کتاب بت شکن
معرفی کتاب بت شکن
کتاب بت شکن نوشتهٔ کمال السید و ترجمهٔ آمنه آبگون است. انتشارات کتابستان معرفت این کتاب را منتشر کرده است. محتوای این اثر، حاصل روایتگریهای محمد طوق از زندگی خودش است؛ داستان زندگی جوانی انقلابی در بحرین.
درباره کتاب بت شکن
کتاب بت شکن، زندگینامهٔ محمد طوق را از شروع انقلاب سال ۱۳۵۷ تا زمان ورود او به نظام جمهوری اسلامی ایران روایت میکند. ورود محمد طوق به جمهوری اسلامی، پس از پیروزی در عملیات سیوف الثار (شمشیرهای انتقام) بوده است؛ عملیاتی که طی آن، شهید علی العرب و افرادی دیگر توانستند ۱۰ اسیرِ زندان مرکزی جو را طی حملهای مسلحانه آزاد کنند.
محمد طوق میگوید که همهٔ خاطراتش را برای تاریخ مینویسد؛ «چراکه دشمنان، تاریخ را به مصلحت خویش تغییر میدهند». او خاطرات خود را دردناک و زیبا میخواند و معتقد است که همهٔ آنها شیرین هستند؛ حتی آنهایی که در زمان خود تلخ بودند.
کتاب بت شکن نوشتهٔ کمال السید در ۱۱ فصل روایت خود را از زندگی محمد طوق انجام داده است.
خواندن کتاب بت شکن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای خاطرات و زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب بت شکن
«وقتی نام رضا الغسره به میان میآید، ماجرای فرار بهسوی آزادی به ذهن خطور میکند.
محمد طوق بعد از ملاقات با رضا، احساس مرموزی پیدا کرد که توضیح روشنی برای آن نداشت؛ احساس عشق، اشتیاق به شناختن ارزشها و.... رضا الغسره، شخصیتی عمیقاً متفکر بود و مهمترین چیزی که او را متمایز میکرد، باورش به عالم ماوراءالطبیعه بود. نگاهش از دیوارهای خشن و سیمخاردارها میگذشت و فراتر میرفت.
محمد طوق از همان روزهای اول، نه بلکه از همان ساعات اول که با رضا ملاقات کرد، یقین داشت با او ارتباط نزدیکی خواهد گرفت و در عمق ایمان راسخش با او همراه خواهد شد. محمد، منتظر لحظهای بود که رضا دربارهٔ عملیات فرار با او صحبت کند.
رضا الغسره، مدرسهای بود که انقلابیون و آزادگان در آن درس فداکاری و مبارزه در راه عزت و آزادی را میآموختند. رضا خلاف ضربالمثل "یک دست صدا ندارد" و "با یک گل بهار نمیشود" را اثبات کرد. او نشان داد که اگر اراده باشد، وسیله جور میشود. زندگیاش را ساده آغاز کرد. رانندهٔ کامیون بود تا اینکه راه خود را پیدا کرد؛ راه آزادی را، راه حقیقت را. او خیلی زود الگو و نماد مقاومت شد.
شبی رضا نزد محمد آمد و گفت: "باهات کار دارم".
روبهروی هم نشستند و صحبت کردند، اما رضا اصل موضوع را مخفی میکرد. فکر فرار به ذهن محمد خطور کرده بود، اما منتظر بود رضا سر صحبت را باز کند. به ذهنش خطور کرد که تنهایی به فرار فکر کند و تنها فرار کند؛ شاید رضا اصلاً به فرار فکر نمیکرد.
روزها گذشت. بار دیگر، رضا نزد محمد آمد و گفت: "محمد، باهات کار دارم".
تنها و دور از جوانان، با هم حرف زدند. رضا سر صحبت را باز کرد و گفت: "یه موضوعی رو بهت میگم، ولی جزئیاتش رو نمیگم".
محمد نفس راحتی کشید. از نحوهٔ صحبتش متوجه شد که از فرار مجدد حرف میزند؛ فراری که رضا نقشهٔ آن را در سکوت برنامهریزی کرده بود، فراری که عادی نبود. قرار بود افراد زیادی در آن برنامهٔ فرار شرکت کنند و حالا وقت آن رسیده بود که رضا، محمد را نیز در آن شرکت دهد. بنابراین، آمده بود تا موضوع را با او در میان بگذارد. بعد از لحظاتی سکوت گفت: "به فکر فرار از زندان هستی؟"
محمد طوق برقآسا جواب داد: "البته، البته که به فکر فرارم".
-عجله نکن. تا فردا فکر کن و بعد، جواب بده.
این را گفت و برخاست تا برود. محمد طوق با نگرانی گفت: "کجا میری؟ بیا، فکر کردم و تصمیم گرفتم".
محمد بهخوبی میدانست که اگر کسی در چنین مسائلی به خود فرصت تفکر بدهد دچار شک و دودلی میشود و شاید از آن تصمیم منصرف شود؛ پس، فوراً تصمیم گرفت.
-نیازی نیست فکر کنم. فکرام رو کردم و تصمیمم رو گرفتم... تمام! من باهات فرار میکنم، رضا.
-مشکلی نیست. حالا تازه موافقتت رو اعلام کردی، تا ببینیم آینده چی میشه.
این را گفت و رفت.
غروب فرارسید و شب پرده افکند و همهچیز در تاریکی فرورفت. محمد در رختخواب دراز کشیده بود، اما خواب از سرش پریده بود. آن شب، بسیار طولانی بود و ذهن محمد به صحنهٔ بازی افکار و وسواسها تبدیل شده بود. افکارش او را به اینسو و آنسو میبردند؛ اینکه چطور فرار میکند؟ قطعاً رضا عملیات فرار را طراحی کرده و برنامهریزیها را به پایان رسانده و تنها مرحلهٔ اجرا باقی مانده بود.»
حجم
۲۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه