دانلود و خرید کتاب شبی که باران می بارید عبدالقادر مرادی
تصویر جلد کتاب شبی که باران می بارید

کتاب شبی که باران می بارید

معرفی کتاب شبی که باران می بارید

کتاب شبی که باران می بارید نوشته عبدالقادر مرادی است. کتاب شبی که باران می بارید بخشی از ادبیات داستانی معاصر افغانستان است و انتشارات آمو آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب شبی که باران می بارید

این کتاب مجموعه‌ای داستان جذاب است که هرکدام در چندین جمله اول شما را غافل‌گیر می‌کند و با خودش همراه می‌کند. در این کتاب با شخصیت‌های داستان همراه می‌شوید و ترس و دلهره و تشویش و عشق آن‌ها را می‌بینید و با آن‌ها هم‌دردی می‌کنید. 

این کتاب مجموعه‌ای از داستان‌هایی با عنوان‌های کارد، خون و قصاب، در نیمه‌راه یک عشق، اسپ‌ها، نویسنده و همسایه، وقتی که موتر آمد...، پسرک فروشنده، شبی که باران می‌بارید، چادر گلابی‌رنگ و گُل‌های اَکاسی، بوی خاک‌های باران‌خورده، و مهتاب رنگ می‌باخت، هم‌آوردان و سگ سپید است. 

خواندن کتاب شبی که باران می بارید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب شبی که باران می بارید

سرم درد می‌کند و خسته و سنگین استم. علیل و ناتوان استم. دلم می‌خواهد باز هم بخوابم. چشم‌هایم را نمی‌گشایم. دلم نمی‌خواهد بیدار شوم، از بیدار شدن می‌ترسم. اما همین‌که چشم‌هایم نیمه‌باز می‌شوند، متوجه می‌شوم که فضای ماحولم دگرگونه شده است. هوایی که نفس می‌کشم، دگرگونه است. وارخطا می‌شوم و با عجله چشم‌هایم را می‌گشایم. می‌بینم که فضا سرخ‌رنگ شده است. با سراسیمه‌گی از بستر برمی‌خیزم. وحشت‌زده به اطرافم نگاه می‌کنم. در اتاق عجیب و ناشناخته‌یی قرار دارم. اشیا و فضای اتاق همه سرخ‌رنگ‌اند. متوجه می‌شوم که لباس‌های قبلی‌ام بر تنم نیستند. لباس‌هایم عوض شده‌اند. از دیدن لباس‌هایم تکان می‌خورم. لباس‌های قصابی را به تنم پوشانده‌اند. لباس‌هایی که سیاه‌رنگ و خون‌آلود استند. می‌بینم که به کمرم، کمربند چرمینی را بسته‌اند و به آن چند کارد خُرد و کلان، از همان کاردهای قصابی را آویخته‌اند. لباس‌ها و پوش چرمین کارد، لکه‌های خشکیدهٔ خون دارند. از لباس‌هایم بوی خون می‌آید. وحشت‌زده به اطرافم می‌بینم و از خودم می‌پرسم: «آه خدایا! من در کجاستم، من کیستم؟»

پاسخی برای خودم ندارم. گذشته‌هایم به یادم نمی‌آیند. اما اتاق کم‌کم به نظرم آشنا می‌آید. چیزهایی به یادم می‌آیند. اتاق، به همان اتاق قبلی‌ام شباهت دارد. همان دو پنجره، همان آیینهٔ کوچک روی دیوار، به همان جای‌های قبلی‌شان قرار دارند و دیگر همهٔ اشیای اتاق و فضای آن عوض شده‌اند. تمام بدنم درد دارد. گیج می‌شوم. دو سه بار با ترس و وحشت چشم‌هایم را می‌مالم. فکر می‌کنم که کابوس وحشتناکی مرا فراگرفته است و شاید هم بیمار شده‌ام. اما نی، همه چیز و همه‌جا را همان‌طور می‌بینم که می‌بینم. تپش قلبم فزون‌تر می‌شود. تنفس کردن برایم دشوارتر می‌شود. لرزش تکان‌دهنده‌یی تمام وجودم را می‌لرزاند. دندان‌هایم ترق‌ترق‌کنان به‌هم می‌خورند. بدنم سرد و سردتر می‌شود. نمی‌توانم باور کنم آن‌چه که می‌بینم واقعیت داشته باشد. سراسیمه می‌شوم، گذشته‌هایم به یادم می‌آیند. حواسم کاملاً پراگنده است. حتی برای لحظه‌یی هم نمی‌توانم افکارم را منسجم سازم. پیوسته از خودم می‌پرسم که من کجا استم. من در کجا استم؟ من کی بودم، من در کجا بودم؟ این لباس‌های قصابی به تنم از کجا آمده‌اند؟ هرچند فکر می‌کنم، اما به یاد نمی‌آورم که من زمانی قصاب بوده باشم. کسی هر لحظه برایم می‌گوید که من قصاب بوده‌ام. من کس دیگری بوده‌ام. شغل و پیشهٔ دیگری داشته‌ام. اما حالا چه شده‌ام؟ نمی‌دانم، مثل این‌که من خواب بوده‌ام و همه‌چیز را عوض کرده‌اند؛ مرا، لباس‌هایم را، اتاقم را. به هر سو می‌بینم، همه‌چیز به نظرم غیرعادی و وحشتناک می‌آید. از همه‌چیز می‌ترسم، از لباس‌هایم می‌ترسم. از کاردها، از لکه‌های خشکیدهٔ خون، از فضای سرخ‌رنگ، از نور سرخ‌رنگ، از همه‌چیز می‌ترسم. می‌لرزم، به شدت می‌لرزم و دندان‌هایم ترق‌ترق‌کنان به‌هم می‌خورند. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۲ صفحه

حجم

۷۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان