کتاب سیمولا، دختر کوسه ای
معرفی کتاب سیمولا، دختر کوسه ای
سیمولا، دختر کوسه ای داستانی تخیلی نوشته مهوش توکل است در انتشارات آرنا به چاپ رسیده است.
درباره کتاب سیمولا، دختر کوسه ای
داستان تخیلی سیمولا (دختر کوسهای) از دهکدهی نعنا که در سال ۱۸۹۰ میلادی گرفتار خشکسالی شد، آغاز میشود. بیشتر اهالی در حال ترک کردن دهکده بودند که زنی به نام جادوگر هلسا، به منظور ربودن طلسم لوح شش خنجر به آنجا آمد و مرگ پدر و مادر امیلی را رقم زد.
امیلی به همراه خانم میدوری و آقای لوکاس که خدمتکارهای وفادار عمارت ابورانها بودند، مجبور به ترک دیارش شد در حالیکه جادوگر فایلیشر در کالبد عقاب گونهی خودش آنها را تعقیب میکرد و مواظبشان بود تا حادثهی بدی برایشان اتفاق نیفتد. آنها که راه را گم کرده بودند، پس از آنکه با استقامت، امید و ارادهی خود، سختیهای زیادی را پشت سر گذاشتند، به درهی اسکایلنهای وحشی رسیدند که فرمانروای آنجا مردی جوان به نام پیتر گارفیلد بود. او با دیدن امیلی دلباختهاش شد و مشاور قدرتمندش، جادوگر رافائل، برای متبلور شدن این عشق تلاش زیادی کرد. حاصل ازدواج امیلی و فرمانروا پیتر گارفیلد، دختری با چهرهای معصوم و زیبا به نام سیمولا بود، او دختری دوتایی بود، به این معنا که هر وقت به آب پا میگذاشت، به کوسهای درنده و قدرتمند تبدیل میشد. سیمولا پس از مرگ پدرش به فرماندهی درهی اسکایلنهای وحشی رسید که این امر جادوگر کمپل و جادوگر ردامپل را برانگیخت تا به طمع دستیابی به ثروت و تصاحب ابزار جادوگری قلعه، به درهی اسکایلنهای وحشی حمله کنند...
خواندن کتاب سیمولا، دختر کوسه ای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران داستانهای تخیلی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب سیمولا، دختر کوسه ای
آقای لوکاس در حین درشکه راندن، غرق در خیالاتش شده بود و داشت فکر میکرد که اگر به جای این مسیر، راه دیگری را انتخاب میکردند، ممکن بود الان چه سرنوشتی داشته باشند و تا اینجای راه هم دوام میآوردند و زنده میماندند یا نه؟!، او در همین افکار بود که رایحهٔ خوش آب به مشامش خورد و نسیمی معطر و مرطوب، صورت آفتاب سوختهاش را نوازش کرد. او فریاد کشید: "بوی گل و گیاه مییاد!" و بعد سرش را جلو برد و با دقت به جلو شد. آنچه او میدید بیشترش به نظرش چیزی شبیه رویا بود تا واقعیت، درست مثل دیدن زیبایی وسط زشتیها که به صورت آدم لبخند میآورد و روحش نشاط میبخشد! او درشکه را نگه داشت، پیاده شد و چند قدم جلوتر رفت. روی دامنهٔ سر سبز کوهستان گوسفندان مشغول چرا بودند اما آنچه شگفت انگیز به نظر میرسید موجودات عجیبی با سرهایی شبیه اسب، بدنی انسانی و اندامی عضلانی و قدرتمند، در حالیکه کیسهای روی دوش خود انداخته بودند، از دامنههای کوهستان به سمت جنگلهای انبوهی که پشت یک دریاچهٔ قلبی شکل در حاشیهٔ دره قرار داشت روانه شده بودند. اسبهای درشکه از شادمانی سرهایشان را تکان دادند و شیهه کشیدند. آقای لوکاس گفت: "اینها هم خوشحال شدند که بعد از این همه وقت بالاخره چند تا اسب دیگه رو دیدند! اما چرا اینها دست و پا دارند؟!"، و بعد با هیجان به طرف درشکه دوید تا به خانم میدوری و امیلی بگوید که دیگر دوران بی خانمانی تمام شده اما از هیجان سنگی که جلوی پایش بود را ندید و روی زمین افتاد. صدای فریاد آقای لوکاس به گوش خانم میدوری و امیلی رسید، خانم میدوری از درشکه پیاده شد و همینکه آقای لوکاس را در آن وضعیت دید گفت: "خدای من آخرین شلوارت هم پاره شد! نمیدونم که هنوز شلوار سالم دیگهای هم داری یا نه؟!"، آقای لوکاس بلند شد، خودش را تکاند و گفت: "اینجا رو ببینید! آب فراوان و درخت! بیایید خودتون ببینید! نکنه ما مردیم و هنوز خودمون نفهمیدیم! آخه اینجا کجاست؟!" " خانم میدوری که تازه متوجه اطرافش شده بود، با شگفتی به دره خیره شد و امیلی را صدا زد، امیلی از درشکه پیاده شد به سمت آنها دوید و گفت: "خدای من بالاخره نجات پیدا کردیم!"
آقای لوکاس یاد مادرش افتاد که همیشه میگفت خدا هیچ وقت دیر نمیکند، او چنگ قدیمیاش را از داخل درشکه برداشت و مثل یک بادبادک کاغذی که در آسمان آبی رها شده، شروع کرد به چرخیدن دور خودش، او آنچنان محو نواختن شده بود که نفهمید به لبهٔ پرتگاه نزدیک شده است و اگر خانم میدوری به دادش نمیرسید و او را نگه نمیداشت، به ته دره سقوط میکرد که همین باعث شد که هر دو روی زمین بیفتند، گوشهٔ دامن خانم میدوری پاره شد و از زانوی زخمی آقای لوکاس خون بیرون زد. امیلی به طرف درشکه دوید تا برای بستن زخم پای آقای لوکاس چیزی پیدا کند اما اسبها که تازه راه خود را پیدا کرده بودند، به دنبال پالیش از یک راه فرعی به طرف پایین دره راه افتادند. آقای لوکاس گفت: "ولشان کن! ما هم دنبال اونها میریم!"، خانم میدوری به امیلی نگاه کرد و وقتی لبخندش را دید، لبخندی زد و گفت: "پس بهتره زودتر بریم اونجا!"
حجم
۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
حجم
۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه