دانلود و خرید کتاب ناهمزاد مجید تربت‌زاده
تصویر جلد کتاب ناهمزاد

کتاب ناهمزاد

معرفی کتاب ناهمزاد

کتاب ناهمزاد نوشتۀ مجید تربت‌زاده است. این کتاب را انتشارات به نشر منتشر کرده است. مجموعه سه‌جلدی «قصه فاطمیون» روایت زندگانی سردارانی است که فرسنگ‌ها دورتر از میهن خود، و کیلومترها فراتر از مرزها برای دفاع از آرمان‌های پاک اسلام قدم به میدان نهاده‌اند. تیپ فاطمیون برای مردم‌محور مقاومت، رنگ ایستادگی و ایمان دارد در این کتاب از انتشارات به نشر، مجید تربت زاده با قلم ساده و روان خود از سبک زندگی آنان می‌نویسد. از جمله کتاب‌های این مجموعه، کتاب ناهمزاد است.

درباره کتاب ناهمزاد

در نوشتار پیش‌رو، از فرمانده جوانی سخن می‌گوییم که همه او را با نام جهادی فاتح می‌شناسند؛ سردار شهید مدافع حرم «رضا بخشی.» دانشجویی که تا دکترای حقوق فاصله‌ای نداشت، باغیرت دینی مثال‌زدنی‌اش امضای شهادت‌نامه‌اش را برگزید و حلاوت استقامت را معنا کرد.

شهید رضا بخشی در ۹ مهرماه سال ۱۳۶۵ در مشهد و در خانواده‌ای مهاجر و افغانستانی به دنیا آمد. تحصیلات دانشگاهی و حوزوی داشت، دانشجوی برتر و نخبه جامعه المصطفی العالمیه بود و دانشگاهی در مسکو برایش بورسیه تحصیلی فرستاده بود. کتاب ناهمزاد برداشتی داستانی از زندگی پرفرازونشیب این شهید بزرگوار است.

خواندن کتاب ناهمزاد را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

علاقه‌مندان به زندگی و خاطرات شهدا می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

بخش‌هایی از کتاب ناهمزاد

این را به ابوحامد هم گفته بود. هر دو هم به این نتیجه رسیده بودند که هر جور هست باید تل را نگه داشت. یکی دو شب دیگر تل را نگه می‌داشتند، کار تمام می‌شد. وقت گرفتن تلّ قرین، فقط یکی دو زخمی داده بودند. از صبح امروز امّا دشمن به آب‌وآتش زده بود، کلّی تلفات داده بود و خمپاره‌ها و تک‌تیراندازهایش توانسته بودند هجده شهید هم از بچّه‌ها بگیرند، امّا تل را نتوانسته بودند. رضا رفت به بقیۀ سنگرها سر بکشد، حالی از بچّه‌ها بپرسد و آمار خودشان و مهمّاتشان را بگیرد. داشت زخم پای محمود را می‌دید. ترکش قسمتی از ماهیچۀ پایش را برده بود. بی‌سیم خش‌خش کرد، ابوحامد بود: «حامد، حامد، بشیر، حامد، حامد، بشیر ...» رضا نتوانست کارش را ول کند و جواب بدهد. هنوز سرش و دستش، گرم و بندِ زخم رزمندۀ مجروح بود: «محمود جان، باید بری عقب شما.» محمود زخمش را نمی‌دید. درد هم هنوز نیامده بود سراغش. سعی کرد مثل رضا بخندد. وسط خنده گفت: «من که خوبم، درد ندارم، خمپاره‌ها بذارن، بلند می‌شم می‌دوم برات!» رضا گفت: «خب خونریزیت زیاده اخوی، بند نمی‌آد، باید برادرا ببندنش برات!» بی‌سیم دوباره صدا زد: «حامد، حامد، بشیر، حامد، حامد، بشیر ...» صدای بی‌سیم و صدای محمود که می‌پرسید: «حالا این پا، پا بشو هست برای ما ...» لابه‌لای صدای خمپاره‌ها گم شد. آن طرف ابوحامد نگران بود. جواب ندادن رضا بیشتر نگرانش کرده بود. پشت بی‌سیم، سیّد را صدا زد: «سیّد سیّد، حامد ...» سیّد انگار گوش به بی‌سیم بود: «جانم حاجی، جانم؟»

«آقا سید، شما برادر بشیر رو پیداش کن، با هم برین پایین، مهمّات رسیده پای تل، باید بیارین بالا، مفهومه سیّد؟

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۷۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
۷,۲۰۰
۶۰%
تومان