دانلود کتاب صوتی لباس رسمی لازم نیست با صدای فرهاد اتقیایی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی لباس رسمی لازم نیست

دانلود و خرید کتاب صوتی لباس رسمی لازم نیست

معرفی کتاب صوتی لباس رسمی لازم نیست

کتاب صوتی «لباس رسمی لازم نیست» با گردآوری و ترجمهٔ زهره زاهدی و گویندگی فرهاد اتقیایی و سپیده احمدی در نشر آسمان نیلگون منتشر شده است.

درباره کتاب صوتی لباس رسمی لازم نیست

این کتاب، مجموعه‌ای از سیزده داستان کوتاه و آموزنده است. محتوای اکثر داستان‌ها عشق الهی است. این عشق نشان‌دهندهٔ این است که خداوند دل‌مشغولی‌ها و نیازهای ما را می‌داند و ما را به سمت خود فرا می‌خواند.

کتاب صوتی لباس رسمی لازم نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صوتی لباس رسمی لازم نیست

«با ناباوری ســر تکان دادم. قاعدتاً نباید اینجا باشــد. هر چه که نه امکان نداشــت در اینجا از من اســتقبال شــود. بارها توسط افراد مختلف از من دعوت شده بود، تا بالاخره تصمیم گرفتــم بیایــم ببینم داســتان اینجا چیســت. ولــی امکان ندارد اینجا همان جا باشد. به‌سرعت به دعوت‌نامه‌ای که در دست می‌فشردم نگاه کردم. با مرور کلمات، از نو بررسی‌اش کردم: همان‌طور که هستی بیا. لباس رسمی لازم نیست و محل را پیدا کردم. بله، درست آمده بودم. دوباره از پنجره سرک کشیدم و اتاقی دیدم پر از کسانی که صورت‌هایشان از شادی می‌درخشید. همگی لباس‌های تمیز و مرتب به تن داشتند. پوشیده در لباس‌های فاخر، در حال شام خوردن در این رستوران بسیار عالی و مجلل، به طرز غریبی پاکیزه به نظر می‌رسیدند. با شرمندگی به لباس‌های ژنده و پاره و پر از لکهٔ خودم نــگاه کــردم. کثیــف و در واقع چــرک بودم. ظاهراً بوی تعفن مرا تحلیل می‌برد و نمی‌توانستم چرکی را که به تنم چســبیده بود از خود بتکانم. درحالی‌که برمی‌گشتم که بروم، انگار کلمات دعوت‌نامه به طرفم می‌جستند: همان‌طور که هستی بیا. لباس رسمی لازم نیست. تصمیم گرفتم امتحانی بکنم. تا ذرهٔ آخر جرئتم را جمع کردم، در رستوران را باز کردم و به‌طرف مردی رفتم که پشت جایگاه مخصوص ایستاده بود. با لبخند از من پرسید: اسمتان آقا؟ بدون اینکه سربلند کنم زیر لب گفتم: جیمی دی. براون. دست‌هایم را تــا تــه در جیب‌ها چپاندم که لکه‌هایشان معلوم نشود. ظاهراً به کثافتی که مرا پوشانده بود توجه نکرد و ادامه داد: بسیار خوب آقا. یک میز به نام شما رزرو شده. میل دارید شما را راهنمایی کنم بنشینید؟ آنچه را شــنیدم باور نمی‌کردم. نیشــم باز شــد، لبخندی در صورتم پخش شد و گفتم: بله، البته! مرا به‌طرف میزی راهنمایی کرد. معلوم اســت، روی میز پلاکاردی وجــود داشــت کــه نام مرا به رنــگ قرمز تیره رویش نوشته بودند. درحالی‌که منوی غذا را از نظر می‌گذراندم، دیدم که اقلام دل‌پذیری را فهرســت کرده‌اند. در آن فهرســت اقلامی مانند: آرامش، شــادی، برکت، اعتماد، اطمینان، امید، محبت، ایمان و رحم به چشم می‌خورد. متوجه شدم که آنجــا یــک رســتوران معمولی نبود! با تلنگــری منو را پس زدم تا ببینم کجا هستم. اسم این محل: فیض الهی بود! آن مــرد برگشــت و پرســید: مــن غــذای مخصــوص روز را توصیــه می‌کنم. بــا آن محق خواهیــد بود از همهٔ اقلام منو تکه‌هایی بردارید. با خودم فکر کردم: شوخی می‌کنی! منظورت این است که می‌توانم از همهٔ اینها بردارم! درحالی‌که زنگ هیجان در صدایم شنیده می‌شد پرسیدم: غذای مخصوص روز چیست؟ پاسخ این بود: رستگاری.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۱ ساعت و ۱۱ دقیقه

حجم

۶۸٫۴ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

زمان

۱ ساعت و ۱۱ دقیقه

حجم

۶۸٫۴ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

قیمت:
۵۲,۵۰۰
۲۶,۲۵۰
۵۰%
تومان