دانلود و خرید کتاب انتخاب سحر فرهادی
تصویر جلد کتاب انتخاب

کتاب انتخاب

نویسنده:سحر فرهادی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۹از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب انتخاب

کتاب انتخاب نوشتهٔ سحر فرهادی در انتشارات متخصصان چاپ شده است. این کتاب رمانی فلسفی است که نویسنده در ادامه دو اثر دیگرش تغییر و تجربه منتشر کرده است. 

درباره کتاب انتخاب

کتاب انتخاب سومین اثر سحر فرهادی است. این کتاب مثل دو اثر قبلی کتاب‌های تغییر و تجربه و در ادامه همان داستان با موضوعی فلسفی، به یکی از مهم‌ترین مسائل زندگی انسان یعنی موضوع جاودانگی می‌پردازد. داستان انتخاب از زبان مفاهیمی انتزاعی مانند زمان، خطر پذیری، آگاهی، غرور، عشق، رویا و منفعت طلبی و.. در کنار انسان روایت شده است و مراحل رشد ذهنیت انسان و بینش او به جهان هستی را به تصویر می‌کشد. 

کتاب انتخاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

مطالعه این کتاب را به کسانی توصیه می‌کنیم که به فلسفه و ادبیات داستانی علاقه‌مند هستند.

بخشی از کتاب انتخاب

تمام معنای انتظار تا همین لحظه از زندگی‌ام، تجربه جان‌فرسای دقایقی است که به انتظار بیدار شدن تو از آن خوابِ نیمروزی می‌گذرد. سکوت می‌کنم و چشمانم را می‌بندم تا سنگینی نگاهم، سبکی رؤیاهای شیرینت را با تلخ‌کامی بیداریِ زودهنگام بر هم نزند.

زمان، گویا متوقف شده است و تنها صدای دل‌نشین نفس‌های توست که نشانه‌ی جریانِ حیات است. عاقبت، بی‌تابیِ درونم با نتیجه‌ی لبریز شدن جام صبوری، قدم‌های آهسته و لرزانم را به سمت تو می‌کشاند.

چقدر قدردان پرگاری هستم که این دایره‌ی حسِ حضور مرا برای تو ترسیم کرده است. چشمانت را می‌گشایی. نگاهت هنوز از آن جهان آمده و هم‌زمانی‌اش نسبت به لبخند مهربانی که بی‌دریغ نثارم می‌کنی و دست نوازشی که گرمی را به وجودم می‌نشاند، تأخیری ملموس دارد.

می‌دانم که دلت نمی‌خواهد به این زودی از خلسه رؤیاهایت دل بکنی، پس تنها، آغوشی که برای فرزند گشوده شده است را به جان می‌پذیرم، سکوت می‌کنم و به انتظار می‌نشینم تا زمانی که زمانمان برهم منطبق شود.

چقدر این پیراهن سرخ‌رنگت را دوست دارم با آن یقه و کمربند پهن به رنگ سبز. در ذهنم درستی این جمله همیشگی‌ات را اثبات می‌کند که تو اگر نوبهاری من نیمه‌ی اول تابستانم...

و تابستان با گرمای دل‌پذیرش با همه‌ی وجود بر این خانه حکم می‌راند و من گاهی فکر می‌کنم که شروع فصل‌ها باید از تابستان باشد که تجربه‌ی هر انسانی از آغاز، در حکومت تابستان‌هاست.

هنوز یک چشمت بسته است و تنها سعی می‌کنی که خودت را هشیار نشان بدهی اما من می‌دانم که اگر همین قدر در سکون و سکوت بمانم، دوباره خواب، تو را از من خواهد ربود و به سرزمین‌های ناشناخته‌ای خواهد برد که در تابلوهای نقاشی‌ات تصویرشان کرده‌ای... پس درنگ نمی‌کنم و مجالی به رؤیاها نمی‌دهم و تنها یک دَوَران نود درجه در آغوشت، برای باز پس گرفتنت کافی‌ست. حالا دیگر بیدار شده‌ای و نوبت زندگی است که از همه‌ی روزنه‌ها به این سرزمین بتابد.

رضایتی که از خواب این وقت از روز داری را، هم از پهنای لبخندت می‌فهمم و هم از دستی که به‌سرعت اما با مهارت به‌عنوان شانه بر موهای کوتاه خرمایی‌رنگت که تازگی‌ها احساس می‌کنم تیره‌تر هم شده است، می‌کشی. شروع خوبی است. هر دو دستت را زیر چانه‌ات به هم می‌چسبانی که نگاهت مستقیم بر چشمانم باشد و برق شیطنتش نیمه اول تابستان را دل‌پذیرتر کند:

- خب حالا با چای موافقی یا قهوه؟

من هیچ‌کدامشان را دوست ندارم و به این فکر می‌کنم که چرا بچه‌ها باید در جایگاه پاسخ به چنین سؤالات بی‌فایده‌ای قرار بگیرند؟!

حتماً خودت به این نتیجه رسیده‌ای که در نوبهار زندگی، کسی نباید در موقعیت انتخاب بین چای یا قهوه باشد که برای من بستنی آماده می‌کنی و خودت در انتظار دم کشیدن چای از پنجره به دوردست‌های مبهم چشم می‌دوزی. همان که هرگز حتی مزه‌اش هم نمی‌کنی و برای نوشیدنش به فنجان لب نمی‌زنی.

ظرف‌های شیشه‌ای دست‌ساز رنگی که از آن فروشنده دوره‌گرد در آخرین سفرمان خریده‌ای را به ترتیبِ رنگین‌کمانی‌شان با هم در کمد می‌چینیم. بعد به سراغ لباس‌ها می‌رویم و هرکدام که در مقابل گرمای آفتاب مقاومت کرده‌اند و هنوز خشک نشده‌اند را در واحد کنترل کیفیت مردود و مرجوع اعلام می‌کنیم و بقیه که از این آزمون سربلند بیرون آمده‌اند را در ورودی کمد لباس‌ها می‌پذیریم.

نقاشی نیمه‌کاره‌ات روی بوم لحظه‌ای توجهت را جلب می‌کند اما صدای رعدوبرق، آن‌هم در نیمه تابستان ذهنت را منحرف می‌کند. من کمی ترسیده‌ام و تو مهربانانه می‌خندی...

پویان
۱۴۰۱/۰۳/۰۸

متن بسیار زیبا و قلم قوی نویسنده در کنار داستان فلسفی پیچیده کتاب انتخاب رو بسیار منحصر بفرد کرده. خوندنش رو به کسانیکه به ادبیات علاقمند هستند توصیه می کنم.

سارا
۱۴۰۱/۰۲/۰۵

داستان فلسفی زیبایی در مورد جاودانگی بود، داستان دیگری درون داستان اصلی هم گنجانده شده بود که متن ادبی فوق‌العاده ای داشت.

که تو اگر نوبهاری من نیمه‌ی اول تابستانم... و تابستان با گرمای دل‌پذیرش با همه‌ی وجود بر این خانه حکم می‌راند و من گاهی فکر می‌کنم که شروع فصل‌ها باید از تابستان باشد که تجربه‌ی هر انسانی از آغاز، در حکومت تابستان‌هاست.
Mona
روبه‌رویت می‌ایستم؛ مانند بادی که برای آتشِ افتاده در نیزار به تلاطمِ شتاب و سردرگمی افتاده است اما عزم کرده تا تمام قدرت خویش را برای نجات به کار گیرد تا عاقبت، یا بر رقص شعله‌های سرکش دامن خواهد زد و معرکه‌ای بی‌مانند خواهد ساخت و یا در نجات ذهن باغچه از تهی شدنِ خاطرات سبز دمی مسیح‌وار خواهد بود.
Mona
از تو می‌پرسم که چرا چنین است؟! و تو می‌گویی اگر از جاری شدن رودخانه در مسیر خانه‌ات، خرم و سرسبز نشوی و راهش را هموار نکنی، روزی در هم‌نشینی سیلاب، خانه‌ات ویران خواهد شد. سیلاب‌ها می‌آیند تا علیرغم وجود آب، رویشی در کار نباشد.
Hamid R
و انگار که می‌داند تصمیمت این بود که داستان را با تغییر و تجربه رها کنی و فصلی دگر آغاز نشود، به تو اشاره می‌کند که مبادا به هر بهانه قصه‌ات را کوتاه کنی و از چین و شکن زلف حقیقت سخنی نگویی. تو هم می‌خندی و چشم‌هایت قبول توصیه‌اش را تأیید می‌کنند و رو به من می‌کند و می‌گوید که: «می‌دانی! تنها تا پنج اگر بشماری کافی است که زندگی از سر گرفته شود.»
Hamid R
مهربانی‌ات بی‌دریغ‌تر از آفتابی که بر جانمان گرما و نور می‌تابد. تجربه‌ات گران‌بهاتر از همه‌ی الگوهای تاریخ زیستن و حضورت هزار بار گرامی‌تر است از نام زندگی. در قامت تو ایستادن، تنها آغاز راهی است که اکنون بهتر می‌توانم باور کنم که در نهایت به خودت خواهد رسید.
کاربر ۳۲۴۹۴۷۱
تو همیشه می‌گفتی که نشناختنِ معیارها و سنجش‌ها، پرنده‌ی خیال را از میلِ به اوج رسیدن، جدا خواهد کرد و چه گواراست چنین رهایی. می‌گفتی که می‌شود به نام آزادی، طعم زندگی را بهتر چشید و سرمست از وزیدن باد، سربلندتر از همه‌ی دیروزها شد و من کوچک‌تر از رؤیاهایم باشم یا نباشم، پرواز را تجربه خواهم کرد.
کاربر ۳۲۴۹۴۷۱
در یادشان، زمهریر سال‌های پیش از تو کابوس تکرار بود ما گفتیم ببندید چشم‌هایتان را تا شروع فصل‌ها باشد بهار ایستادی که نیست. بهار شروعی دوباره است.
Hamid R
بزرگ شده‌ام. نه آن‌قدرها که بزرگی تو را کمتر احساس کنم. به‌اندازه‌ی فهمیدن عظمت وجود فرداها و فکر می‌کنم در وجودم چه چیزی هست که بیشتر از مفهوم آینده هیجان‌انگیز و دل‌چسب باشد. همان واژه‌ای که به قول تو بی‌اعتبارترین و نامشخص‌ترین در عین حال انگیزه‌بخش‌ترین بخش زندگی است
Hamid R
تو را آنچنان می‌شناسم که عاشقی نگاه معشوق را که تشنه‌ای صدای طراوت چشمه‌سار را که مسافری بی‌بازگشت رنج دلتنگی را که دانش‌آموزی لبخند رضایت استاد را که گم‌شده‌ای نشانه‌ای آشنا از خانه را... خانه‌ای در وجود خود را...
Hamid R
در یادشان، زمهریر سال‌های پیش از تو کابوس تکرار بود ما گفتیم ببندید چشم‌هایتان را تا شروع فصل‌ها باشد بهار ایستادی که نیست. بهار شروعی دوباره است.
Hamid R
- عشق: ما اشتباه کردیم... و شجاعت اعتراف به چنین خطایی، تنها از او ساخته است. - صاحب دیوان: بله اشتباه بزرگی در قبول تصمیم انسان... - منطق: و البته انسان هم اشتباه کرد. - زمان: این فکرِ خطا، راه‌حل مسئله نبود و ما هم اون زمان نتونستیم که این رو تشخیص بدیم. آگاهی که کمی عقب‌تر ایستاده، چند قدمی به سمت من نزدیک می‌شود: «و فقط یک فرصت برای جبران باقی‌مونده...» - صاحب دیوان: حالا چی فکر می‌کنی؟ حاضری که در اجرایی کردن این نقشه بهمون کمک کنی؟ - زمان: خیلی بی‌انصافی هست که کاری از دستم بربیاد و انجامش ندم. خوشحالی و امید در نگاهشان موج می‌زند.
پویان
اما عزیز من... آنچه نمی‌دانی، عظمت وجود فرداهاست در عمق اندیشه‌ی ما... امید دستیابی به استعدادهای شگفت انسانی در جهانی شگفت‌تر است. تداوم همت ورزیدن برای خلق بهتر‌هاست و به‌راستی که این دشوارترینِ دانایی‌ها خواهد بود و هست... فرزندِ من و چه زیباست تو را این‌گونه خطاب کردن...
Hamid R
آری... قرار نیست که دگربار هراس از آن باشد که کسی در خانه را بزند و ما خواب باشیم...آن شبِ پاییزی که باد، برگ همه‌ی درختان را بر زمین بریزد و برای همیشه همه را زیر برگ‌ها به خواب ببرد، دیگر هرگز تکرار نخواهد شد. ما همیشه بیدار خواهیم بود...
Hamid R
ای نگاهت آفتاب عصر گندمزار گره‌ها خواهد گشود از نو جهان تا تو نظر بیفکنی بهتر تا اراده کنی به قامت بلند خواستن... بیازمای فرصت را... در این چهار روز انتظار امروز، روز آخر است
Hamid R

حجم

۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان