دانلود و خرید کتاب بوی بندر محمدرضا دباش
تصویر جلد کتاب بوی بندر

کتاب بوی بندر

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بوی بندر

کتاب بوی بندر داستانی نوشته محمدرضا دباش است که در انتشارات زمزمه‌های روشن به چاپ رسیده است. در این کتاب همراه با شخصیت اصلی داستان قدم به بندر بوشهر می‌گذاریم و شاهد ماجراهایی هستیم که پشت سر می‌گذارد. 

این کتاب آغشته به بوی بندر است. داستانی که در قالب خاطره‌ با زبانی گرم و صمیمی نوشته شده است و مخاطب را همراه با خود به دنیایی می‌برد که پر از بازیگوشی‌های کودکانه است. در این داستان زیبا در کوچه پس کوچه‌های این شهر قدم می‌زنیم و خاطرات تلخ و شیرین مرد اهل بندر را مرور می‌کنیم. 

کتاب بوی بندر را به چه کسانی پیشنهاد می‌‌کنیم 

بوی بندر را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌هایی با حس نوستالژی پیشنهاد می‌کنیم. اگر دوست دارید داستانی بخوانید و همراه با شخصیت داستان در بندر بوشهر قدم بزنید، این کتاب انتخاب مناسبی برای شما است. 

بخشی از کتاب بوی بندر

از میدان وسیعی که روبه‌روی مدرسه‌ی باقری بود، عبور کردیم و سپس خیابان خلوت نادر را پشت سر گذاشتیم و وارد میدان لوله غرابی شدیم. هنوز می‌توانستیم مدرسه‌ی باقری را ببینیم. بچه‌ها نیم چرخشی کردند و آخرین نگاه را به مدرسه‌ی خود انداختند. مدرسه پشت ساختمان‌ها پنهان شد و دیگر آن را ندیدیم. صف به هم می‌خورد و آقا ناظم با شکیبایی صف‌ها را مرتب می‌کرد. او بیشتر به بچه‌های سال چهارم توجه میکرد. آموزگاران هر سه کلاس هم با آقا ناظم همکاری می‌کردند. آنها آرام و قرار نداشتند و به‌خوبی می‌دانستند که دورشدن بچه‌ها از مدرسه باقری که یک محیط آرام و دنجی بود چقدر دلخراش و ناخوشایند بود. دبستان باقری اگر خرابه‌ی شام هم بود، ما آن را دوست داشتیم. ما با مدرسه اخت شده بودیم و مثل خانه‌ی دوم ما بود. شخصیت کودکی ما در مدرسه‌ی باقری رشد کرده بود و نگاه‌های پرمهر معلمان به ما یاد داده بود که چگونه با هم دوست و رفیق باشیم و به دیگران احترام بگذاریم. ما با خلق‌وخوی مربیان عجین شده بودیم. درست است که تعداد معدودی از بچه‌ها گوش شنوایی نداشتند؛ اما ما تقریبا یاد گرفته بودیم که آموزش، هدفمند است. 

بعضی بچه‌ها بطری‌های آب را که به همراه داشتند، سر می‌کشیدند و بعضی‌ها چون بعد مسافت را نمی‌دانستند، آب را جرعه جرعه می‌نوشیدند؛ ضمن اینکه احتیاط لازم را به خرج می‌دادند تا در مدرسه‌ی جدید، بدون آب نمانند.

ما وارد میدان ابکار شدیم. میدانی وسیع که پشت دیوار غربی گمرک قرار داشت و ایام محرم و صفر، اهالی محله‌ی دهدشتی، در آنجا مراسم عزاداری به پا می‌کردند.

همینکه بچه‌ها دیوار گمرک و میدان را دیدند، متوجه شدند ًکه دیگر کار آنها تمام شده و باید حتما به مدرسه‌ی فردوسی بروند. تعداد زیادی از دانش‌آموزان، به ویژه کوچکترها، باورشان نشده بود که مدرسه‌ی فردوسی در انتظار آن‌هاست. طفلکی‌ها خیال می‌کردند آنها را به مراسم عزاداری می‌بردند و از اینکه آن روز از درس و مشق خبری نبود، کیف می‌کردند؛ اما دیگر برای آن‌ها مسجل شده بود که برای همیشه، باید مدرسه‌ی باقری را فراموش کنند؛ به خصوص موقعی که یکی از دانش‌آموزان کلاس ششم که راه‌بلد بود، این شعار را سر داد و از بچه‌ها خواست که آن را تکرار کنند: «بطری در دست و کتاب زیر بغل، ما که ویلون شده‌ایم حی علی خیر العمل.» این شعار، همانطور که تکرار می‌شد، با خنده‌ی معلم‌ها همراه بود؛ اما آقای ناظم چیزی نمیگفت. سردسته‌ی بچه‌ها، همین که متوجه شد مانعی در سردادن شعار نیست، مکثی کرد و رو به بچه‌ها کرد و درحالیکه دست راستش را تکان میداد، شعار دومی را هم با صدای بلندش، درحالیکه از پیشانی‌اش عرق می‌چکید، سر داد: «فریادرسی نیست خدایا مددی، آواره شدیم ما خدایا کمکی، عجب مسخره بازیست! عجب مسخره بازیست!» با شنیدن شعار دوم، آموزگاران هم احساس دلتنگی کردند و بچه‌های کوچکتر، مخصوصا دانش‌آموزان کلاس چهارم، بسیار دلتنگ و افسرده به نظر می‌رسیدند. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۸۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

حجم

۷۸۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان