کتاب در سوریه خبری نیست
معرفی کتاب در سوریه خبری نیست
کتابدر سوریه خبری نیست نوشته بابک مصطفوی است. این کتاب اثری عاشقانه و سیاسی است که نویسنده در روایتی عاشقانه، معانی دموکراسی و انقلاب را به چالش میکشد.
درباره کتاب در سوریه خبری نیست
سالها است که بسیاری از خبرگزاریها و منابع خبری، بشار اسد و حکومت تحت امرش را متهم به جنایت علیه بشریت و کشتار معترضین میکنند و بر او خرده میگیرند که چرا کشور را به جنگ داخلی کشانده و از قدرت کناره نگرفته است. اما پرسش اینجاست که اگر بشار اسد کنارهگیری میکرد و کشور را به داعشیان واگذار مینمود، آیا شرایط مردم سوریه بهتر از امروز بود؟
داستان با همین نگاه شکل میگیرد. عارف بهدنبال ازادی و برابری است. او با حکومت بشار اسد مخالف است و با او مبارزه میکند اما در اثر انقلاب بهجای روی کارآمدن یک دولت دموکرات ابوبکر بغدادی با حمایت غرب و بدون هیچگونه درگیری و جنگی، حکومت را در دست میگیرد و اعلام خلافت اسلامی میکند. در همین زمان در مناطق مختلف کشور دادگاههای فرمایشی برگزار میشود و انسانهای بیگناه بسیاری به جرم فساد و ارتداد و ضدیت با خلافت اسلامی به زندان رفته و اعدام میشوند.
نویسنده در این کتاب سعی دارد از آرزوهای آدمهایی بگوید که ناگهان از بین میرود و به چیز دیگری تبدیل میشود.
خواندن کتاب در سوریه خبری نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در سوریه خبری نیست
یوسف کمی مکث کرد و به پتهپته افتاد و با صدایی آهستهتر گفت: «خوب چه ربطی داره؟ تو هر وقت کم میاری مغلطه میکنی». ابراهیم که دوست بسیار نزدیک یوسف محسوب میشد و از قدیم همیشه نقش مدافع او را بازی میکرد، بیمقدمه گفت: «عارف، تو خودت چی؟ تو خودت میدونی چی میخای...؟ تو طرفدار آمریکاییها هستی. اصلاً میدونی اونها کین؟ میدونی چی میخان؟..»
عارف با صدایی ملایمتر گفت: «معلومه چی میخوام. من آزادی میخوام. من دموکراسی میخوام. من دولت آزادی میخوام که خودم بتونم انتخابش کنم نه اینکه یک نفر مادامالعمر بالا سرم باشه. من میخوام اونجور که میخوام زندگی کنم».
هنوز حرفهای عارف تموم نشده بود که «ثمره» پرید وسط حرفهای عارف و گفت: «بچهها تو رو خدا امشبو ول کنید. به خدا خسته شدم اینقدر بحثای سیاسی شنیدم. قرار بود امشب تو کافه «روباز» دور هم بشینیم و یه ذره صحبت بکنیم نه اینکه بحث کنیم. خواهش میکنم بس کنید». با این حرف ثمره همه برای چند لحظه ساکت شدند. عارف گفت: «ثمر راست میگه. فعلاً بیاید از این دورهمی و هوا لذت ببریم».
ثمره –دوستان صمیمی او را ثمر صدا میکردند- دختر متوسط اندامی بود. کمی سبزه با موهایی پرپشت و فر خورده و با جوشهایی در صورت. زیاد اهل تجمل نبود و همیشه آرایش مختصری در صورت داشت. موها را بدون هیچ نظم خاصی از وسط باز کرده و در پشت سر، با کش میبست. زیاد اهل پوشیدن لباسهایی دخترانه، مانند دامن و تاپ نبود، بیشتر سعی میکرد از لباسهایی پوشیده همراه با شلوار و کفش کتانی استفاده کند و مانند پسرها بنشیند. حتی در موقع عطسه کردن و حرف زدن هم، رفتار یک دختر ملیح را از خود نشان نمیداد. چنان عطسهای میکرد که موجب تعجب و خنده حاضران میشد. اما آنچه که موجب میشد ثمره بهعنوان دوستی خوب مورد توجه دیگران قرار گیرد، شوخ طبعی و شیطنت ذاتی و بی غل و غش بودن او بود.
بعد از چند لحظه سکوت، یوسف جهت اینکه فضا را دوستانهتر کند، به عارف گفت: «راستی عارف، خبرداری که آقای «میدانی» دنبالت میگشت؟ امروز چند نفر از بچهها رو فرستاده بود دنبالت. از من پرسیدن، من گفتم ازت خبر ندارم».
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۱ صفحه
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۱ صفحه