دانلود و خرید کتاب قصه من قصه تو سمیه زهدی
تصویر جلد کتاب قصه من قصه تو

کتاب قصه من قصه تو

نویسنده:سمیه زهدی
انتشارات:کتاب کیمیا
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب قصه من قصه تو

کتاب قصه من قصه تو نوشته سمیه زهدی است. این کتاب را انتشارات کتاب کیمیا منتشر کرده است.

درباره کتاب قصه من قصه تو

آرزو با مادر و پدرش در تهران زندگی می‌کنند. مادر به ‌دلیل مشکل قلبی برایش بهتر است از شلوغی و آلودگی دور شود پس یک‌خانه زیبا در رودهن می‌خرند و قرار است بخشی از سال را آنجا بگذرانند. آرزو احساس خوبی به این تغییر دارد اما چون اجتماعی است نمی‌داند با دوری از خانواده و مهمانی چه کند. در روز اول سکونت در خانه جدیدی آرزو همه‌ٔ ناراحتی‌هایش را فراموش می‌کند چون آن‌ها همسایه دوست‌داشتنی‌ای دارند. خانواده‌ای ارمنی و مهربان که از ابتدا رفت‌وآمد دوستی را شروع می‌کنند. در این رفت‌وآمدها اریک پسر خانواده کم‌کم به آرزو علاقه‌مند می‌شود و این آغاز داستانی جذاب است.

خواندن کتاب قصه من قصه تو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

بخشی از کتاب قصه من قصه تو

«برای ناهار عمو حامد، پدر و احمد آقا کباب درست می‌کردند. ما هنوز سر سفره نرفته بودیم و با شوخی و خنده سبزه گره می‌زدیم و همه تا سال آینده تعداد زیادی بچه می‌خواستیم. خاله مهناز با صدای بلند گفت: بچه‌ها زودتر بیایید غذا سرد می‌شود و مهتا با صدای بلندتر جواب داد: صبر کنید اول به حساب و کتاب بچه‌های‌مان برسیم، بعد می‌آییم. صدای خنده‌مان فضا را پر کرد و بالاخره دست از گره زدن برداشتیم و به بزرگ‌ترها پیوستیم. مادر پرسید: حالا کدام‌تان می‌خواهید رکورد بچه‌دار شدن را بشکنید؟ میترا دختر عمه نوشین با شوخی دستش را بالا آورد و گفت: من! بعد از ناهار و صرف چای و میوه پسرها در فضای خالی باغ فوتبال بازی می‌کردند. ما دخترها هم توپی برداشتیم و در حالی که با صدای بلند اعلام می‌کردیم کنار رودخانه می‌رویم، از باغ خارج شدیم. میترا از همه جلوتر رفت تا جای مناسبی برای بازی پیدا کند و ما با فاصلهٔ زیادی پشت سر او حرکت می‌کردیم تا این که به محل انتخابی میترا رسیدیم. من با فریاد توپ را وسط زمین رها کردم و بعد بدون انتخاب یارهای‌مان و مشخص کردن دروازه‌ها فوتبال بازی کردیم که البته به همه چیز شبیه بود جز فوتبال. همه با هم به توپ ضربه می‌زدیم و اگر هم توپ به درخت یا سنگی برخورد می‌کرد آن را به نفع خود حساب می‌کردیم. در بازی ما گروه معنی نداشت هر کس برای خودش بازی می‌کرد و هر گل به نفع یک نفر حساب می‌شد. کمی دورتر از ما پسرهای باغ همسایه گرد هم نشسته بودند. یکی از آنها گیتار می‌زد و اطرافیانش یکصدا آواز زیبایی را به زبان ارمنی می‌خواندند. اما صدای آنها در میان فریادهای ما گم می‌شد و آنها مجبور بودند برای این که لااقل صدای خودشان را بشنوند بلندتر بخوانند. مادر یک سینی استکان به همراه کتری چای برای‌مان آورد. من از همه جدا شدم تا آنها را از او تحویل بگیرم. همراه مادر به دنبال جای مناسبی برای قرار دادن آنها بودیم و نگاه‌مان را به اطراف می‌چرخاندیم. جایی که ما بازی می‌کردیم، کمی شیب‌دار بود، از این رو مادر درختی را که نزدیک پسرها قرار داشت نشانم داد و گفت: چارهٔ دیگری نیست و بعد با گفتن مواظب خودتان باشید به طرف باغ رفت. در حالی که پشتم به پسرها بود چای می‌ریختم، ولی صدای‌شان را می‌شنیدم که می‌گفتند: فوتبال را از آن دخترها یاد بگیرید و همگی با تمسخر می‌خندیدند. سینی چای را با خود بردم و با صدایی بلند فریاد زدم: کافیه ... بنشینید که آبروی‌مان رفت. همه خسته و عرق‌ریزان نشستند و پرسیدند: چرا؟ به شوخی رو به لیلا، دختر عمه ناهید کردم و گفتم: تقصیر توست دیگر، همه جا ما را خجالت می‌دهی.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۱۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۵۹۲ صفحه

حجم

۵۱۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۵۹۲ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
تومان