیکند! همین جمله کفایت میکرد تا از گذشته خود حرفی به میان نیاورد و در بین آدمها رفتوآمد نکند. گاهی میگفت:
اگر کسی گذشته مرا بداند مجبور میشوم با زبان باروت با او حرف بزنم. قبیله ما نامش را از کوه هالف میگرفت. قبیله را پدربزرگم اداره میکرد. هیچوقت حرفهای بیهوده را جدی نمیگرفت و سلام مردم را با لبخند پاسخ میداد. ثروتمند بودیم. آنقدر که بهراحتی هر چهقدر میخواستیم خرج میکردیم. قطار قطار شتر، پنج هزار رأس گوسفند و بز و خرمنهای سبز و بزرگی داشتیم ...
ما که بچه بودیم زلزله آمده بود. پدر و مادرم زیر آوار مانده و مرده بودند. من «پروزا» و خواهرم «زلال» را پدربزرگم ماماتو بزرگ کرده بود. وقتی دخترهای جوانی شده بودیم، موهای بلند، پرپشت و به سیاهی شب داشتیم که حسابی رشد کرده بود. موهای انبوهمان مثل شالی آویزان کمرمان را میپوشاند. با زلال سوار اسبهایی با سینههای پهن شده، در کوه و دشت میتاختیم و موهای پرپشتمان با یال اسبها در هم میآمیخت. پدربزرگم ماماتو به حال ما میخندید و به شوخی میگفت:
بهترین شانس برای دخترهای دیوانه، ازدواج است. وارد هجدهسالگی که شدم شانس به من روی آورد و یک مرد خان و اصیل از زادگاه «فرات» به خواستگاریام آمد. سه تا مرد ریشسفید با چکمههای لایه دار و اسبهای خوب تربیت شده آمده بودند. آنها گفتند: «آمدهایم قهوه تلختان را بنوشیم! به زبان قهوه حرف بزنیم؛ خواستگاری کردن قسمت ما شد!»»
حجم
۷۴۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۷۴۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه