کتاب بچه های دریا
معرفی کتاب بچه های دریا
کتاب بچه های دریا نوشتهٔ منوچهر اکبرلو است. نشر آماره این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، یک نمایشنامه با دو شخصیت به نامهای «محمد» و «حسین» است.
درباره کتاب بچه های دریا
نمایشنامهٔ بچه های دریا، نمایشنامهای کوتاه است که منوچهر اکبرلو آن را برای دو بازیگر مرد نوشته است.
این نمایشنامه در نیمهشب و معبری عمومی در خیابان آغاز میشود.
هومن بنائی، دبیر بخش ادبیات نمایشی و داستانی، در ابتدای کتاب، درموردِ ارتباط نشر آماره با ادبیات نمایشی اینگونه توضیح میدهد:
«انتشارات آماره به نیت همراه شدن با نمایشنامهنویسان و ارج نهادن به شور و شوق آفرینشگرانه آنها در این وضعیت عجیب و ترسناک اقتصادی به یاری و خواست خدا و همت شما نویسندگان عزیز این مسیر را ادامه خواهد داد. امیدواریم که مجموعه نمایشنامهها مورد پسند خوانندگان عزیز قرار بگیرد و انگیزهای باشد برای خلق آثار بهتر.»
خواندن کتاب بچه های دریا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران پیشنهاد میکنیم.
درباره منوچهر اکبرلو
منوچهر اکبرلو در سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد. وی نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر و پژوهشگر ایرانی است.
اکبرلو مدرک کارشناسی هنرهای نمایشی و کارشناسیارشد پژوهشهای هنری با گرایش تئاتر و سینما دارد و بهعنوان مدرس دانشگاه، روزنامهنگار، منتقد، پژوهشگر، مترجم، نویسنده و ویراستار فعالیت میکند.
نمایشنامههای «پلنگ و آدمیزاد»، «مهمانهای ناخوانده»، «پیک نیک در میدان جنگ»، «سیب خورها، گلابی خورها، آلوخورها و تمشک خورها!»،«تولدت مبارک عمو هانس» و مجموعه «نمایشنامههای کوتاه» برای کودکان از آثار مکتوب اکبرلو هستند؛ او آثار بسیاری را نیز برای نوجوانان یا بزرگسالان کارگردانی کرده و به روی صحنه برده است.
منوچهر اکبرلو نویسندگی و کارگردانی فیلم، برنامههای تلویزیونی و شبکهٔ نمایش خانگی را نیز در کارنامهٔ حرفهای خود دارد.
بخشهایی از کتاب بچه های دریا
«محمد: دق مرگ بشی. مگه نگفتی خوابم میآد؟
حسین: خب من همین الآنشم خوابم.
محمد: پس چطور وِر میزنی؟
حسین: عادت دارم. شبهاتو خواب حرف بزنم. مخصوصاً وقتی گشنه مه!
محمد: چه بانمک! خب، تو خوابت بگرد و یه چیزی واسه خوردن پیدا کن و کوفت کن. یه لقمه هم بده ما ... (با خود) من تو فکر سرِ ماهم.
حسین: سرِماه؟ شیکم من حالا قارو قور میکند.
محمد: صبر کن تا فردا.
حسین: همش فردا فردا فردا. هر چی گفتم، گفتی فردا. این فردا کی میآد؟
محمد: وقتی ...
حسین: (با تمسخر) داداش ناصرم بیاد ... ولم کن.
محمد: تا فردا خدا کریمه.
حسین: مگه امروز، فردای دیروز نبود؟
محمد: این یکی، دیگه حرف خودت نبود.
حسین: از جیب تو در آوردم!»
***
«- ننه تو اصلاً دریا رو دیدی؟ ننه! اونجا فرق میکنه! خیلی فرق میکنه! اگه بریم اونجا، دیگه این بابا، اون بابا نیست. دیگه آقا جواد سر برج مثل برج زهرمار جلومون سبز نمیشه. از چپ چپ نگاه کردن های همسایههاهم راحت میشی. دیگه لازم نیست صورتتو زیر چادر قایم کنی و تو محل، تند بری و تند بیایی. دیگه نمیذارم غولومی مسخره کنه. بگه حسین گَره گابِ نره. دیگه لازم نیست یه گوشمو در کنم و یه گوشمو دروازه تا حرف های صد من یه غازِ در و همسایه رو نشنوم.»
حجم
۱۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
حجم
۱۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه