کتاب چشمه گل زرد
معرفی کتاب چشمه گل زرد
کتاب چشمه گل زرد نوشته نوش آفرین امیری است. این کتاب را انتشارات میراث ماندگار منتشر کرده است.
درباره کتاب چشمه گل زرد
این کتاب مجموعه داستانهای چشمه گل زرد، هاشم آقا، سیب قندک، جهیزیه، مریم خانم و خاطرهای از پدر است. داستانهای این مجموعه روایتهای ساده و جذابی است که هرکدام ما را با خود به دنیای متفاوتی میبرد. دنیایی که در زندگی فرصت تجربه آن را ندارید.
بیشتر داستانها شخصیت اصلی کودک و یا نوجوان دارد و همین موضوع خواننده را بیشتر با خود همراه میکند.
خواندن کتاب چشمه گل زرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چشمه گل زرد
از روی تپه اطراف مثل تابلوی نقاشی زیباست، روح زیبا پسند من برای خودش صلانه صلانه راه باریکه کنار مزرعه را گرفته به طرف قلعه میرود در قلعه بسته است اما خودتان میدانید برای روح هیچ در و دیواری بسته نیست و میتواند به هر کجا که میخواهد برود.
اول غروب است شعله آتش در اجاق درون مطبخ اربابی روشن است. حلیمه در تابه مسی که دسته بلندی دارد در روی اجاق مشغول پختن غذا است آسیه کنیزک ده دوازده ساله مشغول روشن کردن فانوس است دسته سیمی فانوس را از روی میخ دیوار کاه گلی مطبخ برداشته به اجاق روشن نزدیک میشود فیتله فانوس را بالا میکشد با یک تریشه چوب در حال سوخت فانوس را روشن میکند و روی سکوی داخل مطبخ قرار میدهد. در روی اجاقی دیگر دیگ پلو در حال دم کشیدن است. بوی برنج شمال و عطر روغن زرد محلی با بوی چوب های در حال سوخت فضای مطبخ را آکنده است و اشتها را برمیانگیزد.
صفر علی شوهر حلیمه چراغ های اطاق پنج دری را روشن میکند اطاق پنج دری با قالیهای خوش رنگ ایرانی مفروش شده دور تا دور اطاق بالشها و مخدههای ابریشمی چیدهاند در رفهای اطاق مجسمههای چینی و بلورهای بال فتنی روسی به طرز زیبایی چیده شده که نشان از حسن و سلیقهٔ بانوی خانه را دارد زن میانسالی که گویا بانوی خانه باشد با پیراهنی زیبا که جلقهای با پولکهای طلایی رنگ که با مهارت بر روی آن دوخته شده و شلیطهای پرچین و کوتاه با شلواری چسبان به رنگ مشکی که در مچ پا با نخ ابریشم طرح های زیبایی دوختهاند به پا دارد چارقدی سفید که با یک سنگ قیمتی به وسیله سنجاقی در زیر گلوی بانو جلوه میکند بانو زنی زیباست که جای پای ایام نتوانسته از زیبایی او بکاهد او قدی متوسط و اندامی ظریف دارد و دو دسته کوچک مو دو طرف صورتش را مثل قابی در بر گرفته زیباییاش را دو چندان کرده صنم بانو وارد اطاق میشود به صفرعلی میگوید مش صفر از آقا خبری نشد هنوز نه خانم نگران نباشید حتماً در طهران کاری برایشان پیش آمده. فرزندم خسرو کجاست صبح با ابلق رفتند بیرون الان خواهند آمد آهان آمدند صدای پای اسبشان آمد صفر علی به طرف ایوان رفته از پلههای جلوی عمارت به سرعت پایین رفته دهانه اسب خسروخان را گرفته گفت خوش آمدید ارباب خسته نباشید خسرو به چابکی از روی اسب پایین پرید مش صفر از پدرم خبری نشد نه قربان خانم هم نگران هستند نمیدانم چرا این بار سفر آقا این همه طول کشیده.
خسرو جوانی مهربان دوست داشتنی رشید و زیبا است خواندن و نوشتن را در مکتب خانه ده آموخته تحصیلات تکمیلی را در شهر دماوند نزد استادان به پایان برده با کشاورزان به خوبی و عدالت رفتار میکند بطوری که همه دوستش دارند روزها برای سرکشی به زمینهای اربابی با اسب مورد علاقهاش ابلق به صحرا میرود خسرو از زمان تحصیل در شهر دماوند با چند تن از جوانان همسن وسال خود دوست شده و با آنها ایام میگذرانید گاهی آنها برای دیدنش به ده حصار و قلعه میآمدند و گاهی خسرو برای دیدن آنها میرفت در یکی از روزهای بهاری برای تفریح و گرفتن قارچ کوهی با چند تن از دوستان با اسب راهی کوه های اطراف لار شدند. فصل بهار بود شراب جوانی در رگهایشان در جوشش بود همه کس و همه چیز را زیبا میدیدند و سرشار از شور جوانی اسب میتاختند با نزدیک شدن به درّه لار این شور و هیجان به اوج خود رسید در این نقطه از زمین خداوند قدرت خود را بیشتر به نمایش گذاشته هر نقطه از زمین با فرشی از گلهای خود رو به رنگی در آمده منظره زیبایی را بوجود آورده بود قسمتی از دشت به رنگ ارغوانی با عطری مست کننده در مقابل باد به رقص در آمده قسمتی دیگر به رنگ آبی آسمانی گویی عکس آسمان را در خود دارد بخشی دیگر به رنگ آبی فیروزهای معدنی از فیروزه رادر تجلی داشت قسمتی تا چشم کار میکرد زرد طلایی و بخشی دیگر سرخ به رنگ عقیقهای کوچک زمین را رنگین کرده هوش از سر رهگذران ربوده بود علاوه بر این تابلوی نقاشی عطر گلهای وحشی جوان ها را مست کرده غرق در تماشای زیباییهای این بهشت کوچک شده و چشمشان از دیدن این همه زیبایی سیر نمیشد از تپهها گذشتند و به رودخانه اول لار نزدیک شدند در کنار رودخانه سیاه چادرهای ایلیاتیها از دور نمایان شد.
حجم
۳۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه
حجم
۳۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه
نظرات کاربران
داستان هایی کوتاه با زبانی ساده و شیوا فرهنگ و زندگی ۵۰ سال پیش مردمان دماوند را به تصویر میکشد 🙏🍀