کتاب تبسم نور
معرفی کتاب تبسم نور
کتاب الکترونیکی تبسم نور؛ داستان یک ایمان نوشتهٔ صدیق قطبی در انتشارات اریش چاپ شده است. این کتاب قبلاً با عنوان تبسم نور؛ روایتی از یک مسلمانی، در احوال شیخ احمد بخارایی چاپ شده بود.
درباره کتاب تبسم نور
صدیق قطبی، نویسندهٔ تبسم نور، میگوید:
ابتدا فکر نمیکردم روایت تا این حد، دنبالهدار شود. احمد بخارایی در درون من حقیقت داشت، نه در بیرونم. شاید او وجود خارجی نداشته باشد، اما داخلی که دارد. احمد بخارایی سرمایهٔ انفسی من بود برای عرضه نگاهی که به یک مسلمانی خوب دارم.
اما راستش را بخواهید هر چه از او نوشتم، برایم واقعیتر شد. حالا دلتنگش شدهام. کاش میشد سفری به بخارا بروم و ساعتی کنار مزارش بنشینم. این منم بر سر خاک تو، که خاکم بر سر…
ای بخارا شادباش و دیر زی…
حکایت احمد بخارایی، حکایت یک آه بلند است. یک تمنای شیرین. به قول خودم:
«همهٔ حرفهای ما
ترجمهٔ ناقص یک آه بلندند
آهی به بلندی عمر کوتاهمان
همهٔ حرفهای ما
آه…»
درباره صدیق قطبی
صدیق قطبی، نویسنده و شاعر، متولد ۱۳۶۳ در شهر تالش، استان مازندران است. او مؤلف کتابهای «به تو رأی میدهم» (مجموعهشعر)، «دیدار با شاعران»، «دیدار با آقای آبی»، «قلب قرآن»، «دینداری خوب»، «نزدیکترین مخاطبِ من باش»، «در مدار مهر»، «سمت روشن زندگی»، «نشان اهل خدا» و «حکمتهای ابن عطا اسکندری» است.
کتاب تبسم نور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به مطالعه در حوزههای ادیان و عرفان پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب تبسم نور
نماز صبح که تمام میشود، شیخ احمد بخارایی رو به ما میکند و میخواند: «وَالضُّحَی. وَاللَّیلِ إِذَا سَجَی. مَا وَدَّعَک رَبُّک وَمَا قَلَی. وَلَلْآخِرَةُ خَیرٌ لَک مِنَ الْأُولَی» بعد نفس بلندی میکشد و میگوید:
«عزیزان! اگر بنا بود تنها به یک چیز غبطه بخورم، به حالی غبطه میخوردم که محمد مصطفی پس از شنیدن این آیات تجربه کرد. چه حلاوتی دارد که بشنوی خداوند تو را وانگذاشته و بیمهر نشده است. چه سعادتی است این اطمینان که فراموش نشدهای و از نظر نیفتادهای: ’مَا وَدَّعَک رَبُّک وَمَا قَلَی‘. خدا میداند پیامبر چه ذوقی کرده با شنیدن این بشارت و کبوتر روحش چه بالی گشوده و سپس در چه اطمینان و امنیتی آرام گرفته است.
آدمیزاد برای ادامهٔ زندگی به بشارت نیاز دارد. اهل بشارت باشید. بکوشید تا نگاهتان و لبخندتان، سکوتتان و کلامتان و جملهٔ حرکات و سکناتتان، حاوی بشارت باشد. وقتی دلتان از محبت سبز شود، وقتی نگاهتان شسته و بیغبار باشد، وقتی کلامتان عاری از تشویش باشد، آنوقت حضورتان سرشار از بشارت است. سکینه است. برای همدیگر، در جلوت و خلوت، دعا کنید. آرزوهای خوب کنید. نه با شتاب، نه با تصنع، نه از سرِ عادت. نه! از صمیم دل و با همهٔ قلبتان. چشم در چشم هم بدوزید و زیباترین آرزوها را برای هم به زبان بیاورید. حتماً آن بشارتِ ایمنیبخش، منتشر خواهد شد.
خداوند منّان به پیامبرش میگوید وقتی صدقات و بخششهای مالی مسلمانان را دریافت میکنی در حقّشان دعا کن؛ چراکه دعای تو برای آنها مایهٔ تسلّی و تسکین است: ’وَصَلِّ عَلَیهِمْ إِنَّ صَلاتَک سَکنٌ لَهُمْ.
میگوید: «وقتی مومنان نزد تو آمدند به آنها سلام کن و بشارت بده که پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده است: ’وَإِذَا جَاءَک الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِآیاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَیکمْ کتَبَ رَبُّکمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ‘
بیایید ما هم مظهر بشارت خدا باشیم. با حضورمان بر رحمت او گواهی دهیم. با حضور، محبت، آمرزش و لبخندمان. با دعاها و آرزوهامان. خوشا آنان که بشیرند؛ اهل بشارتند.»
شیخ احمد بخارایی یکپارچه شور و جذبه شده است. انگار بوی پیراهن یوسف را شنیده است. هرچه از بشارت میگوید چراغهای بیشتری در چشمانش متولد میشود. اشتیاقش شعله میکشد و با دعایی به گفتارش خاتمه میدهد:
«آرزو میکنم حضور و وجودمان، سراسر، بشارت باشد.»
حجم
۱۶۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۹ صفحه
حجم
۱۶۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۹ صفحه
نظرات کاربران
آب دستتان هست، بگذارید زمین و این کتاب رو بخونید. دست خودتون نیست؛ تا تمومش نکنید، ازش دل نمیکَنید.
این کتاب فوق العادس ... همین! :)