کتاب شکوفه های سیب
معرفی کتاب شکوفه های سیب
کتاب شکوفه های سیب نوشتهٔ مژگان هوشیدر است و انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب شکوفه های سیب
کتاب شکوفه های سیب روایت دختری است که با واردشدن به عمارت کلاه فرنگی و دیدن نشانههایی از گذشته، یاد کودکیاش میافتد. گذشته برای او پر از اتفاقات ریز و درشت و تلخ و شیرین بوده است، اما با وجود اینکه بسیار سختی کشیده، یادآوری خاطرات دوران کودکی و انسانهایی که دوستشان داشته، به زندگی امیدوارش میکند. داستان با این روایت آغاز میشود: «در حالی که عطر شکوفههای سیب شامهام را پر کرده سرمست از خاطرات شیرین گذشته روی تاب قدیمی نشستهام. عمارت کلاه فرنگی آجری درسته که قدیمی شده و دیوارهای باغ کمی شکم دادهاند ولی این بنا هنوز زیبا و محکمه. صدای قِژ قِژ تاب آهنی قدیمی به من یادآوری میکنه که باید متّوجه گذشت زمان باشم. ولی نمیدانم چرا من هر وقت به این قسمت باغ پا میگذارم، و از دور شاهد این عمارت هستم خودم را همان دختر کوچولوی چهارساله با لباس صورتی رنگ و موهای بور و صافی که در دو طرف به صورت گیس بافته شده و روبان پاپیون زدهٔ صورتی که گیسهایش رو تزئین کرده میبینم. میدونید دست خودم نیست آخه هر آجری از این عمارت و هر برگی از این درخت سیب برام خاطرهها داره.»
خواندن کتاب شکوفه های سیب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شکوفه های سیب
هنگام بهار این درخت شکوفه می کنه و عطر دل انگیزش بدجوری آدم را هوایی می کنه، و باز این سرمستی من را به همان ایّام بر می گردونه و یاد تولدهای کودکی و خاطرات نوجوانی می اندازه. این اتاقهای ته باغ که دست در دست هم در یک ردیف ساکت و بی صدا نشسته اند، این ماشین قدیمی که سالهاست اینجا بی حرکت افتاده ولی هنوز از تمیزی برق می زنه، شاید دیروز بود. شاید امروز بود ولی نه نه مثل اینکه همین حالا بود بیایید باهم به همان روزها برگردیم: دو سه روز بود که همه در تکاپو بودند بعد از تعطیلات عید نوروز اوّلین باری بود که همه دورهم جمع میشدند. آنهم به بهانهٔ تولّد من. مهمانها اشخاص خاصی هستند. پس باید مادر، مادربزرگ، نوکر و کلفتها همگی سنگ تمام می گزارند. انگار عقربه های ساعت از همیشه تندتر میدود و به همراه عقربه ها اهالی منزل نیز همه در برو و بیا وسرعت بودند.
دایة من دست بردار نیست موهای خیسم را تند تند خشک می کنه و با عجله روبانی رو با قیچی می بره تا که موهامو جمع کنه، لباس صورتی رنگی رو که عمویم به تازگی از خارج برایم سوغاتی آورده تنم می کنه. حالا نوبت کفش و جورابم رسیده احساس ناراحتی می کنم. چون باید از حالا تا آخر شب چیزی نخورم ممکنه لباسهام کثیف بشه. باید مؤدب یک گوشه دست بر سینه بنشینم. از همه بدتر خواهر بزرگترم که هر از گاه لای درب ظاهر میشه و سر دایة مهربونم داد می زنه:
- پس چه کار می کنین؟ سکینه خانم هنوز حاضرش نکردی؟! زودباش دیگه.
رودابه خواهر بزرگم که حالا چهارده سال داره و این روزها خیلی احساس بزرگتری و خانمی میکنه و سعی می کنه مثل خانم بزرگها رفتار کنه! کاملاً روی روزبه (برادرم) که حالا 10 سال سن داره و من (دُر،دانه) که همه دُری صدایم میزنند تسلط دارد. باز لای در باز میشود و این بار، رودابه را می بینم که حاضر و آماده داخل شده و بالای سر ما ایستاده و منتظر مانده تا من آماده بشم ، تا من را به سالن پذیرایی ببرد. خودش را به طرز زیبایی آراسته. موهای عسلی رنگش را پشت سرش جمع کرده و از گلهای زنبق باغچه دسته ای درست کرده و بالای گوش چپش سنجاق زده که زیبایی چهره اش را صد چندان کرده. لباسی هم رنگ همان گلها به تن دارد. واقعاً زیبا شده من علاقة شدیدی به رودی دارم. اون هم من را خیلی دوست دارد. کم کم دستهای گرمش رو محکم می چسبم تا با هم به سالن طبقة پایین برسیم. خانة ما عمارتی قدیمی با سبک کلاه فرنگیه که از شازده یعنی پدربزرگم (پدر پدرم) به پدر به ارث رسیده. این منزل شامل دو طبقه است که در طبقة پایین یک سالن پذیرایی
بزرگ، آشپزخانه، سرویس حمام، دو اتاق خواب و یک کتابخانه وجود دارد
طبقة بالا شامل 3 اتاق خواب، آشپزخانه، انبار و یک سالن پذیرایی و هال کوچکتر است و در قسمت جلوی اتاق خواب پدر و مادر که به سمت جنوب باز میشه یک تراس نیم دایرة بزرگ ساخته شده که بسیار چشم انداز زیبایی دارد. البته بالکن اتاق من هم خیلی باصفاست و چشم انداز کوههای شمیران را شامل میشود ولی چون در طرف شمال ساختمان ساخته شده و رو به خیابان اصلی باز میشود خیلی قابل استفاده نیست.
بهر حال به سالن پائین رسیده ایم باید منتظر باشیم تا مهمانها برسند. مادربزرگ داره یقة لباسش را مرتب می کند. به دستبند جواهر نشانش وَر می رود. مادر مثل همیشه خیلی ساده است آخر اون عاشق راحتی و سادگیه . لباس سبز اروپایی ساده ای به تن دارد و موهایش را پشت سرش جمع کرده . از طلا و جواهر به جز حلقه و ساعتی که در روز نامزدی از پدر هدیه گرفته چیزی به همراه ندارد، ولی زیباست و چون جواهری می درخشد. اندام بلند و کشیده و موزونی دارد و به خاطر سادگی و تفاوتش با زنهای دیگر خیلی زیبا و دلربا به نظر میاید. فکر نکنید فقط من این حرف را می زنم. تمام فامیل و دوستان همیشه به پدرم گوشزد می کنن و می گویند:
- تو خیلی زرنگ بودی ! ناقلا گل سرسبد زنهای تهران رو چیدی.
البته پدرم هم خیلی زیبا، جذاب ، شیک پوش و خوش قد و بالاست اما مادر چیز دیگریه. استغفرالله مثل فرشته ها می مونه به نظر من فقط دو تا بال کم داره.
کم کم صدای ترمز اتوموبیلها به گوش می رسد.
حجم
۴۱۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
حجم
۴۱۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه