کتاب خواستم، شد
معرفی کتاب خواستم، شد
کتاب خواستم، شد نوشتۀ رضا غیابی، نیوشا خطیب و شیده جهرانی است. انتشارات پندار تابان این کتاب را منتشر کرده است. این اثر، گفتوگوهایی با لیلی گلستان را دربردارد. این کتاب یکی از «مجموعه کتابهای «ایدههای ارزشمند»» است. هر یک از کتابهای این مجموعه، در ادامهٔ یکی از سخنرانیهای تداکستهران که بر روی بستر اینترنت و در پایگاه TEDxTehran.com موجود است، به انتشار میرسد و راهی را که آن سخنرانی آغاز کرده، ادامه میدهد.
درباره کتاب خواستم، شد
کتاب خواستم، شد حاصل گفتوگوی مفصلی با لیلی گلستان دربارۀ یکی از سخنرانیهای او و بازخوردهای آن در جامعه است.
نیوشا خطیب، از نویسندگان کتاب خواستم، شد در ابتدای اثر توضیح میدهد که:
عنوان خواستم، شد عنوان سخنرانی لیلی گلستان در رویداد تداکس تهران در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۹۵ و در تالار وحدت تهران بوده است؛ وی در این سخنرانی به این موضوع پرداختند که چقدر باید از ته دل چیزی را بخواهیم تا در راه بهدست آوردن آن واقعاً تلاش کرده باشیم؟ و چگونه میتوان زمانی که شرایط ایدهآلی فراهم نیست، به خواستههایمان برسیم؟
پس از این سخنرانی و در ادامۀ آن، گفتشنودی با هدف تهیه و تنظیم کتاب حاضر با این هنرمند معاصر ایرانی انجام شده است.
خواندن کتاب خواستم، شد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای زندگینامهای و گفتوشنودی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خواستم، شد
«قرارمان بود چند هفتهای من، نیوشا خطیب به همراه رضا غیابی به نمایندگی از تیم تداکس تهران (که در متن زیر به اختصار تداکس تهران گفته میشود) در روز مشخصی به دیدار خانم گلستان برویم و در باب سخنرانی جنجالیشان در صحنه تداکس تهران و حواشی بعدش گفتوگویی داشته باشیم و به آثار و نتایج این سخنرانی و بازخوردهایش در جامعه بپردازیم.
حدود ساعت ۱۱ ظهر بود که به منزل ایشان رسیدیم. منزلی گرم و صمیمی که زیباییاش با تابلوهای روی دیوار دوچندان شده بود. قبل از این دیدار ما تست دادیم و در پذیرایی منزل خانم گلستان با رعایت فاصله اجتماعی و ماسک نشستیم زیرا که این گفتوگو حاصل روزهای پاندمی کرونایی بود.
تداکس تهران - چه شد که تصمیم گرفتید بر صحنه تداکس تهران صحبت کنید؟
گلستان- ببینید وقتی به من زنگ زدید که برای تداکس دعوتم کنید، اصلاً نمیدانستم تداکس چیست. چون خارج از ایران دانشگاه نرفتم. فقط به کلاسهای آزاد دانشگاه رفتم و درسم را چهار سال خواندم و برگشتم. و تداکس اتفاقی است که به دانشگاه مربوط میشود. همان عصر پسرم مانی به خانهمان آمد که من را ببیند. من از او پرسیدم تدتاک چیست. گفت تو از کجا شنیدی؟ خُب او در دانشگاه درس خوانده، دو تا فوق لیسانس فلسفه از کانادا دارد. گفتم من نمیدانم چیست ولی از من دعوت کردهاند که حرف بزنم. گفت خیلی مهم است. گفتم چه چیز آن مهم است. گفت بنشین تا برایت تعریف کنم. مرا نشاند و تعریف کرد که تد چیست و من هم طبعا خوشم آمد. گفت خیلی جدی بگیر و دستکم نگیر فکر کن ببین چه میخواهی بگویی. تمام دنیا میشنوند. گفتم یا علی! همهٔ دنیا میشنوند؟ گفت برنامه سی دی میشود، میرود به دانشگاهها و در فضای مجازی میچرخد و دست به دست میشود. خیلی مهم است، حواست را جمع کن و برو فکر کن که در مورد چه چیزی میخواهی صحبت کنی. خیلی جدی به فکر رفتم.
نشستم فکر کردم دیدم من اگر از نظر خودم در زندگیام ارضای خاطری پیدا کردهام بیشتر به این خاطر بوده که برای هدفم جنگیدهام. و واقعاً جنگیدهام. من این را به تجربه کاملاً میدانستم که برای به دست آوردن چیزی یا انجام کار مثبتی، به خصوص در این فضا، معمول این است که برای هدفهایت باید بجنگی و هیچی آسان به دست نمیآید، باید ده پانزده برابر لازم از خودت انرژی بگذاری تا کار انجام شود. هیچ کاری راحت انجام نمیشود. باید خیلی تلاش بکنی تا بشود.
تداکس تهران - از تجربیاتتان در این رابطه بگویید؟
مثلاً ما میخواهیم کتابی منتشر کنیم، از نظر من و ناشر همه چیزش درست است ولی از نظر آنها درست نیست، سی و چهار تا اصلاحی به آن زدهاند. من نباید بگذارم سی و چهار جمله از کتاب را حذف کنند. وظیفه دارم که از نویسندهٔ اصلی کتاب دفاع کنم و امانت را حفظ کنم. پس باید چه کار کنم. لباس رزم بپوشم و بروم بنشینم و آنها را توجیه کنم. چگونه توجیه کنم؟ اصلاً رفتار حقیرآمیز نداشته باشم و مثل یک مادر یا خواهر بزرگتر برخورد کنم. با نگاه تحقیر و کوچک کردن جلو نروم. محترم باشم. کارشان را دارند میکنند، بنابراین بروم و رفتاری بکنم که متوجه بشوند اشتباه برداشت کردهاند. از دانش خودم و از چیزهایی که در مورد آن کتاب میدانم بگویم تا آنها هم یاد بگیرند.
اولین باری که به ارشاد رفتم، با این ذهنیت رفتم که قرار نیست آن جا کُشتی بگیری یا بوکس بازی کنی ... اصولاً رفتار من هیچ وقت تحقیر آمیز و طرف را دست کم بگیر نبوده است، شاید در ظاهر بگویند خودش را میگیرد، آن به دلیل فضای خانوادگی من است که این شُبهه را ایجاد میکند که درست نیست. بنا بر این وقتی آنجا میروم، خیلی مهربان و خوش اخلاق سلام و علیکی میکنم و میگویم خُب حالا برویم سر اصلاحیهها و در نهایت تو حیرت میکنی که چطور این ذهن این همه پیچیده فکر کرده، در حالی که معنی جمله خیلی مشخص است. با او تندی نمیکنم. خیلی آرام به او میگویم این طور نیست که شما فکر میکنید. مقصود این آقا این است یا مقصود این خانم این است، منظور این حرکت این است. با لحنی صمیمانه به او یاد میدهم اینطور که من میگویم، هست. نقش بازی نمیکنم واقعیت است.»
حجم
۴۰۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۴۰۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبیه، خصوصا برای زنان