کتاب یک تکه نان
معرفی کتاب یک تکه نان
کتاب یک تکه نان از محمدرضا گوهری است و انتشارات کتاب نیستان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب یک تکه نان
احتمالاً چندین سال پیش فیلم معناگرای یک تکه نان از کمال تبریزی را با بازی هومن سیدی دیده باشید. کتاب یک تکه نان فیلمنامهٔ همان فیلم به علاوهٔ یک فیلمنامهٔ دیگر از محمدرضا گوهری است. «یک تکه نان» و «مهماندار» نامهای این فیلمنامههاست. داستان فیلمنامهٔ اول یعنی یک تکه نان دارای خردهداستانهای پراکنده است و چندین اتفاق موازی باهم پیش میروند. فیلمنامهٔ یک تکه نان، یکی از فیلمنامههای معناگرای سینمای ایران است که با هویتی دینی و عرفانی در دو بخش روایت میشود. فیلمنامهٔ دوم با نام مهماندار هم داستان مردی به نام احمد است که در قطار کار میکند و یک بار مجبور میشود بچهای کوچک را که از مادرش دور مانده نگه دارد و همین اتفاق او را وارد ماجراهای تازهای میکند.
خواندن کتاب یک تکه نان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب یک تکه نان را به دوستداران سینمای ایران و فیلمهای معناگرا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یک تکه نان
کربلایی چرت میزند و بقچه را در آغوش دارد. صدای زوزه ماشین که با دنده کمکی حرکت میکند بر موسیقی غلبه کرده تا در نهایت تمامی فضای صحنه را میپوشاند. گروهبان به روبرو چشم دوخته و قیس نگاه به کربلایی دارد که در دفعات متعدد خواب او را فرا گرفته و سرش به جلو میافتد اما مجدداً هوشیار میشود. این موقعیت به ظاهر خنده دار هیچ تبسمی بر لب قیس نمیآورد. در آخرین دفعه که چیزی نمانده سر کربلایی به داشبورد بخورد، کربلایی حرکتی به خود داده تا هوشیار تر شود و نگاهی به گروهبان و قیس میاندازد و میبیند که قیس چشم به او دوخته و برای اینکه چیزی گفته باشد و یا هوشیارتر شود.
کربلایی: بچه کجایی سرکار؟!
قیس چیزی نمیگوید. گروهبان از آینه به قیس مینگرد و با لبخندی بر لب رو به کربلایی
گروهبان: این سرباز ما حساباش با بقیه سربازها جداس کربلایی... یعنی حساباش با بقیه آدمها جداس!
کربلایی که متوجه منظور گروهبان نشده، نگاهی به او و نگاهی به قیس میاندازد. گروهبان از آیینه به قیس مینگرد.
گروهبان: به کربلایی بگو بچه کجایی!
قیس: هشت پی!
کربلایی برمیگردد و به قیس مینگرد.
کربلایی: (متعجب) هشت پی؟... کجا هست؟!
تأملهای قیس در پاسخ گفتن به گروهبان فرصت حرف زدن میدهد.
گروهبان: اول بپرس این هشت پی چیه... بعد بپرس کجاست... شهره؟ ... شهرکه؟... ده؟... ده کوره اس؟!
کربلایی به قیس مینگرد به امید اینکه قیس چیزی بگوید.
گروهبان: اون رو با مِنقاش هم نمیتونی حرف از دهناش بکشی بیرون کربلایی... نیم ساعت طول میکشه تا یک کلمه بگه!... هشت پی هم اینطور که خودش میگه یک چاه و یک چادر و یک مشت شتره ... ما که جای خود داره... سازمان جغرافیای کشور هم بری نمیدونن هشت پی کجاست... تو هیچ نقشهای هم وجود نداره اعم از هوایی و ماهوارهای و زمینی...
کربلایی که اکنون خواب از سرش پریده، متعجب به گروهبان مینگرد.
کربلایی: حالا هرچی هست بالاخره خودش که میدونه کجاست؟!
به طرف قیس برمیگردد.
کربلایی: ها؟!
لحظاتی سکوت بر چهره قیس که به کربلایی مینگرد. قیس سعی میکند جوابی برای این سوال بیابد و در نهایت صدای گروهبان بر چهره او شنیده میشود.
صدای گروهبان: خودش از اول عمرش تا شش ماه پیش که آمده خدمت فکر میکرده همه دنیا یعنی هشت پی!...
ادامه سخنان گروهبان در صحنه بعد
(خارجی – شیب منتهی به دره)
روز
قیس در حالیکه دو چهار لیتری خالی را در دست دارد از لابه لای درختچهها میگذرد تا خود را به جویبار برساند.
صدای گروهبان:. جای دیگهای رو هم ندیده... همه عمرش هم تو بیابون دنبال شتر بوده!... فقط از رو دفترچهاش که از طبس اعزام شده حدس میزنیم هشت پی باید یک جایی همون اطراف باشه ... تو کویر!
صدای کربلایی: بالاخره پدری... مادری؟!
صدای گروهبان: پدره هم ساربون بوده ... اگر هم سری به شهر و آبادی زده زن و بچهاش رو با خودش نبرده که!... به زور شاید هیجده سالاش باشه ولی برای فرار از خدمت نه ماه اضافه خدمت خورده...
حجم
۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه