کتاب ساکن باغ خیالم
معرفی کتاب ساکن باغ خیالم
کتاب ساکن باغ خیالم نوشتهٔ غلامحسین جعفرزاده پیر موسایی (سهراب) است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر گزیدهای از مجموعه شعرهای «غلامحسین جعفرزاده پیر موسایی» (سهراب) را در بر دارد.
درباره کتاب ساکن باغ خیالم
کتاب ساکن باغ خیالم، بهگفتهٔ سرایندهٔ اشعار آن، احساس درونی شاعر را که همانند ابریست که باریدن را ندا میدهد و تا نبارد، خورشید را پدیدار نمیسازد در بر گرفته است. این شاعر، از کودکی شعر را دوست داشته و از اساتیدی همچون دکتر همایی، دکتر شمیسا، دکتر شفیعی کدکنی و دکتر بهرام علیزاده بهره گرفته است. او نوشتن را از قصهپردازی شروع کرده و مثنوی نخستین قالبی بوده که در آن سروده است. این شاعر ایرانی غزل و دیگر قالبهای شعر را نیز امتحان کرده است.
در کتاب حاضر غزلها و اشعاری در قالبهای چهارپاره، مثنوی و رباعی و نیز تعدادی از شعرهای نوی غلامحسین جعفرزاده پیر موسایی (سهراب) را میخوانید.
در انتهای کتاب نیز بخشی تحت عنوان «کوتاه امّا خواندنی» قرار داده شده است که در آن شعرهای بسیار کوتاهي این شاعر قرار داده شدهاند.
هر یک از اشعار کتاب ساکن باغ خیالم نام ویژهٔ خود را دارند. بخشهایی از کتاب مثنوی حاضر نیز بهصورت «مناظره» نوشته شده است؛ میان ساحل و دریا، دل و دریا و عابر و مسکین.
خواندن کتاب ساکن باغ خیالم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران شعر ایرانی در قالبهای گوناگون پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب ساکن باغ خیالم
«گذشتم من از کوچِ فردای تو
پلی تا به خوش باوری ساختم
به شب های مجنون قسم می خورم
که فردای عشق و به تو باختم
بیا با من از باتو بودن بگو
ازاین لحظه ها انتظارو بگیر
پناهَش حریمِ دو دستای توست
ازاین دل تو پای فرارو بگیر
بیا تا شقایق شب و بشکنیم
گُلِ عاشقی رو نوازش کنیم
برای طلوعی که آفتابِشیم
بیا صبح فردا رو خواهش کنیم
گذشتم من از پیچ شب های تو
شکستم، نشستم، ولی پا شدم
به یادت در آغوش هر خاطره
توسایه شدی من در اون جا شدم»
***
«کوچهٔ خاموش و عابر در گذر
تا فقیری آمد از او بیخبر
آشکارا اینچنین گفت: ای خدا
درهمی دارم گلیم و این ردا
یکنفر را میدهی آبی و نان
دیگری را میدهی باری گران
یکنفر را بینیازی میدهی
دیگری را تابِ بازی میدهی
غیر بیمهری ندیدم یا خدا
از چه میخندی به حالم بیصدا؟
مرد عابر تا سراپا گوش بود
همچنان از حال او خاموش بود
مردِ مسکین گفت و عابر میشنید
تا که او را نُکتهای آنجا کشید
پس شتابی کرد و گفتا: ای فقیر!
توبه کن هر آنچه گفتی پس بگیر
هر دوی ما را خداوند آفرید
هر دوی ما را به یک اندازه دید
هر که جز کار و تلاش از خود ندید
میوهٔ پربارِ خود از شاخه چید
هر که از خود پا نشد بیدار نیست
سرو همَّت از خزان بیبار نیست
باغ تا باران نبیند باغ نیست
سفرهٔ بیکاره نان داغ نیست»
***
«زندگی یادم کرد
سبزه در پهنهٔ افکارم کرد
زندگی پَر میزد
از فراسوی هوس سر میزد
لحظه آبستن بود
حسّ نوازش میکرد
ناله خواهش میکرد
ضجّه میزد نفسم
ضَجّه میزد نفسی
زاده میشد هوسم
زندگی میزد نبض
فاصله میپوسید
مادرم میخندید
از زمین میتابید
ماه بر چهرهٔ شب
زندگی جاری شد
زندگی لحظهٔ بیداری شد.»
حجم
۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه