کتاب آن ها خود را کوکلاکس کلن می نامند؛
معرفی کتاب آن ها خود را کوکلاکس کلن می نامند؛
کتاب الکترونیکی «آن ها خود را کوکلاکس کلن می نامند؛» نوشتهٔ سوزان کمپل بارتولتی با ترجمهٔ پوریا حسنی و ویراستاری مهدی سجودی مقدم در انتشارات مهراندیش چاپ شده است. سوزان کَمپِل بارتولِتی در آنها خود را کو کلاکْس کِلَن مینامند، رد پای شکلگیری و رشد گروه کو کلاکْس کِلَن را از یک باشگاهِ اجتماعی کوچک تا موسسهای عظیم و ویرانگر دنبال میکند. در این کتاب داستان کاملی از دوران بازسازی ایالاتمتحده ۱۸۶۵ـ۱۸۷۷، ظهور کو کلاکْس کِلَن بعد از جنگ داخلی و شرایط اجتماعی سیاسی و جامعهشناختی آمریکای پس از جنگ و ایالتهای جنوبی و شمالی با جزئیاتی خیرهکننده و بینش خاص بارتولتی بازگو میشود.
درحالیکه حکومت فدرال در برقراری نظم و قانون و حمایت از بردههایِ آزادشده مشکلات عدیدهای داشت، گروهی مخفی از جنوبیهایِ سفیدپوست جمع شدند تا خشم خود را بعدازاینکه اموال، زمینها و قدرت خود را از دست داده بودند، بر سر سیاهپوستان خالی کنند.
درباره کتاب آن ها خود را کوکلاکس کلن می نامند؛
در صفحات این کتاب، شما با افرادی ملاقات خواهید کرد که در سالهای پس از جنگ داخلی، زمانی که بهعنوانِ بازسازی [در تاریخ ایالاتمتحدۀ آمریکا] شناخته میشود، زندگی میکردند. این افراد از پیشینههایِ متفاوتی میآیند. شما از منابع مختلفی مانند شهادتهای [مختلف] در کنگره، مصاحبهها، مجلاتِ تاریخی، خاطرات و روزنامهها داستانِ اعضای کو کلاکْس کِلَن و قربانیانِ آنها را خواهید خواند.
هرجا که ممکن باشد، به افرادی که در گذشته زندگی میکردهاند، اجازه دادهام نظراتِ خود را بیان کنند. برخی از این افراد ادبیاتی ناپخته دارند. اهمیتی ندارد که دیدن کلمات رکیک و زننده در نسخههایِ چاپی چقدر توهینآمیز باشد، هیچ تلاشی برایِ سانسورِ این گفتههایِ تاریخی نکردهام.
شما تصاویری از روزنامههای مصوری مانند هفتهنامهٔ هارپر و روزنامهٔ مصورِ فرانک لِزلی را خواهید دید. این تصاویر' شرححالِ افراد، رویدادها و دیدگاههایِ آن زمان را به تصویر میکشد. برخی از این تصاویر کاریکاتوری و توهینی نژادپرستانه است. من عمیقاً از تمامیِ این توهینها و صدماتی که [ممکن است] این تصاویر ایجاد کند، متأسف هستم، اما بازهم [میگویم که] انتخاب کردهام که [هیچ] سانسوری نکنم.
شما همچنین بردههایِ سابقی را ملاقات خواهید کرد که بیش از هفتاد سال بعد از جنگ داخلی مصاحبه کردهاند. به این مصاحبهها، عموماً، روایتِ بردهها گفته میشود. بیشتر این زنان و مردها در زمانِ پایانِ جنگ داخلی' بچه یا افرادِ بالغِ جوانی بودهاند که یا در اوایلِ دههٔ بیستسالگیشان بهسر میبردند و یا نوجوان بودهاند و زمانی که خبرنگارهایِ دولتی در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ با آنها مصاحبهکردند، هجده و یا نوزدهساله بودهاند.
به خبرنگارانِ دولتی ـ که عمدتاً مردان و زنانِ سفیدپوست بودند دستور داده شده بود که صحبتهایِ آنها را جوری بازنویسی کنند که منعکسکنندهٔ الگوهایِ گفتاریِ فردِ مصاحبهشونده باشد. درنتیجه، ممکن است خواندنِ برخی گویشها مشکل باشد. بااینوجود، تصمیم گرفتهام که مصاحبهها یا گویشها را به [زبانِ] انگلیسیِ رسمی تغییر ندهم.
کتاب آن ها خود را کوکلاکس کلن می نامند؛ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب هوشمندانۀ سوزان کمپل بارتولِتی پیشنهادیست طراز اول برای کسانی که میخواهند با پیچیدگیهای نژادپرستی در آمریکا و رنج و عذاب و تحقیری که سیاهپوستان در طول سالها تحمل کردند، آشنا شوند.
بخشی از کتاب آن ها خود را کوکلاکس کلن می نامند؛
چند نفر بهسمتِ ساموئل حمله کردند، اما او عقب ننشست و با مشتولگد جواب آنها را داد. درنهایت آنها بر او غلبه کردند و او را به بیرون خانه پرت کردند. یکی از آن افراد، جورج مک کری که معاون کلانتر بود، بهسمتِ هانا حملهور شد. هانا کودک ۱۰ ماهه خود را محکم بغل کرد. او گلوی هانا را گرفت و سپس پای کودک را گرفت و او را از بغل هانا بیرون کشید. جورج' کودکِ هانا را به گوشۀ اتاق پرتاب کرد. در جریان این درگیری بود که پای آن کودک صدمه دید.
یکی از مردها هانا را گرفت و به بیرون خانه آورد. او را به درختی بست و شروع به شلاق زدن هانا با تسمهٔ زینِ اسب که سگک آن را هم جدا نکرده بودند، کرد. هانا گفت: «آنها مرا از بالای سرم تا پایینترین نقطهٔ پایم شلاق زدند. پوست بدنم خراشیده شده بود و آنقدر از کمرم خون بیرون زده بود که روی لباسم را کاملاً گرفته بود.»
او سراسیمه به خانهٔ همسایه خود رفت و به او گفت: «یک چراغ به من بدهید تا خیلی سریع بتونم برگردم خانه و کودکم رو پیدا کنم.»
هانا تخمین زد که آن شب درحالیکه مشعلی در دست داشت، به امید پیدا کردن فرزندش دوازده مایل راه رفت. روز بعد درحالیکه کاملاً ناامید شده بود، آنها را درحالیکه در مزرعه پنهان شده بودند، پیدا کرد. هانا گفت: «دختر کوچک من گفت وقتی گریههای کودک را شنید، پیش او رفت و کمی انگور فرنگی در دهان کوچکش گذاشت.»
ساموئل را هم بهسختی شلاق زده بودند، اما او زنده مانده بود. بسیاری از قربانیان کِلَن میترسیدند که حمله را گزارش کنند، اما هانا آن مردها را به مقامات شهر گزارش کرد. برخی از حملهکنندگان دستگیر شدند، اما بهسرعت تبرئه گردیدند. هانا بهخاطر توهین و گزارشِ غلط دستگیر شد و پسازاینکه همسایۀ آنها گاو و گاری خود را برای پرداخت جرائم او گرو گذاشت، از زندان آزاد شد.
کاکاسیاهها باید خیلی زود به مدرسه میرفتن و یاد میگرفتن که چطور سفیدپوستهایی رو که سر راه اونها سبز میشن، دور نگه دارن.
جفرسون فرانکلین هِنری، ۷۸ ساله بردۀ سابق و پسرِ یک کشاورزِ اشتراکیِ در جورجیا.
حجم
۱۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه