دانلود و خرید کتاب صوتی راز نگین سرخ
معرفی کتاب صوتی راز نگین سرخ
کتاب صوتی راز نگین سرخ نوشته حمید حسام است که با صدای کامبیز سرداری منتشر شده است. این کتاب زندگینامه داستانی سردار شهید مهندس محمود شهبازی، فرمانده سپاه همدان و جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) است.
درباره کتاب راز نگین سرخ
کتاب راز نگین سرخ خاطرات شهید از زبان خانواده و همرزمانش است. حوادث این داستان گوشهای از فراز و نشیبهای دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر را نشان میدهد.
حوادث این داستان گوشهای از فراز و نشیبهای دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر است، لذا همهٔ حوادث واقعیاند؛ که نقشآفرینانش، سردار شهید لشکر سلحشور انصارالحسین (ع) ـ استان همدان ـ و مؤسسان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) بودهاند.
شنیدن کتاب راز نگین سرخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به خاطرات شهدا پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب راز نگین سرخ
مادر همینطور که میگفت، دستهای گرم محمود را روی شانهاش احساس کرد و کمی آرام شد؛ اما آشوب درونش تسکین نمییافت. گریه راه نفسش را گرفت. دردمندانه ادامه داد: "ظرف این یه سال که نیومدی اصفهان، هر وقت رادیو گوش میکردم از اون کوفت زهرماریها... چی چی بود اسمشون؟ از اون خدا نشاسا خبر میده... از سربریدنهاشون توی کردستان میگه... بیاختیار یاد تو میافتم. تکلیف هم که باشه تو بیشتر از وظیفهت رفتی، بیا و همون درس مهندسیت رو ادامه بده، زن بگیر و..."
مادر یکریز میگفت و محمود به جای اینکه بیشتر میل به ماندن کند، هوایی میشد. حوادث کردستان یکییکی از مقابل ذهنش عبور میکرد؛ محاصرهٔ سنندج، قتل عام مردم در روستاهای مریوان و پاوه. محمود به خودش که آمد، مقابل قامت خمیدهٔ مادر زانو زد. به پای او افتاد و به لابه گفت: "قرآن، زیر چکمهٔ کمونیستهاس... امام کمک میخواد... فتنه بیداد میکنه... اونوقت من و امثال من توی شهر بمونیم و لاف دین بزنیم. تو را جان زهرا (س) از ته دل راضی باش."
مادر محمودش را خوب میشناخت و میدانست او رفتنی است؛ ولی یک سؤال بزرگ ذهنش را پر کرده بود: "محمود چکارهس؟ کجا میره؟" به تسلای خودش گفت: "متوسلم به آقا امام زمان (عج)... برو پسرم، سفرت به خیر باشه."
محمود دست و روی او را بوسید و ساکش را حمایل کرد. مادر سینی قرآن را به دست گرفت و در چارچوب در ایستاد و محمود از زیر قرآن رد شد. به حیاط که رسید شیر آب را باز کرد. صورتش را زیر آب گرفت.
حسابی که خنک شد، زیرچشمی به قیافهٔ مادر نگاهی انداخت. مادر ساکت بود و با تأمل نگاه میکرد. چند قطره آب هم به سر و روی او پاشید. چشمان نیمهباز و گرمازدهٔ مادر یکدفعه باز شد. تکانی خورد و گفت: "پسرم این گلهای گوشهٔ باغچه هم هوای تو رو میکنن، چه برسد به من که مادرم و هزار آرزو برای جگرگوشهم دارم..."
تابستان بود و هرم آفتاب از سر و روی دیوار بالا میکشید. چادر مادر هم گرما را در خود میبلعید و در بدن بیرمق و مریض او میپراکند. محمود نگاهی به مادر انداخت و نظری به بوتهٔ گل. دستهای خود را کاسه کرد. چند مشت آب به گلها و برگهای پلاسیده و گرمازده پاشید. مادر گفت: "کاش خودت همیشه به اونا آب میدادی."
محمود دستهایش را با پیراهن خاکیاش خشک کرد و به سمت در راه افتاد. مادر انگار که ناگهان چیزی به یادش آمده باشد، به داخل دوید. از ته صندوقچهٔ قدیمی، پارچهای چروک و تا خورده را باز کرد.
زمان
۶ ساعت و ۵۷ دقیقه
حجم
۹۵۵٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۶ ساعت و ۵۷ دقیقه
حجم
۹۵۵٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد