دانلود و خرید کتاب صوتی حالا این هم از زندگی ما
معرفی کتاب صوتی حالا این هم از زندگی ما
کتاب صوتی حالا این هم از زندگی ما از گروه نویسندگان و گروه مترجمان نیکا و با صدای فرزانه فائزی و کامبیز خلیلی است و کتاب نشر نیکا آن را منتشر کرده است. این کتاب صوتی مجموعه داستانهای کوتاهی از نویسندگان مطرح در عرصهٔ ادبیات دنیاست.
درباره کتاب صوتی حالا این هم از زندگی ما
کتاب صوتی حالا این هم از زندگی ما دربردارندهٔ چندین داستان کوتاه شاهکار از نویسندگان مطرح دنیاست. این داستانها از این قرار هستند:
حالا این هم از زندگی ما از سوزان سانتاگ
رقصهای جنگ از شرمن الکسی
خدای داستاننویسی از هنری راث
جهنم بزرگ از گیرمو مارتینز
کاغذ دیواری زرد از شارلوت پرکینز گیلمان
گشتی با ایلیزن از جان آپدایک
تلویزیون از بن لوری
خود زندگینامهٔ جِی. جی. ب. از جِی. جی. بالارد
زندگی نو از اَلِگرا گودمن.
شنیدن کتاب صوتی حالا این هم از زندگی ما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران شنیدن داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی حالا این هم از زندگی ما
«بیشتر وقتهایی که مغازهٔ خواربارفروشی خالی است و جز صدای وز وز مگس چیزی نمیشنوی، به مرد جوانی فکر میکنم که نامش را هیچ وقت نفهمیدیم و بعدها هم هیچ کس از مردم شهر به او اشارهای نکرد. به دلایلی که نمیتوانم توضیح بدهم، همیشه او را در همان حالتی تصور میکنم که بار اول دیدمش: لباس خاکآلود، ریش زبر، به خصوص موهای بلند و نامرتبی که چشمانش را پوشانده بود. اوایل بهار بود، و به همین دلیل وقتی قدم به مغازه گذاشت، فکر کردم از مسافرانی است که به جنوب میروند، چون چند قوطی کنسرو و کمی قهوه خرید، و وقتی داشتم حساب میکردم، به انعکاس تصویر خودش در شیشهٔ پنجره زل زد، موها را از روی چشمها کنار زد و پرسید که آیا در این شهر سلمانی هست.
آن روزها در پوئنته ویهخو دو سلمانی وجود داشت. حالا میدانم که اگر به سلمانی ملکور پیر میرفت، زن فرانسوی را نمیدید و شایعات دربارهٔ آنها شروع نمیشد. اما دکان ملکور در آن سوی شهر بود، و من هم تحت هیچ شرایطی نمیتوانستم آینده را پیشبینی کنم.
من او را به سلمانی سروینیو فرستادم. میگویند سروینیو که داشته موهایش را کوتاه میکرده زن فرانسوی از راه رسیده. زن به او همان طوری نگاه کرد که به باقی مردها نگاه میکرد. از همان لحظه بود که شر شروع شد، چون مسافر در شهر ماند و فکری که به ذهن همهٔ ما رسید یکی بود: به خاطر زن مانده است.
از اقامت سروینیو و همسرش در پوئنته ویهخو هنوز یک سال نگذشته بود و ما چیز زیادی دربارهشان نمیدانستیم. اهل معاشرت نبودند و همهٔ مردم شهر به این ویژگیشان با عصبانیت اشاره میکردند. حقیقت این است که در مورد سروینیوی بیچاره مشکل بیشتر خجالت بود، اما زن فرانسوی به وضوح خودش را بالاتر از دیگران میدانست. آنان تابستان گذشته، درست در آغاز فصل، از پایتخت آمده بودند و روزی که سروینیو مغازهاش را باز کرد، به یاد دارم که فکر میکردم به زودی کار ملکور پیر را کساد خواهد کرد، چون دیپلم آرایشگری داشت و در مسابقهٔ بینِ سلمانیها جایزه برده بود. ماشین اصلاح برقی، سشوار، و صندلی چرخان داشت، حتی اسانسهای گیاهی به پوست سرت میمالید و اگر مانعش نمیشدی، از لوسیون مالیدن به پوستت هم دریغ نمیکرد. به علاوه، در مغازهٔ سروینیو همیشه آخرین شمارههای مجلههای ورزشی پیدا میشد. و مهمتر از همهٔ اینها زن فرانسوی بود. هیچ وقت درست نفهمیدم چرا مردم زن فرانسوی صدایش میزدند، هیچ وقت هم سعی نکردم بفهمم. حتی توی ذوقم خورد وقتی یکبار شنیدم که زن فرانسوی در بایا بلانکا، یا بدتر، در شهری کوچکتر از آن به دنیا آمده است. حقیقت هر چه بود، واقعیت این است که من هیچ زنی را شبیه به او ندیدهام. شاید فقط چون سینهبند نمیبست: حتی در زمستان هم معلوم بود که زیر لباس پشمیاش چیزی نپوشیده است. شاید هم عادت داشت نیمهبرهنه در سلمانی راه بیفتد و جلو همه، آرایشش را در آینه تجدید کند. اما همهاش این نبود. در مورد زن فرانسوی چیزهایی مهمتر از بدنش هم وجود داشت، بدنی که انگار همیشه در لباس معذب بود، و همیشه بیقرارتر بود از آنچه که از زیر لباسهای یقهبازش به چشم میآمد. آن قدر به چشمهایت زل میزد که مجبور میشدی سرت را پایین بیندازی. چشمهایش پر از هیجان بود، پر از وعده، انگار از خودش مطمئن بود در این شهر هیچ کس به جذابیت او نیست. ما را با نگاهش تحریک میکرد و بعد همان چشمهای محرک را به طرفی دیگر برمیگرداند تا مجازاتمان کند.»
زمان
۵ ساعت و ۱۶ دقیقه
حجم
۲۹۸٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۵ ساعت و ۱۶ دقیقه
حجم
۲۹۸٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد