
کتاب اقبال های خفته
معرفی کتاب اقبال های خفته
کتاب اقبال های خفته اولین اثر تالیفی مردادعلی صفدری است و همانطور که از نام آن پیدا است به روایت ماجراهایی از اقشار فرو دست جامعه اشاره دارد.
درباره کتاب اقبال های خفته
شخصیتهای اصلی داستان را مهاجران عموما مجردی تشکیل میدهند که برای کار از دیگر شهرهای ایران یا کشورهای همسایه راهی تهران شدهاند و در محلهای نزدیک بازار تهران و مولوی معروف به کوچه ماست بندها اقامت کردهاند.
نویسنده به زیبایی ناکامی و امیدهای این قشر را به همراه اتفاقات جالب و با زبانی ساده و قابل فهم برای مخاطب تحریر کرده است.
خواندن کتاب اقبال های خفته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب اقبال های خفته
صبح یک روز جمعه گرم و کسلکنندهٔ تابستانی، اهالی خانهای در انتهای کوچهٔ ماستبندها، طبق معمول تمام این سالهای گذشته با سروصدای صاحبخانهٔ غُرغُرویشان از خواب بیدار شدند. لباس پوشیده و نپوشیده، خود را به کنار پنجرهٔ اُتاقهایشان رسانیدند و از پشت پنجره به معرکهای چشم دوختند که اول صبحی صاحبخانهٔ ندید بدیدشان براه انداخته بود. چشمهای اهالی پُف کرده و خوابآلود بود و بدنهایی عرقکرده و بدبو. دیشب خسته از یک روز کاری سخت و ملال آور به اُمید فردایی بهتر و روزگاری خوشتر به خواب رفته بودند؛ که این بیهمه چیز از خودراضی با صدای انکرالاصواتش خواب را به چشم مستأجرانش حرام کرد:
-این بار چندمه که دارم میگم آشغالهای واموندهتون را توی آبخوری نریزید. این سطل زباله را برای چی این گوشه گذاشتم؟ مگه چقدر واسه من عایدی دارید که همهاش دردسر، همهاش سردرد. طبق معمول دیشب یکیتون بیدقتی کرده؛ ببخشید غلط کرده چایی و آشغالهای میوهاش رو ریخته تو لولهٔ آب خوری. حالا بیا درستش کن. سرهنگ، اصغر دراز، بابا اوسا جواد، افغانستانیها، یکی بیدار نیس جواب ما رو بده؟
اهالی هاج و واج مانده بودند که صبح اول صبحی، گیر کار این نانجیب چه میتواند باشد که این معرکه را بپا کرده است. اصغر با زیر پیراهن و زیر شلواری توی حیاط دوید. از توی انباری یک فنر لولهبازکنی برداشت و سر آبخوری آمد. در حالی که با یک دست چشمهای خوابآلودهاش را میمالید بیسلام و بیکلام فنر را توی سیفون آبخوری رد کرد. بوی گند فاضلاب جمع شدهٔ توی لوله و آب سررفته از آبخوری که تا وسط حیاط هم آمده بود، در این فصل سال و این محل که فاضلاب درست درمانی نداشت، مشام هر کسی را آزار میداد. اصغر چند تا تقه به فنر زد:
-آها باریکالله؛ ادامه بده اصغر؛ همینه. چند تا دیگه.
و یکهو صدای خور خور آب و باز شدن سیفون آبخوری. فنر را جمع کرد به انباری برد و سلانهسلانه برگشت. دستهایش را شست و به طرف اُتاقش به راه اُفتاد. معلوم بود از خواب دیشب سیر نشده بود.
حالا بیا درستش کن. سرهنگ، اصغر دراز، بابا اوسا جواد، افغانستانیها، یکی بیدار نیس جواب ما رو بده؟
اهالی هاج و واج مانده بودند که صبح اول صبحی، گیر کار این نانجیب چه میتواند باشد که این معرکه را بپا کرده است. اصغر با زیر پیراهن و زیر شلواری توی حیاط دوید. از توی انباری یک فنر لولهبازکنی برداشت و سر آبخوری آمد. در حالی که با یک دست چشمهای خوابآلودهاش را میمالید بیسلام و بیکلام فنر را توی سیفون آبخوری رد کرد. بوی گند فاضلاب جمع شدهٔ توی لوله و آب سررفته از آبخوری که تا وسط حیاط هم آمده بود، در این فصل سال و این محل که فاضلاب درست درمانی نداشت، مشام هر کسی را آزار میداد. اصغر چند تا تقه به فنر زد:
-آها باریکالله؛ ادامه بده اصغر؛ همینه. چند تا دیگه.
و یکهو صدای خور خور آب و باز شدن سیفون آبخوری. فنر را جمع کرد به انباری برد و سلانهسلانه برگشت. دستهایش را شست و به طرف اُتاقش به راه اُفتاد. معلوم بود از خواب دیشب سیر نشده بود.
حجم
۲۴۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۸ صفحه
حجم
۲۴۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۸ صفحه
نظرات کاربران
اقبال های خفته نوشته ای تمثیلی از تمام انسان هایی است که خودخواسته یا به جبر شرایط از مسیر اصلی زندگی به حاشیه رانده شده اند. مشتی از خروارها درد و آلام همه آنهایی است که در تصاد کامل با
الان ساعت ۳:۱۶نیمه شب هست که خو اندن کتاب را تمام کردم .انگار تک تک ادمها قصه را میشناختم .دردی که درزندگی هر کدامشان بود را انگار در اطرافیانم دیده بودم .واقعا جذاب بود ...برای من که ده شصت را
کتاب بسیار فوق العاده و زیبایی بود واقعا آدمو وادار میکنه تا کتابو مدام بخونه تا تمومشه انگار شخصیت های کتابو میشناسی توصیه میکنم حتما حتما بخونید
سلام دوستان این کتاب به نظرم یکی از بهترین کتاب هایی بود که خواندم به خاطر چند دلیل : ✨داستان پردازی خیلی خوبی داشت هر چند انتظار میرفت ادامه داشته باشه و پایان بهتری را برای داستان رقم بزنه ❤️ ✨حس خوبی بهم
کتاب با یکسری شخصیت هایی داستان رو جلو میبره که ما شاید از کنار اونها تو خیابون رد شده باشیم بدون اعتنایی؛ خب شایدم بعضی وقتا سر از کوچه هایی مثل کوچه ماست بند ها در بیاریم و زود هم
یکی از شخصیت های داستان که بهرام نام داشت دانشجوی رشته خلبانی در نیروی هوایی بود و قرار بود با هواپیمای مسافربری ایرباس پرواز کند، منتها نیروی هوایی هواپیماهای جنگنده و ترابری و سوخت رسان داره و نویسنده محترم باید
خیلی زیبا و پرکشش.. یه نصفه روز تمامشو خواندنم.. تمام صحنه ها مجسم میشن.. از بس که خوب داستان پردازی کرده.. عالی..عالی.... آدمهایش.. خانه هایش...همه و همه رو می تونی احساس کنی و خودتو تو اون فضا حاضر ببینی
کامل نخوندمش هنوز ، ولی تا همینجاش ک خوندم میشه گفت از اون رمان هاییه ک واقعن آدمو جذب میکنه ک تا تهشو بخونی و هنگام مطالعه با شخصیت داستان زندگی کنی ، متن کتاب روانه و نویسنده خیلی خوب
نگاهی ساده و بدون غلو و اغراق به زندگی طبقه فرودست. نویسنده بدون ادعا حرف دلش را به راحتی بیان کرده است.
عالی بود ونکات اموزنده داشت.