دانلود کتاب صوتی داستان های کودکی من با صدای هستی افشاری + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی داستان های کودکی من

دانلود و خرید کتاب صوتی داستان های کودکی من

نویسنده:دلال حاتم
انتشارات:نشر سماوا
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی داستان های کودکی من

کتاب صوتی داستان های کودکی من نوشتهٔ دلال حاتم (نویسندهٔ مشهور سوری) و ترجمهٔ طاهره کیانی پور است. هستی افشاری گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و ناشر صوتی سماوا آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی که مجموعه‌ای از داستان‌ها و خاطرات است، از اولین‌ها می‌گویند؛ اولین تجربه‌هایی که از پشت عینک یک کودک دیده می‌شوند.

درباره کتاب صوتی داستان های کودکی من

دلال حاتم در کتاب صوتی داستان های کودکی من، تجربه‌های متفاوتی را به تصویر کشیده است؛ تجربه‌هایی که به زیبایی از اولین برخوردهای هر کودک با پدیده‌های تازه و چیزهای نو می‌گوید و دنیا را از دید یک کودک کوچکْ به تصویر می‌کشد؛ کودکی که معصومانه به‌دنبال جوابی برای سؤالاتش است و هر سؤالی، هر رخدادی و هر اتفاقی نگاه او را به دنیا نشان می‌دهد. عنوان داستان‌های کوتاه این کتاب عبارت است از «خواهر جدید»، «اولین سیلی»، «شبی که دندان‌درد گرفتم»، «رادیو»، «سؤال بی‌جواب»، «حاجیه وهیبه»، «گربه‌ای به نام شامه»، «ماهی من»، «جوی آب به کجا می‌رود؟»، «دعوا»، «شب فراموش‌نشدنی»، «هدیهٔ غیرمنتظره»، «ترس»، «گنجشک‌های حیاط» و «جعبهٔ قصه‌ها» نام دارد. 

شنیدن کتاب صوتی داستان های کودکی من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر سوریه و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره دلال حاتم

دلال حاتم از نویسندگان زن سرشناس سوریه است. او در سال ۱۹۳۱ متولد شده است و در میان کارهایش کتاب‌هایی برای بزرگسالان هم دیده می‌شود. کتاب‌های «گذر از در تنگ»، «وضعیت بی‌خوابی» و «زنی که نام خود را گم کرد» از کارهای او برای بزرگسالان است. از دلال حاتم مجموعه داستانی به نام «الغریب» هم منتشر شده که دربارهٔ مسئلهٔ اشغال فلسطین و تبعات آن بر زندگی کودکان است. مجموعه داستان «داستان‌های کودکی من» یکی دیگر از آثار این نویسنده است.

بخشی از کتاب صوتی داستان های کودکی من

«کوبه در چندین بار پشت سر هم کوبیده شد و به دنبالش صدای بابا آمد که می‌گفت: «زود باشین در رو باز کنین!»

مامان دست از کار کشید، از آشپزخانه بیرون دوید و در حیاط را باز کرد. صدای مامان را شنیدم که می‌گفت: «بفرمایین، بفرمایین تو!»

صدای پای بابا از راهرو می‌آمد. عمه و من توی اتاق بودیم. کنجکاو شدیم و نوبتی چشم‌هایمان را گذاشتیم روی جاکلیدی و از آن‌جا راهرو را دید زدیم. بابا، همراه مرد غریبه‌ای، پای پله بود. مرد غریبه کارتن بزرگی پشتش بود که معلوم بود خیلی سنگین است. بابا و مرد غریبه کارتن را کشان‌کشان و به کمک هم از پله‌ها بالا بردند و از آن‌جا به بعد دیگر چیزی ندیدیم. کمی بعد صدای مرد بلند شد.

- خدا خیرتون بده. مبارکه. مبارکه.

و بعد خداحافظی کرد و رفت.

مامان از حیاط برای خوردن ناهار صدایمان کرد. با عمه از اتاق بیرون رفتیم. مامان سفره را کنار جوی آب انداخته بود. با خوشحالی از بابا پرسیدم: «بابا، توی اون بسته بزرگه چیه؟» بابا گفت: «فعلاً غذات رو بخور. بعد همگی می‌ریم بالا، بسته رو باز می‌کنیم.»

از جواب بابا دلگیر شدم و دیگر سؤالم را تکرار نکردم. میلی به خوردن غذا نداشتم. گذاشته بودمش جلویم و فقط ناخنک می‌زدم. تمام ذهنم مشغول چیزی بود که توی بسته بود. مرتب از خودم سؤال می‌کردم: «یعنی چی توشه؟»

حدس می‌زدم ممکن است عروسک جدیدی باشد که بابا برایم خریده است. البته اندازه بسته خیلی بزرگ‌تر از آن بود که کارتن عروسک باشد. فکر کردم شاید یک دوچرخه است؛ درست مثل دوچرخه احمد، که وقتی زنگش را فشار بدهی، آهنگ قشنگی از آن دربیاید. با خودم گفتم: «خوب شد. حالا دیگه احمد نمی‌تونه به خاطر دوچرخه‌اش برام قیافه بگیره.» ولی یادم افتاد یک روز که از مامانم دوچرخه خواسته بودم، با اعتراض گفته بود: «دوچرخه اسباب‌بازی پسراست. دختر رو چه به دوچرخه‌سواری؟!» و وقتی که از او فرق پسرها و دخترها را پرسیده بودم، فقط نگاه تندی به من انداخته بود. اگرچه من آن روز ساکت شدم، ولی قانع نشدم.

باز توی دلم گفتم: «خدایا، یعنی چی ممکنه توی بسته به این بزرگی باشه؟!»

فکرم به جایی قد نداد. غذایم را زورکی، اما تندتند، خوردم و از سر سفره بلند شدم. داشتم از پله‌ها بالا می‌رفتم که صدای مامان را از پشت سرم شنیدم.

- کجا می‌ری مسواک نزده؟

از بس که فکرم مشغول بسته شده بود، عادت خوبی را که تازگی‌ها پیدا کرده بودم، برای لحظه‌ای فراموش کردم. برگشتم، دندان‌هایم را مسواک زدم و به‌سرعت از پله‌ها بالا رفتم. رفتم توی اتاق و کنار کارتن ایستادم. چند بار دورش چرخیدم و خوب وارسی‌اش کردم. واقعاً که بسته بزرگی بود. به دنبال من، عمه، بابا و مامان هم آمدند بالا. عمه من را در آغوش گرفت و گوشه‌ای نشست. گفت: «این‌جا بشینیم، ببینیم بابا و مامان چی کار می‌کنن.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۱ ساعت و ۵۸ دقیقه

حجم

۱۶۳٫۱ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

زمان

۱ ساعت و ۵۸ دقیقه

حجم

۱۶۳٫۱ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۳۰%
تومان