کتاب سرگذشت دختران
معرفی کتاب سرگذشت دختران
کتاب سرگذشت دختران ترجمۀ شیما الهی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است. مجموعه داستان «سرگذشت دختران» که انتشارات کتاب نیستان آن را با ترجمه شیما الهی منتشر کرده است، شامل داستانهای برگزیده سال ۲۰۱۳ این جایزه ادبی است که توسط داوران این جایزه انتخاب و در قالب کتابی منتشر شده است.
درباره کتاب سرگذشت دختران
حضور یک اثر داستانی در برخی رویدادهای بینالمللی ادبی و تأیید شدن توسط آن، بهسان یک نشان استاندارد، خواندنی بودن و قابلاعتنا بودن اثر از منظر محتوا و ساختار و یا لااقل یکی از این دو را برای مخاطب اثر داستانی تضمین میکند. در میان جوایز ادبی دنیا که چنین کارکردی دارند، جایزه ادبی بنیاد ا. هنری که در قالب جایزهای با همین عنوان اهدا میشود، نشان استاندارد سلامت روانی اثر داستانی است. سلامت روانی داستان چیزی نیست جز محتوای انسانی - اخلاقی یک روایت داستانی بهنحویکه مخاطب از خوانش آن آزرده و یا افسرده نباشد و درعینحال حس سرخوشی ناشی از خواندن اثر و نیز تعمق در ناخودآگاه ذهنی ایجاد شده توسط داستان به او این امکان را بدهد که حس خود در مطالعه داستان را با سایر مخاطبان احتمالی آن به اشتراک بگذارد.
مجموعه داستانهای برگزیده جایزه ا. هنری که پس از انتخاب داستانهای برگزیده این جشنواره هرساله در قالب یک کتاب منتشر میشوند، دارای چنین قابلیتی هستند و در میان تمامی منتقدان و داستاننویسان به داشتن حس متفاوت و نیز روایت انسانی در عین دارابودن تکنیک ناب و تجربههای بدیع داستانی مشهور هستند.
ویژگی اصلی این آثار را باید در شیوه منحصربهفرد انتخاب و حضور آنها در این مجموعه جستجو کرد، شیوهای که در آن تمامی داستانها در یک الگو و اشل معین به دست داوران رسیده و آنها تنها بر پایه حس خود از خوانش این آثار و نیز رعایت نکات تکنیکی در ساخت فضای داستانی، دست به انتخاب برگزیدگان و حاضران در این کتاب میپردازند.
خواندن کتاب سرگذشت دختران را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
علاقهمندان به مجموعه داستان کوتاه میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
بخشهایی از کتاب سرگذشت دختران
تو یکی از این مهمونیا زنوشوهری بودن به اسم کریستا و ری. اونا با آدمایی که من کموبیش باهاشون آشنا بودم، یا چه جوری بگم، فقط اسمشونو میدونستم دوست بودن. هیچوقت زیاد با هم حرف نزده بودیم، فقط در حد سلام و احوالپرسی، اما چند سال بود که توی مهمونیای مختلف میدیدمشون و ظاهراً توی اون مهمونی یادشون رفته بود ما با هم دوست نیستیم.
ری و کریستا خیلی پولدار بودن، خیلی، خیلیام خوشگل بودن، برای همینم میتونستن هر جور دلشون میخواست زندگی کنن. گاهی وقتا از هم جدا میشدن و یکیشون، معمولاً ری، یه مدت با یکی از اون زنای خودنمای دورو ورش میچرخید. همه از موضوع خبردار میشدن و دوستا و اطرافیانشون مثل مرغ سرکنده پخشوپلا میشدن، اما خودشون دو تا دوباره برمیگشتن پیش هم و انگارنهانگار که اتفاقی افتاده.
ری با من گرم گرفته بود و کریستا با آهنگی که توی سروصدای اتاق گم شده بود میچرخید و با حواسپرتی طرف من لبخند میزد. از اینکه موردپسند ملوکانه قرار گرفته بودم تعجب کرده بودم! اما دیگه به خودشون بستگی داشت که طرفشونو چقدر خوب میشناسن. حدس میزدم این گرم گرفتن یا معنیش اینه که یه اتفاق خوب برام افتاده و خودم ازش بیخبرم، اما اونا خبر دارن، یا اینکه قراره یه اتفاق خوب برام بیفته.
با هم حرف میزدیم؛ یعنی آنقدر سروصدا زیاد بود که داد میزدیم. یه کم بعد فهمیدم اونا یکی از تابلوهای نقاشی منو که اسمش تپه آبی بود خریدن.
حجم
۲۹۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۲۹۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه