کتاب شیوه شهر آشوبی
معرفی کتاب شیوه شهر آشوبی
کتاب شیوه شهر آشوبی نوشتهٔ محسن رجبی در انتشارات نظری چاپ شده است.
درباره کتاب شیوه شهر آشوبی
کتاب با این عبارات آغاز میشود:
سلطه تاریکی رو به زوال بود و لشگر روز با تیغهای آختـه بـه آخرین باقی ماندههای شب هجوم میبرد. از خونریـزی بـسیار دامنـه شـفق سرخ بود و جنگ به نفع روز مغلوبه میشـد و کمکم چهـره خورشـید ازپشت تیرگیها آشکار میگشت. اشعههای ارغوانی آفتـاب از پـشت پنجـرههای بلند و شیشههای رنگین و پردههای حریر به داخل کاخ سرک میکـشید.
در ادامه شاهد ماجراهای تاریک و روشن دیگری خواهیم بود.
کتاب شیوه شهر آشوبی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب شیوه شهر آشوبی
بهرام شاه در تالار قدم میزد و از ساعاتی قبل آماده حضور در جمـع امـرای مملکت شده بود. طبق وعده امروز باید خبری را اعلام میکرد که بـه خـاطر آن گفته بود که تمامی سران و والیان از دورتـرین نقـاط کـشور بـه تختگـاه بیایند. در خود استیصال و درماندگی را به وضوح احساس میکرد. گاهی بـه سخنان منجم قصر میاندیشید و گاهی نگاههای نگران شیخالاسـلام تختگـاه را از برابر دیده میگذرانید، ملاجلالالدین منجمباشی ساعت دیده بود و به پادشاه عرضه داشته بود که اوضاع کواکب دگرگونیهـای بـسیاری را نـشان میدهد. سلطان در چنگ اندیشههای گوناگون گرفتار بود کـه ناگـاه یکـی از خدمتکاران وارد شد و عرضه داشت: قبله عالم کلیددار خزانه شنل، عـصای سلطنتی و تاج را آورده، اجازه حضور میدهید؟ سلطا ن سری به تأیید تکـان داد، قبایی آبی رنگ به همراه شنلی سپید و تاجی از مرواریـد و المـاس کـه بالای آن گوهر شبچراغ میدرخشید، سلطان عصای سلطنتی را بـر دسـت گرفت و پس از خروج از تالار اصلی سوار بر تخت روان شـد. از خوابگـاه سلطنتی تا تالار بار عام هفت بـاغ تـودرتـو هـر یـک از دیگـری زیبـاتر و دلفریبتر وجود داشت باغهایی که گویا افسانهها را به حقیقـت آورده بـود.
درختهای چنار و اقاقیا سر به فلک میرسانید، درختان تبریزی و سرو هـر کدام در بازی باد عشوهگری خودشان را داشـتند، کنـار چمـنهـای مخملـی شمشادهای سبز صف در صف ایستاده و به زیبایی باغ افـزوده، بودنـد کنـار حوضهای مرمرین و نهرهای زیبا گلهای شاهپسند و محمدی و رز بـاغ را به باغهای آسمان شبیه کرده بود. سلطان که بر روی تخت روان میرفت بـه همه آنها نگاه میکرد اما گویا هیچکدام را نمیدید و با خـود مـیاندیـشید نکند با اعلام ایـن خبـر شـیرازه مملکـت از هـم بپاشـد؟ از هـر بـاغی کـه میگذشت شیپور بشارت به صدا درمیآمد، در تالار اصلی کاخ تمام رجـال بلندپایه کشور جمع بودند. تالار در اوج شکوه و زیبایی بود تـالاری کـه از انتهای آن درب ورودی معلوم نبود پانصد متر طـول و سیـصد و پنجـاه متـرعرض، فرشهای زربفت و پردههای دیبا و استبرق قنادیل و مجسمههایی از طلا و نقره و عاج پیل و به سقف تالار چلچـراغهـای مـزین بـه جـواهرات آویخته بود. در هر گوشه این تالار سلطنتی گروهی در حـال صـحبت بودنـد؛ والیان ایالات، فرماندهان و افسران قوای مـسلح. تخـت بـزرگ و مرصـع درصدر مجلس قرار داشت؛ تختی بزرگ که بر پشت چهار شـیر از طـلا قـرار داشت، این شیرهای بالدار زیبا چنان با ابهت به حضار نگـاه مـیکردنـد کـه کسی را یارای نگاه کردن به تخت پادشاهی نبود. صندلی و نـشیمنگاه تخـت مکمل بود به انواع جواهرات که چشم را از دیدن آن همه نور خسته میکرد.
حجم
۹۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۹۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه