کتاب جنون خدایان
معرفی کتاب جنون خدایان
جنون خدایان داستانی متفاوت از امیر خداوردی است که در نشر ثالث به چاپ رسیده است. خداوردی پیش از این با دو رمان آلوت و آمین میآورم توانسته جایگاه ادبی خود را تثبیت کند.
درباره کتاب جنون خدایان
جنون خدایان از یک اپیدمی صحبت میکند. یک بیماری ذهنی به اسم سلین که در ابتدا زنی به همین نام را در سرزمین آذربایجان (بخشی که در شوروی سابق بود) مبتلا میکند. در این مرض مردم به ساختارهای ذهنی هم نفوذ میکنند و احساسات هم را تجربه میکنند. با این حساب هر حسی در حسی دیگر آمیخته است و هر مفهومی چندین معنا پیدا میکند.
شخصیتها در این داستان بسیار قوی و روانشناسانه پرداخت شدهاند و رفتارهای امروزشان که نشان از عقدههای دوران کودکی آنها دارد به زیبایی تصویر شده است.
حوادث هم ابتدا در ذهن شخصیتها رخ میدهند و سپس نمود عینی پیدا میکنند و به دلیل شیوع این بیماری هر اتفاقی از داخل ذهن فرد دیگر هم قابل پیگری است و همین ویژگی و تغییرهای پیدرپی زاویه دید در داستان، از ویژگیهای قابل تحسین و برجسته این اثر است.
خواندن کتاب جنون خدایان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران ادبیات داستانی امروز ایران، مخاطبان این کتاباند.
درباره امیر خداوردی
امیر خداوردی متولد ۱۵ مرداد ۱۳۵۹ در تهران است. او نویسنده، دین پژوه و منتقد ادبی است.
خداوردی برگزیده جشنواره اشراق، تحسینشده هیئت داوران جایزه احمد محمود و نامزد نهایی جایزه جلال آل احمد نیز بوده است.
او هم تحصیلات سطح چهارم حوزوی (معادل دکتری) از حوزه علمیه قم دارد و هم کارشناسی ارشد ادبیات فارسی خوانده است. خداوردی در داستانهایی که تا به حل نوشته، به آثار و پیامدهای دین در جامعه و روان انسان توجهی خاص دارد.
خداوردی در دوران دبیرستان و با حضور در فرهنگسراها با داستان و داستاننویسی آشنا شد. بعد از آن به درس خواندن در حوزه علمیه مشغول شد و همزمان در جلسات حوزه هنری تهران هم شرکت کرد. مدتی از نوشتن داستان دست کشید تا آنکه در سال ۱۳۸۷ در شهر قم، دوباره در جلسات داستاننویسی شرکت کرد. او در کارگاههای نویسندگی محمدحسن شهسواری دوره دید و اولین رمانش به اسم آمین میآورم را پس از همین دوره آموزشی نوشت.
آمین میآورم را نشر هیلا (انتشارات ققنوس) منتشر کرد.پس از آن خداوردی نوشتن رمان دومش را شروع کرد. این بار در مدرسه رمان مؤسسه شهرستان ادبحاضر شد و رمان آلوت را نوشت. این اثر در اردیبهشت ۱۳۹۶ در انتشارات نگاه به چاپ رسید.
خداوردی علاوه بر اینها در کارگاه رمان نویسی مهسا محبعلی نیز شرکت داشته است.
او دغدغه مذهب و جامعه دارد و این دو را همزمان در رمانهایش مطرح میکند. رمان آمین میآورم، روایت زندگی شخص طلبهای است که میخواهد خودکشی کند اما جسارت یا حماقت این کار را ندارد، و رمان آلوت نشان میدهد که چطور از بههمپیوستن تعصب دینی، جهل عمومی و ظلم و دخالت استعمار، اندیشه خودمقدسپندار و خشونتآمیز تکفیری زاده میشود و قصد فتح شهر اصفهان میکند.
بخشی از کتاب جنون خدایان
پنجرهها کاملاً بسته است. صدای زوزهٔ باد از هواکش دستشویی و حمام است یا کجا؟ فرقی نمیکند؛ نالهٔ زنی دیوانه است که تنها پسرش را از دست داده، نالهٔ زنی دیوانه قبل اینکه خودش را به آتش بکشد، نالهٔ زنی دیوانه قطع شد. رعدوبرق زد. قطرههای باران کوبیده میشوند به شیشهها. کسی از دست من عصبانی است، کسی مثل روحی سرگردان؟ کسی نیست؛ امیال سرکوبشده گاهی مانند کسی ظاهر میشوند. قهوهجوش را میگذارم روی گاز.
اسمیرا قلممو به دست، با پیشبندی پر از رنگهای دلهرهآور، اعتراض میکند که این هفتمین قهوهای است که امروز مینوشم.
او نمیداند که سلین هوس قهوه کرده است. سلین چیزهای زیادی هوس میکند، مثل نفس کشیدن در هوای آزاد، مثل دیدن دنیز و شنیدن حرفهای بیسروتهش، مثل لحظهای روی مبل لمیدن و تماشا کردن تلویزیون، و من تکتک هوسهایش را تا حد امکان برآورده میکنم. توی خیابان میروم و هوای تازه استنشاق میکنم، قدم میزنم و از هیاهوی مردمی که این طرف و آن طرف میروند، ماشینهایی که چراغهایشان روشن میشود و آهنگهایی که پخش میکنند، نسیمی که میوزد، و بوهایی که از رستورانها بلند میشود، از همهشان لذت میبرم. بعد به خانه برمیگردم و تلویزیون تماشا میکنم، حتی شده تبلیغات، رنگهای روشنِ سبز، زنها و مردهای جوان با چهرههای خندان و دندانهای سفید. همهاش لذتبخش است؛ چون خود را در عین حال در زندان محبوس میبینم و البته این لذت همواره با نوعی عذاب وجدان همراه است که اگر کنترلش نکنم، مانند پیرمردی ازکارافتاده خواهم بود که با دیدن هر چیزی یاد جوانیاش میافتد و اشک چشمانش را پر میکند.
یک بار که اسمیرا را میبوسیدم چنین حالی به من دست داد. پرسید: «چی شده؟ دوباره حالت بد شده؟» همهچیز را از او و از همهکس پنهان کردهام. جواب دادم: «نه... خوبم... این اشک شوقه. تو بهترین چیزی هستی که در تمام دنیا دارم!» بعد زارزار گریهام گرفت. من را در آغوش خودش کشید و از اینکه بالاخره با هم ازدواج کردهایم ابراز خرسندی کرد.
روزهایی که در بیمارستان بودم، هر روز به ملاقاتم میآمد. و چه توقعی میتوان از مردی داشت که روح یک زن درونش وول میخورد، خوابهای زنانه میبیند، دنیا را از چشمهای یک زن تماشا میکند و میشنود، حس میکند و حتی این اواخر هوسهای زنانه سراغش میآید. نمیتوانستم ولمعطلی او را ببینم، نمیتوانستم علاقهاش را بیپاسخ بگذارم. روی تخت بیمارستان گفتم: «با من ازدواج میکنی؟»
قاهقاه خندید، بعد جلوی خودش را گرفت، بعد گفت: «هیچوقت فکر نمیکردم اگه همچین چیزی رو به من بگی، قاهقاه بخندم... تو حالت خوب نیست. بگذار وقتی حالت خوب شد در این مورد صحبت کنیم.»
گفتم: «یعنی نمیخوای از من پرستاری کنی؟ ...
حجم
۳۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۱۰ صفحه
حجم
۳۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۱۰ صفحه