دانلود و خرید کتاب کتابچه ای در دست تو فاطمه کریمی
تصویر جلد کتاب کتابچه ای در دست تو

کتاب کتابچه ای در دست تو

نویسنده:فاطمه کریمی
انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب کتابچه ای در دست تو

کتابچه ای در دست تو مجموعه‌ای از شعر و داستان‌های نویسندگان نوپای ایرانی به گردآوری فاطمه کریمی است که در انتشارات نظری به چاپ رسیده است.

 در پیشگفتار کتاب می‌خوانید:

به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم

شکر خداوندی را سزاست که چراغ امید را در قلبمان روشن نمود تا رهنمای مسیر افتخارآفرینی و سربلندی در وجودمان شود.

تا توانسته باشیم برای بار نخست به قلم و بیان پر استعداد بخشی از شعرا و نویسندگان سرتاسر میهن عزیزمان دست بیابیم و این حجم از نبوغ و قریحه اینان ببالیم و تجلی ببخشیم و در آخر گردآوری این مجموعه فرصتی بود تا همراه این عزیزان و دوستداران قلم به شکوه برسیم و از خداوند منان برای یکایک عزیزان موفقیت‌های روزافزون خواستاریم....

انجمن ادبیات داستانی یزدان برصدد برآمد تا فراخوانی اجرا کند و استعدادهای نهفته‌ی ایران زمین را کشف کند و آثار برگزیده‌ی داوری در قالب یک کتاب به دوستداران اهل قلم به پاس تشکر و قدردانی از این بزرگواران تقدیم کند.

در تلاشیم استعدادهای بیشتر در زمینه‌ شعر و داستان را بشناسیم و به مردم گرانقدر ایران معرفی کنیم.

 خواندن کتاب کتابچه ای در دست تو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 دوست‌داران شعر  و داستان معاصر مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب کتابچه ای در دست تو

عشق

عشق که در دل عاشق باشد

عقل باید راهی ویرانه شود

ندانم چه گویم این حس را

جنون و دیوانگی گویم یا عشق و عاشقی

دست من گیر تا آزاد شوم

اسیر و عاشق دنیا نشوم

دلبرا چگونه صدایت بزنم

چگونه غرق چشمان زیبایت نشوم

ماه را میدانی از کجا روشن شود

در چشمانت بنگرد و سفید شود

عشق زیباست همچون گل بهار

جان من بی عشق نمی آید به کار

فرهاد کوهکن و مجنون پریشان کجایند

تا حال و هوای منِ عاشق را ببینند

تا توبه کنند که دگر عاشق نشوند

کوه نکنند و سر به بیابان نزنند

دل من از آن روز دگر دل نیست

جان من از آن روز دگر جان نیست

این حس زیبا را چه باید گفت

جان آفرین و جان ده و جان گیر باید گفت

یا رب نگیر این حس را از من

گر بگیری همه کس را گرفتی از من

گر حال جان در تن دارم گر تن در جان دارم

گر حال فکری جز فکر تو در ذهن ندارم

از این روزگار ترس و باکی ندارم

لذا عشق را به عظیمی یک دریا در دل دارم

گر کنون آرام است جان من

عشق هست در وجود و جان من

آرام انجیری

غم دل خویش را به که گویم

غم هجران یار را به که گویم

غم شهر آشفته خیالم را به که بگویم

من که نتوانم سخنی ز دل خویش بگویم

روزی آید که دگر چنین نخواهد بود

همه را در محفل خویش جمع کنم

از اشتباه خوب خود و دگران

بگویم هی بگویم هی بگویم

تا که شاید این شب تیره و تار من

بِگذرد تا که شاید روز را ببینم

ای دلبر بی وفا و جفاکار من

بی‌تو در این دام زندگی بد گرفتارم

چشمانم دگر نگارنده‌ی چشم دگر نبودند

چشمم را دگر به روی کس روشن نکنم

دلم را به ناکجا آباد بردی و رفتی

با این دل دیوانه و تنگ خود چه کنم

نگفتم دگران را زین قصه

که ز غم هجران یار دردها دارم

ای دل خسته و رنجور من آرام گیر

تا که شاید روزی بیاید و یار را ببینم

آرام انجیری

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۱۱,۵۰۰
تومان