کتاب دو زن و یک مرد
معرفی کتاب دو زن و یک مرد
کتاب دو زن و یک مرد نوشتۀ بنت الهدی صدر و ترجمۀ مهدی سرحدی است. انتشارات امام موسی صدر این کتاب را منتشر کرده است. کتاب، حاوی یک داستان است.
درباره کتاب دو زن و یک مرد
در کتاب دو زن و یک مرد داستانی را میخوانیم که با روایت راوی از یک مراسم شادمان ازدواج و پیوند آغاز میشود.
خواندن کتاب دو زن و یک مرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر عراق پیشنهاد میکنیم.
درباره بنت الهدی صدر
آمنه بنتالهدی صدر در سال ۱۳۱۶ (۱۳۵۶ قمری) در شهر کاظمین در عراق به دنیا آمد. او شاعر، نویسنده و معلم فقه و اخلاق عراقی بود. بنتالهدی، دختر سیدحیدر صدر است. مادرش خواهر محمدرضا آلیاسین است و سید اسماعیل صدر و سید محمدباقر صدر برادران او هستند. وی در ۱۳۴۴ قمری با نام مستعار «شهیدلر» به نوشتن مطالب دینی پرداخت.
بنتالهدی در یازدهسالگی به همراه دو برادرش به نجف رفت و تحصیلات خود را در زمینهٔ فقه، علم حدیث، اخلاق، تفسیر و سیره نزد برادرش محمدباقر صدر دنبال کرد؛ او همچنین نزد شیخ زهیر الحسون و ام علی الحسون درس آموخت و به درجۀ اجتهاد رسید.
او در دورۀ حیاتاش به فعالیتهای مختلفی نیز مشغول بود:
- برگزاری جلسات خانگی برای تبلیغ امور دینی
- نوشتن برای دختران عراقی و عرب در مجله الاضواء
- نگارش مقالاتی در نشریه الاضواء که گروهی از علمای نجف آن را منتشر میکردند
- پرورش دختران از طریق برپایی کلاسهای درسی، همایشها و پیگیری انجام عبادات آنها
- پایهگذاری مدارس الزهرا در شهرهای بغداد، نجف، کاظمین، بصره، دیوانیه و حله
- سرپرستی مدارس الزهرا در شهرهای نجف و کاظمین
- سرپرستی کاروان نزدیک به ۲۰۰ زنان عراقی از بغداد یا کاظمین، در روزهای حج
حکومت بعثی عراق، در ۱۳۵۰ قمری، مدرسهها را دولتی کرد و بر پایۀ بخشنامهای، این آموزشگاهها از بنتالهدی صدر گرفته شد. کتابهای او در دوران حکومت بعثیها و صدام حسین، در شمار کتابهای ممنوعه بودند.
داستانهای نوشتهشده بهوسیلۀ بنتالهدی صدر عبارتاند از:
- ای کاش میدانستم
- دو زن و یک مرد
- دیداری در بیمارستان
- به دنبال حقیقت (در جستجوی حقیقت)
- خاطراتی در تپههای مکه
- خانه گمشده
از دیگر نوشتههای او نیز میتوان به فهرست زیر اشاره کرد:
- شخصیت زن مسلمان
- فضیلت پیروز است
- سختی و فراخوانی
- بر بلندیهای مکه: خاطرات و مقالات
- زن در کنار پیامبر
بنتالهدی صدر، در ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ (۲۲ جمادیالاول ۱۴۰۰)، سه روز پس از آخرین دستگیریاش، به دستور صدام حسین و بهوسیلۀ شکنجه به قتل رسید.
بخشی از کتاب دو زن و یک مرد
«.. حالا که همه چیز به خوبی و خوشی تمام شده، حتماً حسنات حس میکند که بر تخت خوشبختی تکیه زده و آیندهاش را به خوبی ساخته ...
بله، حالا دیگر مهمانها رفتهاند و آرزوی بزرگ حسنات برآورده شده ... حلقهٔ نامزدی تک سوار رؤیاهایش را به دست کرده و همه کلی برایش کف زدهاند ... حالا هم حتماً نشسته و از رشتههای طلایی، تار و پود زندگی مشترکش را به هم میبافد.
حالا دیگر همه به خانههایشان رفتهاند و حتماً کلی هم از عروس و نامزدش تعریف کردهاند.
هر چه بود، تمام شد ... و چقدر برای من سخت و دشوار بود. حالا من هستم و این اتاق، تنها و درمانده ... تنها و غریب، ... چه غربتی سختتر از اینکه روح انسان تنها باشد؟ چه کسی تنهاتر از من، که میان خانواده و دوستان هم تنها و غریبم ...
همه مرا از خودشان میرانند، چون به نظرشان من سرکشم. از من دوری میکنند و به من منحرف میگویند. مگر خودشان منحرف نیستند؟ افکار عقبماندهشان جز «انحراف» چیست؟ این باورهای خشک و ارتجاعی که مبنای زندگیشان شده، انحراف نیست؟. آنها خودشان منحرفاند. حتی همین حسنات که همه فکر میکنند قدیسه است ...! او که قبول کرده با کسی که ندیده و نمیشناسد، ازدواج کند، غیرعادی نیست؟! مردی که حتی حاضر نشد به خودش زحمت بدهد و به مراسم عقد بیاید و از راه دور، پدرش را وکیل کرد ... چون متدین است! چون او هم مثل حسنات غیرعادی است! اگر نبود که آن همه دخترهای زیبای اروپایی را رها نمیکرد و در کنج خانه به دنبال حسنات نمیآمد!
او که چیزی کم ندارد. میتواند با زیباترین و جذابترین دختران ارتباط داشته باشد... خوشتیپ هم که هست، وضع مالیاش هم که خوب است. پس اگر غیرطبیعی و متحجر نبود، انگلیس را رها نمیکرد و به دنبال دختری مثل حسنات نمیآمد! ... درست است که حسنات هم زیباست و تحصیلات خوبی دارد، اما من از او دل خوشی ندارم و اصلاً فکر نمیکردم چنین شوهری نصیبش شود، هر چند هنوز هم امّل و عقبمانده است و فکر نمیکنم در کنار او هم خوشبخت شود ...!
اینها افکار و حرفهایی بود که از ذهن رحاب میگذشت. بعد هم سعی کرد خودش را با چیزی سرگرم کند. کتاب هیچ چیز مهم نیست از نجیب محفوظ را برداشت و شروع به خواندن کرد. سعی میکرد مثل نویسنده، به خودش بقبولاند که هیچ چیزی مهم نیست، نه کرامت، نه وجدان، نه دنیای بعد از مرگ ... این بود که تا پاسی از شب را با خواندن آن کتاب ـ که برای او و امثال او نوشته شده ـ سپری کرد ...
فردای آن شب، رحاب خیلی دیر از خواب بلند شد. به سختی از جا بلند شد. صدای مادر و خواهرانش از بیرون اتاق به گوش میرسید. از اتاق بیرون رفت. به سختی سعی میکرد لبخند بزند. پیش از همه، حسنات را دید که رضایت و شادمانی در چهرهاش موج میزد. آتشی در دل رحاب روشن شد و حسادت و غیرت در وجودش جوشیدن گرفت، اما هر طور بود، بر احساسش غلبه کرد و به آنان سلام کرد. بعد رو به حسنات کرد و گفت: تو چطوری عروس خانوم؟
حسنات گفت: خوبم، خدا را شکر. امیدوارم تو هم به زودی عروس شوی رحاب جان.
شنیدن این جمله، آتشفشان حسد را در دل رحاب به جوش آورد و با تمسخر گفت:
بله، شاید یک نفر هم از آفریقا پیدا شود و کسی را برای عقد کردن من بفرستد، همانطور که یک نفر از اروپا کسی را برای عقد کردن تو فرستاد. انگار اینجا قحط الرجال شده..!
حسنات که نمیخواست با خواهرش مشاجره کند، به آرامی گفت: هر چه خدا بخواهد خواهر جان.
اما رحاب باز هم با تمسخر لبخندی زد و گفت: من خودم میدانم که چطور آیندهام را بسازم، اما مثل تو مردی را که دربارهاش چیز زیادی نمیدانم، انتخاب نمیکنم...
این بار، حسنات که احساس میکرد باید از عقیدهاش خود دفاع کند، گفت: چطور میگویی که من دربارهٔ او چیزی نمیدانم؟ من همه چیز را دربارهٔ او میدانم، تازه، همین که آدم متدینی است، برایم کافی است.»
حجم
۵۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
حجم
۵۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
نظرات کاربران
سلام وقتی تو تازه های متنی دیدمش کلی کیف کردم متشکر از طاقچه متشکر از انتشارات شهید صدر 😊
کتاب جذابی بود،یک نفس خوندمش،و همون شیوه ی همیشگی و جذاب شهیده بزرگوار در تبیین مسائل دینی به شیوه داستانی بود