دانلود و خرید کتاب پالت فائزه کشتکار
تصویر جلد کتاب پالت

کتاب پالت

انتشارات:نشر عطران
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب پالت

کتاب پالت مجموعه داستان‌های کوتاه از فائزه کشتکار است که در انتشارات عطران منتشر شده است. هفت داستان کوتاه که هرکدام رنگی از رنگ‌های داخل یک پالت هستند و هر کدام گوشه‌ای از سرنوشت و زندگی یک فرد را نشان می‌دهند.

زندگی‌هایی که در این داستان روایت می‌شوند، هرکدام رنگی دارند و ماجراهایی، آنچه در این مجموعه داستان، بیشتر از هرچیزی اهمیت دارد دردی است که هرکدام از راویان قصه تحمل می‌کنند و رنگی که در نهایت به زندگی‌شان می‌بخشند. 

کتاب پالت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب پالت را به علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران و دوست‌داران داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب پالت

با صدای زیرش زمزمه‌وار می‌خواند: "ز صحرای دل بی‌حاصل مو گیاه نامیدی هم نرویه" و میل‌های بافتنی را زیر و رو می‌کرد.

دستم را گذاشته‌ بودم زیر چانه‌ام روی لبه‌ سنگ سرد اپن و نگاهش می‌کردم. اگر می‌فهمید خیلی بد میشد.

چشمانش همین طوری هم غم دارد. هر وقت می‌بینم لب تخت حیاط نشسته‌ است و زیر نور کم چراغ، قرآن می‌خواند می‌گویم: "سلام به غم درون چشمانت" لب‌هایش قد آسمان کش می‌آید و می‌گوید: "سلام عزیز مادر!"

شکمم درد می‌کند، حتی دیروز پای گاز که خانوم‌جان سبزی سرخ می‌کرد آنقدر عق زدم که دست و پایم لمس شده‌ بود. به عزیز گفته‌بودم از این ویروس‌های جدید است. دستم را می‌برم سمت گوشی و بی‌اراده تایپ می‌کنم فردا سر راهت بیبی چک بخر.

دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشد. خانم‌جان بفهمد داغان می‌شود. دیگر تحمل حرف آدم‌های این محله را نداریم.

همین که رضا توی شلوغی‌ها رفت و دیگر برنگشت برای خم شدن کمرش بس بود. همین که در به در پشت در کلانتری‌ها جوانی‌اش را گذاشته‌بود و التماس قاضی و مامور کرده‌ بود برای موهای سفید بافته‌اش کافی بود.

صبح مقنعه اتو شده را از روی پشتی دست‌بافت خانم‌جان برداشتم و راهی دانشکده شدم. قلبم هر لحظه تندتر می زد. نفس کشیدن برایم سخت شده‌ بود.

غم عزیز و عذاب وجدان خودم، آدم معتقدی شاید نبودم اما اعتماد شکسته‌شده عزیز را کجای دلم بگذارم.

زودتر از من رسیده‌بود جلوی سردر و تکیه داده‌بود به دیوار، سرم را پایین انداختم بی‌توجه به او از کنار حراست رد شدم.

عین جوجه اردک‌های تازه سرپا شده سرش را پایین انداخته‌بود و دنبالم می‌آمد.

رفتم توی دسشویی دخترانه و از لای در دستم را دراز کردم و کیفش را گرفتم.

_ اینم مثل هر بار، الکی نگرانی

در را محکم کوبیدم به هم و از زیپ کوچک جلویی‌اش درآوردم. خدا را شکر عقلش رسیده‌بود دو تا بخرد.

حس می‌کنم قلبم از جا دارد کنده می‌شود تکانش می‌دهم و جلوی صورتم می‌گیرم. دوتا خطی که رویش افتاده گواه همه اشتباهاتم بود.

نشستم روی سنگ توالت خشک و سرم را چسباندم به در، ۶۰ روز دیر شده‌بود و من احمق درس‌خوانده فکر می‌کردم طبیعی‌ست. صدای موبایلم بلند شد. خودش بود چشم‌هایم دارد می‌سوزد و صورتم خیس است. با صدایی که فکر نمی‌کنم حتی بشنود می‌گویم بیچاره شدیم.

ساکت بود، نفس‌های عصبی‌اش نشان می‌داد که پشت خط است.

- دومی رو امتحان کن. قبلا هم تا همین جاها ما پیش می‌رفتیم دیگه جان من!

راست می‌گفت ما همه چیز را رعایت کرده بودیم. دویدم سمت دومی و باز دو خط سیاه که دهن کجی می‌کردند ظاهر شد.

کوله‌اش را برداشتم و زدم بیرون. ایستاده‌بود و پای چپش را چسبانده‌بود به دیوار و نگاهم می‌کرد. کیفش را پرت کردم طرفش و با آستین‌هایم چشم‌هایم را خشک کردم و ازش دور شدم.

شاید اگر وقت دیگری بود و جواب آن کوفتی یک خطی بود الان دستش را می‌گرفتم و قربان آن تیپ دخترکُش همیشگی‌اش می‌شدم و می‌رفتیم بوفه‌ حیاط پشتی، نسکافه و کیک هر روزه‌یِمان را می‌خوردیم و قرار سینمای بعد از شیفت‌هایمان را می‌گذاشتیم.

ولی الان حواسم بود که اول صبر کرد و خیره شد به کیفش و بعد برش داشت دوید دنبالم. صدای آن کتانی‌های گران قیمتِ مارکش با کف سنگی راهرو، همه‌ نگاه‌ها را به سمتش کشانده‌ بود. از در دانشکده بیرون زدم و اولین جمله‌ای که از دهانم در آمد دربست ناصر خسرو بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶ صفحه

حجم

۷۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶ صفحه

قیمت:
۱۸,۵۰۰
تومان