دانلود و خرید کتاب گربه لنگ دراز جشنواره داستان انقلاب
تصویر جلد کتاب گربه لنگ دراز

کتاب گربه لنگ دراز

معرفی کتاب گربه لنگ دراز

کتاب گربه لنگ دراز بر اساس داستان‌های برگزیده سومین و چهارمین جشنواره داستان انقلاب گردآوری شده است.

این مجموعه حاصل برگزاری دو دوره جشنواره داستان، ویژه نوجوانان، است. بسیاری از متفکران بر این باورند که انقلابِ اسلامیِ‌ سال ۱۳۵۷ بزرگ‌ترین رویداد قرن بیستم به شمار می‌آید‌. به همین دلیل ادیبان و منتقدان لازم دیدند نوجوانان را هم در درک این عظمت شریک کنند، با این هدف‌گذاری بود که بخش داستان ویژه نوجوانان نیز در بطن جشنواره داستان انقلاب گنجانده شد و این کتاب نتیجه دو دوره برگزاری این جشنواره است.

خواندن کتاب گربه لنگ دراز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گربه لنگ دراز

ـ تو که گفتی مشق دارم؟ ... جشنِ چی؟

نگاه می‌کنم. خودِ خودِ باباست؛ لاغر و قد‌بلند، با شلوار پارچه‌ای خاکستری و کمربندی که خودش دیروز وصله کرده، اما وصله قهوه‌ای کمربند از اینجا دیده نمی‌شود. بابا توی دوربین کوچک و کوچک‌تر می‌شود. می‌رود و می‌رود تا می‌رسد سر کوچه. حالا آن قدر کوچک است که اندازه یک مورچه می‌بینمش. می‌خندم: «یه مورچه ایستاده!»

رضا می‌گوید: «فراموشی گرفته‌ی؟ گفتم که جشنِ چی! بده برم، دیرمه!»

بابا غیب می‌شود. توی لولهْ فقط کوچه می‌ماند و درهای رنگ رنگ خانه‌ها. حتماً از آن طرف رفته تا چیزی بخرد؛ یا چه می‌دانم، خواسته از این طرف غافلگیرم کند و یکهو دست بگذارد روی شانه‌ام و بگوید: «بریم پسرم!» بر‌می‌گردم. لوله را می‌گیرم به طرف خیابان و تیر می‌زنم: «ترترترترتررررررررررررر ...»

می‌چرخانم. می‌چرخانم. یک چشمم را می‌بندم و توی دوربین تفنگ اطراف را می‌بینم: ماشینی را که از بالای خیابان می‌آید؛ زنی که روسری سرش نیست؛ پیرمردی با یک کالسکه زرد بچه؛ و دوباره یک ماشین دیگر. رضا سرگرم باز کردن یک شکلات دیگر است. دوربین را رو به صورتش می‌گیرم.

ـ رودل نکنی!

اخم کرده. شکلات قهوه‌ای را می‌گذارد توی دهانش و با دهان پُر به‌زور حرف می‌زند: «دیرمه!»

چشم‌هایش، با لپ پُر، ریز می‌شود. می‌گویم: «الان.» و بر‌می‌گردم دوباره رو به خیابان و چند قدم دور می‌شوم تا تفنگ را از دستم نگیرد. می‌آید و می‌چسبد به من. 

از لوله تفنگ به آدم‌های سر خیابان نگاه می‌کنم؛ همه ریز و دورند. یکی‌شان کلاه روی سرش دارد و یکی‌شان عین بابا شلوار خاکستری پوشیده. پیراهنش هم هم‌رنگ پیراهن باباست. لوله را نزدیک‌تر می‌برم. مرد سرش را گرفته پایین. چقدر قد و قواره‌اش به بابا می‌خورد! عین او دراز و لاغر است. تیر می‌زنم و دوباره نگاه می‌کنم. چرا بابا نیامد؟ قرار بود سر کوچه منتظرش بشوم تا بیاید. چشم چپم را می‌چسبانم به لوله و چشم راستم را محکم‌تر می‌بندم و نگاه می‌کنم. نگاه می‌کنم؛ باباست. تند می‌رود و پاهایش انگار به هم می‌پیچد. همیشه، وقتی عجله دارد، پاهایش به هم می‌پیچند. از آن ور رفته و از این ور سر درآورده.

خوب نگاه می‌کنم. چیزی ته گلویم را می‌گیرد. نگاه می‌کنم. نمی‌دانم چرا بابا این قدر راهش را دور کرده و کوچه را دور زده! نگاه می‌کنم. رضا کاغذ شکلات را پرت می‌کند به یک طرف. جلو می‌آید و، همان طور که من نگاه می‌کنم، انگشت می‌گذارد روی ماشه تفنگ و شلیک می‌کند: «ترترترترررررررر ... بکششون بی‌عرضه!»

دهانش بوی شکلات می‌دهد، بوی حلوایی که مامان گاهی از روضه همسایه‌ها می‌آورد. آب دهانم را قورت می‌دهم و نگاه می‌کنم.

رضا همین طور تیر می‌زند و من بابا را از دوربین لوله تفنگ می‌بینم که تند‌تند می‌دورد و دور می‌شود.

ره دوست
۱۴۰۱/۰۸/۲۴

داستان های درد ترکه آلبالو، نخودهای زرد و...،عکس های امام حسین علیه السلام، با حاله و ارزش خوندن داره داستان آراد و من هم برای خودم کسی شده ام هم خواستید بخونید بقیه داستان ها رو یا تند خوندم یا نخوندم ولی

- بیشتر
رحیم می‌گفت: «امام اعلام کرده پیروزی نزدیکه، همه باید مبارزه کنند، مبارزه جدّیه.»
ره دوست

حجم

۱۱۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۱۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
۲۷,۰۰۰
۵۰%
تومان