کتاب بی راهه (دل شکستگان)
معرفی کتاب بی راهه (دل شکستگان)
کتاب بی راهه (دل شکستگان) نوشته فیروزه سلطانی است. کتاب بی راهه (دلشکستگان) داستان آدمهایی است که به دلالیل مختلف در زندان و در بخش اعدامیها هستند.
درباره کتاب بی راهه (دل شکستگان)
کتاب بی راهه (دلشکستگان)، روایت آدمهای مختلفی است که در زندان و در بند اعدامیها هستند. در این کتاب یک زندانی با یک نویسنده صحبت میکند و داستان آدمهای مختلفی را تعریف میکند که هرکدام به یک دلیلی منتظر اعدام هستند.
هرکدام مرتکب یک یا چند قتل شدهاند اما درحقیقت قاتل و جانی نیستند زیرا یک اشتباه یا خشمی ناگهانی تمام زندگیشان را نابود کرده است.
خواندن کتاب بی راهه (دل شکستگان) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که میخواهند روایتهای متفاوت از زندگی آدمها را بخوانند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بی راهه (دل شکستگان)
- زن داداش، آخه کدوم آدم عاقلی میتونه باور کنه که یه بچهی دو ساله خودش سر از پشت بوم دربیاره؟
سعید از بچگی از بچه متنفر بود. صدای ونگ ونگش سوهان روحش میشد. حالا اگه پسر بود، میشد یه جوری این ونگ ونگ رو تحمل کرد ولی دختر؟ بچه دختر باشه و ونگ ونگ هم بکنه؟ واویلا...
ولی اون بچهاش بود.
بچهای که دختر باشه، میخوام صد سال سیاه نباشه. سامان اون قدر گفت و گفت و گفت تا زنِ برادر، عشق برادر رو از دلش بیرون کرد و یه عشق دیگه کاشت و چه کسی بهتر از عشقِ برادرشوهر که عاشق بچهست. یک سال گذشت و سعید پی به این خیانت نبرد تا این که یه روز مجبور شد برای انجام کاری به اراک بره و تا یک ماه هم اون جا بمونه. کِیف سامان دیگه کوکِ کوک بود؛ چون به بهونهی سر زدن به زن برادر به خونهی سعید میرفت. شب رو هم، همون جا میموند. بیست روز از ماموریت سعید گذشت و مجبور شد برای برداشتن یک سری مدارک، بیخبر به خونه برگرده. ساعت دو شب بود. کلید انداخته و در باز شد. اولش یه دوش گرفت و ریش و سبیلش رو اصلاح کرد. بعد ادکلن زد و خواست شب رو با همسرش باشه؛ برای همین در اتاق رو باز کرد و... خیانت مثل زهر میمونه. زهر به خودی خود کشندهاس ولی وقتی این زهر توسط عزیزترین فرد زندگیت بهت تزریق بشه؛ اون موقع کشنده نیست بلکه دیوانه کننده ست. چشمهاش رو چندین بار مالید، باز و بسته کرد تا ببینه درست میبینه ولی متاسفانه واقعیت چیزیه که نمیشه ندیدش. برادرش با زیر شلواری توی تختِ اون، با زن اون! یعنی چیزهایی رو که میدید واقعیت داشت؟ خون توی رگهاش مثل اقیانوس طغیان کرد. به سمت آشپزخونه رفت. چاقوی تیزی از آشپزخونه برداشت و به سمت اتاق خوابش برگشت یا نه... ببخشید، اصلاح میکنم... به سمت اتاق خواب برادرش و زنش برگشت و بعد ده ضربهی چاقو به برادرش و شش ضربهی چاقو به زنش زد. تخت که دیگه تخت نبود؛ دریاچهای از خون بود. خونی که بوی تعفن خیانت مانع از این میشد که حتی جیکش دربیاد. جنازهی برادر و زنش لُخت کنار هم افتاده و سعید هم مثل دیوانهها میخندید. قاتل دیوانه بعد از اطمینان از مرگ خائنین یعنی در ساعت چهار صبح، خودش رو به کلانتری معرفی میکنه.
- حالا چه حکمی برای سعید صادر کردند؟
- خونوادهاش رضایت دادن و خونوادهی زنش هم، همین طور. چون معتقد بودند زنِ خائن هر بلایی که سرش بیاد حقشه ولی خود سعید دوست داره هر چه زودتر قصاص بشه.
- چرا؟
- چون هر شب خواب برادرش رو میبینه که شبها توی خونهی اون، توی اتاق اون و روی تخت اون با زنش خوابیده و...
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه
نظرات کاربران
من کتاب دلشکستگان (غزل) رو خوندم خیلی نقص داشت و واقعا ناراحت کننده بود