کتاب دیدار عروس
معرفی کتاب دیدار عروس
کتاب دیدار عروس نوشتۀ بنت الهدی صدر و ترجمۀ مهدی سرحدی است. انتشارات امام موسی صدر این کتاب را منتشر کرده است. کتاب، حاوی یک مجموعه داستان است.
درباره کتاب دیدار عروس
کتاب دیدار عروس حاصل باور نویسندۀ آن به این نکته است که برای یادآوری، بیان آموزههای الهی و تقویت بنیانهای فرهنگی جوانان جامعهٔ اسلامی باید زبان نو، ادبیات و قالب جدیدی را انتخاب کرد.
بنت الهدی صدر، اسلام و ظرفیت پاسخگویی آن به نیازهای زمان را میشناخت و در کنار برادرش، آیتالله سید محمد باقر صدر، به شناخت مبانی فلسفی و فکری پرداخت. سپس، به شناخت ادبیات و ساختار قصهنویسی همت میگمارد و زبان قصه و روایت را برای بیان اندیشهها، هشدارها، تحلیلهای جامعهشناختی و روانشناختی خود برگزید.
این مجموعهداستان حاصل چنین رویکردی بوده است.
خواندن کتاب دیدار عروس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر عراق پیشنهاد میکنیم.
درباره بنت الهدی صدر
آمنه بنتالهدی صدر در سال ۱۳۱۶ (۱۳۵۶ قمری) در شهر کاظمین در عراق به دنیا آمد. او شاعر، نویسنده و معلم فقه و اخلاق عراقی بود. بنتالهدی، دختر سیدحیدر صدر است. مادرش خواهر محمدرضا آلیاسین است و سید اسماعیل صدر و سید محمدباقر صدر برادران او هستند. وی در ۱۳۴۴ قمری با نام مستعار «شهیدلر» به نوشتن مطالب دینی پرداخت.
بنتالهدی در یازدهسالگی به همراه دو برادرش به نجف رفت و تحصیلات خود را در زمینهٔ فقه، علم حدیث، اخلاق، تفسیر و سیره نزد برادرش محمدباقر صدر دنبال کرد؛ او همچنین نزد شیخ زهیر الحسون و ام علی الحسون درس آموخت و به درجۀ اجتهاد رسید.
او در دورۀ حیاتاش به فعالیتهای مختلفی نیز مشغول بود:
- برگزاری جلسات خانگی برای تبلیغ امور دینی
- نوشتن برای دختران عراقی و عرب در مجله الاضواء
- نگارش مقالاتی در نشریه الاضواء که گروهی از علمای نجف آن را منتشر میکردند
- پرورش دختران از طریق برپایی کلاسهای درسی، همایشها و پیگیری انجام عبادات آنها
- پایهگذاری مدارس الزهرا در شهرهای بغداد، نجف، کاظمین، بصره، دیوانیه و حله
- سرپرستی مدارس الزهرا در شهرهای نجف و کاظمین
- سرپرستی کاروان نزدیک به ۲۰۰ زنان عراقی از بغداد یا کاظمین، در روزهای حج
حکومت بعثی عراق، در ۱۳۵۰ قمری، مدرسهها را دولتی کرد و بر پایۀ بخشنامهای، این آموزشگاهها از بنتالهدی صدر گرفته شد. کتابهای او در دوران حکومت بعثیها و صدام حسین، در شمار کتابهای ممنوعه بودند.
داستانهای نوشتهشده بهوسیلۀ بنتالهدی صدر عبارتاند از:
- ای کاش میدانستم
- دو زن و یک مرد
- دیداری در بیمارستان
- به دنبال حقیقت (در جستجوی حقیقت)
- خاطراتی در تپههای مکه
- خانه گمشده
از دیگر نوشتههای او نیز میتوان به فهرست زیر اشاره کرد:
- شخصیت زن مسلمان
- فضیلت پیروز است
- سختی و فراخوانی
- بر بلندیهای مکه: خاطرات و مقالات
- زن در کنار پیامبر
بنتالهدی صدر، در ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ (۲۲ جمادیالاول ۱۴۰۰)، سه روز پس از آخرین دستگیریاش، به دستور صدام حسین و بهوسیلۀ شکنجه به قتل رسید.
بخشی از کتاب دیدار عروس
«مدتی بود که اخلاص از دوستش وفا خبری نداشت. کمکم داشت نگران میشد. سابقه نداشت که وفا این همه او را از خودش بیخبر بگذارد. او یکی از مهمترین ارکان زندگی اخلاص بود. در واقع اخلاص جز رسیدن به خیر و کمال هدفی نداشت و وفا، عامل مهمی در تشویق او برای حرکت به سوی کمال بود.
او در دشواریها و رنجها، تکیهگاه اخلاص بود و اگر رفتار نامناسبی از او سر میزد، یا از هدف دور میافتاد، وفا به او تذکر میداد و او را از غفلت بیرون میآورد. در واقع او برای اخلاص، مانند آینهای بود که عیبها و نقطه ضعفهایش را به او نشان میداد و مخلصانه او را پند و اندرز میداد و اخلاص حق داشت که از دوری او نگران شود و از فقدان کسی که همواره مشعل هدایت او بود، احساس کمبود کند.
اول تصمیم گرفت منتظر بماند تا خبری از وفا برسد، اما خیلی زود فهمید که انتظار برایش دشوار و غیرقابل تحمل است. از هر کسی که ممکن بود خبری از وفا داشته باشد و تشنگی اشتیاقش را فرو نشاند، سراغ او را گرفت، اما هیچ کس خبری نداشت. این بود که خودش دست به کار شد تا گمشدهاش را پیدا کند و مایهٔ آسایش روح خویش را بار دیگر ببیند...
به خانهٔ وفا رسید. قلبش به تپش افتاده بود و نگرانیاش هر لحظه بیشتر میشد. در باز شد. به داخل خانه رفت و وارد اتاق شد ... ناگهان وفا را دید که با چهرهای رنگپریده، روی تخت دراز کشیده بود. بیاختیار به سوی او دوید، پیشانیاش را بوسید و گفت: کجا بودی عزیزم؟! چطور دلت آمد این همه مدت مرا تنها بگذاری؟ میبینم که شکر خدا حالت خوب است، پس چرا این مدت مرا بیخبر گذاشتی...؟
وفا به حرف آمد و با لحنی آرام و مهربان، اما محکم پاسخ داد: یک عمل جراحی ساده بود عزیزم ...
ـ چه گفتی؟ عمل جراحی؟ کجا؟ کی؟ برای چه...؟!
ـ یکی یکی بپرس تا بتوانم جواب بدهم. خب، از سؤال اول شروع میکنیم، گفتی «کجا»؛ همین جا، در خانه.
اخلاص که از این جواب شگفتزده شده بود، با تعجب تکرار کرد: در خانه؟ کدام جراح است که بتواند چنین کاری را در خانه انجام دهد؟ کجا را عمل کردند؟ الان حالت چطور است ...؟
وفا گفت: باز هم که چند سؤال را با هم پرسیدی! خب، من هم مثل خودت جواب میدهم. آن جراح، خودم بودم و جای عمل هم قابلدیدن نیست.
اخلاص که احساس میکرد دوستش دارد با او شوخی میکند، گفت: از کی تا حالا جراح هم شدهای؟ تا جایی که ما میدانیم، تو راهنما و استاد ما بودهای..!
وفا با جدیت و بدون شوخی گفت: هر کس باید جراح جان خودش باشد خواهر جان. مگر نه اینکه انسان برای رهایی از غدهای کوچک یا برداشتن استخوانی دردناک یا عضو بیمار، خودش را به تیغ جراح میسپارد؟ برای چه؟ چرا زندگیاش را در اختیار انسان دیگری قرار میدهد تا با تیغ، آنچنان که میخواهد در آن تصرف کند؟ چون میخواهد از بیماری و آفتی که جسم او را تهدید میکند، رها شود و بدنش را از غلبهٔ بیماری در امان نگه دارد. دربارهٔ آفتهای روح هم باید این کار را کنیم. وقتی انسان احساس میکند که آفتهایی ناخوشایند به جان روحش افتاده و جلوی حرکتش در راه سعادت را گرفته، باید بلافاصله برای رهایی از آن آفتها اقدام کند. میدانی چگونه؟، با عمل جراحی! با این تفاوت که این بار، عقل مانند پزشک «جراح» و ایمان او مانند ابزار جراحی و بیهوشی، دست به کار میشوند. تنهایی و گوشهگیری در خانه هم بیمارستان و دوران نقاهت هستند. اینکه گفتم دوری از تو به خاطر عمل جراحی بود، شوخی یا مبالغه نبود ...
حرفهای وفا توجه اخلاص را جلب کرده بود و در حالی که قلبش به تپش افتاده بود، به او گوش میداد. بعد از چند لحظه، با لحنی که از اشتیاق و نگرانی او حکایت داشت، پرسید: الان حالت چطور است خواهر جان؟ آیا میتوانم برای به دست آوردن سلامتی که منتظرش بودی، به تو تبریک بگویم؟
وفا ساکت بود. لحظاتی به سکوت گذشت که تحمل آن برای اخلاص دشوار بود. نمیتوانست ببیند که عزیزترین دوستش در معرض بیماری و خطر قرار داشته است.
انتظار او زیاد طولانی نشد، هر چند همان لحظات کوتاه هم برای او طولانی به نظر میرسید. سرانجام وفا به حرف آمد و به آرامی گفت: بله، امیدوارم لیاقت آن را داشته باشم ...
اخلاص با شنیدن این جمله، زیر لب خدا را شکر کرد و مهمتر از آن، احساس کرد که از این کار وفا، درس بزرگی یاد گرفته است و باید آگاهیاش را در این مورد کامل کند، به همین دلیل قبل از آنکه فرصت از دست برود، پرسید: چطور فهمیدی که سلامتیات را به دست آوردی؟ وفا گفت: حوادثی که در زندگی پیش میآید، مرا از وجود بیماری و از تأثیر درمان آگاه کرد. مگر نه اینکه حوادث، بهترین سازندهٔ شخصیت انسان هستند؟
اخلاص لبخندی زد و گفت: بله.. البته به کمک تیغ جراحی!»
حجم
۶۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۶۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه