کتاب کتاب فروش
معرفی کتاب کتاب فروش
کتاب کتاب فروش نوشتهٔ آرش زندی در انتشارات متخصصان چاپ شده است. داستان کتاب در مورد کتاب فروشی است که مغازه او رونقی ندارد و دخلش با خرجش جور نیست، تا حدی که چندماه است کرایه مغازه را نداده است.
درباره کتاب کتاب فروش
روزی مجید یکی از دوستانش به او تماس می گیرد و با لحن شتابزده ای به او می گوید که سریعا نزد او برود، زیرا که کتابهای جدیدی آمده و احتمالا پرفروش باشند. او نیز کرکره مغازه را نصفه پایین کشیده و نزد مجید می رود. او را می بیند و بسته کتابها را از او تحویل می گیرد. در مسیر آمدنش به سمت ماشین او خانم تابش را میبیند.
کتاب کتاب فروش را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
این کتاب را به علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب کتاب فروش
در مجید توی مغازه در حال صحبت با یه مشتری بود، من را دید و با لبخند دستی تکون داد. منم دستمو بردم بالا و با حرکت سر، سلام کردم. با دست به کوچه بغلی که انبارشون اونجا بود، اشاره کرد. سری تکون دادم و اونم دوباره مشغول صحبت با مشتریش شد. به سمت کوچه قدم برداشتم. کوچهٔ تقریباً باریکی که انبار کتاب مجید و پدرش اونجا بود، کوچهای بود بنبست که غیر از انبار کتاب اونها فقط چندین خونه ویلایی قدیمی تو اون قرار داشت. جلوی در انبار، وانت آبیرنگی توقف کرده بود و مردی در حال خالی کردن و جابهجایی کتابها بود. با قدمهایی آروم وارد کوچه شدم. در انبار بهطور کامل باز بود. اون مرد برای لحظهای نگاهم کرد. از کنارش رد شدم و رفتم توی انبار. مجید در حال چیدن و مرتب کردن کتابها اینطرف و اونطرف میرفت و بعد از چند ثانیه متوجهم شد. دستی تکون داد و بعد دوباره مشغول به کارش شد.
سعی کردم مزاحم کارش نشم و زودتر کتابها را ببینم و برم. برای همین رفتم سمت کتابهایی که در قسمت راست انبار، مرتب چیده شده بودن. نگاهی به کتابها انداختم و چند بسته جدا کردم و بعدش رفتم پیش مجید که همچنان سرگرم کار بود.
در حالی که پشتش بهم بود، گفتم: مجید اگه کمک میخوای بگو.
بعد از اینکه بستهای که توی دستش بود را گذاشت زمین، برگشت و با لبخند گفت: نه دستت درد نکنه، تقریباً دیگه تمومه. همه رو دیدی؟ چیزی برداشتی؟
حجم
۳۷۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۲۰ صفحه
حجم
۳۷۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۲۰ صفحه